۱۳۹۱ بهمن ۴, چهارشنبه

گذری بر انقلاب و اثرش

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 

via مجموعه مقالات by masoudbehnoud on 12/9/12


طرح هادی حیدری، رنگین کمان 

وقتی انقلاب شد، یا درست تر بگویم وقتی انقلاب داشت می شد، بندهای اخلاق در لحظه هائی باز شد. لاشه  اخلاق داشت بوی تعفن می گرفت اما در میان غریو شادمانی مردمی که دیری بود آن لحظه را انتظار می کشیدند و کاخ ها را در گشوده می خواستند و به گمانشان با باز شدن در کاخ ها و ویران شدن سربازخانه ها، به آتش کشیده شدن خانه های امن ساواک  و آزادی زندانیان سیاسی، همه فرشتگان از آسمان ها به زیر می آمدند و سرود دیو چون بیرون رود می خواندند. به گمانشان بود که زندان ها مدرسه می شوند و شهرها که گورستان شده اند گلستان خواهند شد.

خوش دلان در غریو شادی خلق گمان کردند آن خشم و کینه ها، مجسمه گردانی و خونخواهی ها  از ارتفاع خودکامگی بوده است، وقتی در میانه زمستان رقصی چنان میانه میدان کردند، روزی که شاه می رفت، در صف دراز پمپ های بنزین روی قابلمه ها و های خود ضرب گرفتند. در آن شادمانی کس گمانش نبود که در غارت کاخ ها و خانه ها و بیرون ریختن عکس ها و نامه ها، چیزی از جنس اخلاق هم دارد  به حراج گذاشته می شود.
گمان بود  این ذات انقلاب است که چاشنی از شعار و خشونت دارد. یا این خشم انقلابی است که مرگ بر... دارد. پنداشته شده بود  این انقلاب است که خشک و تر سوختن دارد. اولین کسانی که به صدا آمدند ما روزنامه نگاران بودیم، روزی در میان راه پیمائی های هر روزه که بی آن ها انقلاب انقلاب نمی شد خانمی جوان و باریک بر بلندی دیواری رفت و با فریاد پرسید "چرا به من دشنام می دهید چون چادر به سرم نیست. چرا مرا طعنه می زنید. چرا علیه من شعار می دهید من هم یکی از شمایم". زن باریک  "یکی به هیات مهرانگیز کار بود. شنیدم که چند تنی فریاد برداشتند "حالا زمان این سخن ها نیست، دیو بیدارست.
در جمع نویسندگان و روشنفکران، زودتر از همه جا صدا برآمد که چرا "شعار از جلو می آد؟"،  این شعار آن روزها عام شده بدان معنا بود که  کسی جز شعار از پیش تعیین شده، بر زبان نیاورد. در گوشه می شد دید هادی طلبه جوان پدرکشته ای که نماز جمعه عید فطر را او از قیطریه راه انداخت - یا داشت می رفت یا تازه برگشته بود از نوفل لوشاتو - که نشسته بود کنار جوی خیابان و شعار می نوشت و می داد داغ داغ  ببرند تا کس شعار اضافی ندهد. روزنامه نگاران  پلاکاردی در دست داشتند  که رویش نوشته بود "آزادی، خواست همگانی است" و یکی هم ذوق به خرج داده بود و تصویری از خسرو گلسرخی را با بیتی از شعر توپخانه وی برپا کرده بود.  شیخ هادی غفاری، همان طلبه جوان سیه مو فریاد زد: به جای این کار حرفش را که پای دار گفت بنویسید مگر نگفت  "من نوکر امام حسین هستم"، همراهان طلبه جوان خندیدند اما جوان های هدبند چریکی بسته زیر بار نرفتند. اما  یکی رضا داد که بنویسید "تخلیه چاه با دهن شاه"، تا  دچار اختلاف نشوند..
و پخته مردی، جهان دیده مردی گفت "راست می گوید الان زمان شعارهای متفرق نیست، داغ ننگ کودتا و اختناق بر پیشانی مان خواهد زد. ندیدید بعد 28 مرداد چه شد..." این گفت و با بغض و شادمانی توام  فریاد زد "شعار از جلو می آد". پخته جهان دیده یک دست نداشت. مترجم دن آرام بود.
در آن زمان خون و جنون  که با زیباترین کلمات مصرف می شد، همان شب های اول، اهل موسیقی و شعر تا صبح زنده ماندند تا در زیر زمینی به دور از چشم فرمانداری نظامی ترانه ایران ایران ایران مشت شده بر ایوان بسازند. در گوشه ای دیگر از شهر شادمانان خانه های سرد و دل های گرم از انقلاب، گروهی دیگر، در تاریکی شب قوروق، می زدند و می خواندند سرم روی تن من نباشه  اگر بیگانه بشه هموطن من... در حالی که خارجی در کار نبود اما از فکر و ذکر بیگانه هم می خواندند و می گریستند. وجدان ایرانی از میان قصه ها و تخیل ها و باورهایش دیو را به کنج کشانده و فرشته را در زیر درختی  منتظر گذاشته بود، و می خواست تاریخ سازی کند اما  افسانه پردازی می کرد. هیچ چیز جلودار تخیل و رویا نبود. شهر هر کلمه را چنان می شنید که می خواست، هر شعر را چنان معنا می کرد که خوش داشت و هر شکل را چنان می دید که در تصورش می گنجید.
در آن میانه  آمار جان می باخت، ده تا  هزار می شد و هزار در یک گام به میلیون می رسید. حقیقت قربانی شد، هر زیرزمینی سردخانه ای تجسم می شد با صدها جنازه و فریاد، هر راهرو تاریکی اردوگاه مرگ خوانده می شد، هر خانه رها شده ای به نظر خانه امن ساواک  می آمد و در پستوهایش گونی گونی  ناخن کنده و تکه های سوخته بدن یافت می شد. تخیل و بافته های انقلابی  رفت تا کشف ماشین آدم سوزی، تا فهرست مردان میلیارد دلاری، تا دستگیری ده ها شعبان بی مخ، و بازار افشاگری ها گرم. چه عجب اگر هفته بعد از پیروزی انقلاب، از نخستین گام های اصلاحی انقلابی فرهنگی به آتش کشیده شدن محله ای بود. و نشنیدن صدای جیغ زنان بی پناه و روسپیان معتادی که گناهشان این بود که مدرک فاجعه بودند و وجودشان شهر مردسالار بدنفس اهریمن خو را به یاد خود می آورد. سوزانده شدند تا دنیائی را پاک کنند که روسپی گری کوچک تر گناهش بود، گناه معصومیتش بود.
تنها شیخ صادق خلخالی نبود که بر این آتش هیزم می انداخت. مشتریان هر شبی شهرنو فریادشان، فریاد شادمانی شان بلندتر بود. در آن میان کاوه بود که دوربین رها کرده تن سوخته روسپی پیری را بر دوش انداخته داشت می برد به بیمارستان. کسانی کشمکش داشتند که آن تن سوخته را از کاوه بربایند. و این همان شب بود که آقای عبای پدر را بر دوش انداخت و هفت تیر به دست آمده از مصادره  سربازخانه ای را زیر کت پنهان کرد و رفت تا صاحب خانه مادرش را بکشد، جرمش طلب اجاره خانه بود. و کشت. و فردا شبش بود که آقای که حکم حبس ابد داشت و با ریختن دیوار زندان قصر آزاد شده و به خانه خواهر رفته بود، خود را به خانه همدست نامرد رساند، همان که در دزدی خیانت کرده و راز او، و محل دفن مسروقه ها  را به ماموران آگاهی گفته بود. رفت تا سزای خیانت به عهدی را که با خون بسته بودند، در کف رضا بگذارد. و نه در کف بلکه در گردن او گذاشت. و سبیلی تاب داد و به خانه خواهر برگشت. همان جا با وی مصاحبه ای کردیم. یک ریو غنیمت گرفته شده با آرم ارتش شاهنشاهی دم در .
مهندس بازرگان و چهره های نامدار سیاسی ملی، انقلابی، چپ و بازاری که  از زندان های بعد از 28 مرداد همدیگر را می شناختند، آن شب ها و روزها مدام در گفتگو بودند برای اداره کشور، و هر صبح حاصل سخنانشان با آب و تاب  به مدرسه علوی می رسید. حاج آقا مهدی عراقی خبرها را تصفیه می کرد و سرانجام در دست احمد آقا قرار می گذاشت  تا کسی که بنیان گذار انقلاب گفته می شد با خبر شود که عقلا چه اندیشیده اند و عقلا از هیبت شیری که شکار شده بود در حیرت بودند. در چند جای شهر حقوقدانان و کاردانان علم سیاست در این گفتگو بودند. اما در هر هزار گوشه شهرقصه هائی ساخته می شد، شرحی از بدکاری پیشینان به زبان ها می آمد، که نه در شبنامه ها بلکه در نشریات آزاد شده قرار بود منتشر شود. و کسی را در آن شور پروای آن نبود که این ساخته ها، دیر نیست که برگ های پرونده کسانی شود که قرارست بی وکیل محاکمه انقلابی شوند. و شدند و شد آن چه می توانست نشود.  
این همه نوشتم که شهادت بدهم که دشمن در درون ما بود و هست. تندروی و تعصب، همان که چشم را بر واقعیت کور می کند، همان که دشمن نادیده را به هزار تهمت می نامد و می خواند. همان که به بهانه ای آدمی را از آدم می گیرد. و این ها  در ما بود، در همه جوامع بشری بوده است شاید. این میل به غیبت گوئی و سر در اندرون دیگران بردن، رازهای سر به مهر نشان دادن، بافتن خوب و بد، خوب را به محبان نسبت دادن و بدتر از بد را نثار دیگران کردن. همان که نامش افتراست، همان که بهتان است و همان که تهمتش می خوانیم و همان ها که ژاژ می گویند به فارسی.
 می گویند عادتی است که از ناتوانی و ضعف مایه می گیرد، از رشک گاهی، از کینه، از نفرت. گوئیا  در همه جای زمین بوده است، گیرم وقتی قانون به میان آمد و تمدن ها بر بنیاد قانون اخلاق مدار ساخته شد، این هم از عادت بهیمه بود و از سرها افتاد، اگر هم نیفتاده باشد چندان که آشکار شود گذار گوینده به محکمه و زندان و جریمه و ضرب و چماق قانون می افتد.
پس اگر در روزگاری که انقلابی در خیابان نیست عادت های باستانی رذل  را از خود نگیریم گمان ندارم هیچ زمان دیگر ممکن شود. بزرگی می گفت اگر بستن سیل در توانمان نیست، چشم باز کردن به روی غارت سیل زدگان که مقدورمان هست. اگر از افتادن جنگ در  قبیله آن ها که بچه های سبز را بی رحمانه در خیابان کشتند شادمانی دست می دهد، باری دامن گستر شدن موجی   تازه از  بی اخلاقی و تهمت، آهنگی  نیست که بتوان به ضربش رقصید. بی اخلاقی به توجیه مبارزه با ظلم، ظلم مسلمی را به جای ظلمی محتمل نشاندن است.  
.

 
 

Things you can do from here:

 
 

رضا خندان: از فشارها خسته نشویم آزادی ارزان به دست نمی آید سه شنبه, ۳ بهمن,…

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 

via Free Nasrin Sotoudeh by freenasrinsotoudeh on 1/22/13

‫رضا خندان: از فشارها خسته نشویم آزادی ارزان به دست نمی آید

سه شنبه, ۳ بهمن, ۱۳۹۱

چکیده :نسرین اولین باری که به زندان رفت از محل کارش احضار شد و رفت و ما هیچ وقت صحنه جدایی نسرین از بچه ها را نداشتیم این اولین بار بود که نسرین باید در خانه از بچه ها جدا می شد، خصوصا که بچه ها انتظار داشتند که مادرشان برای هفته ها کنارشان حضور داشته باشد، این وحشتناک ترین و غیر انسانی ترین رفتاری بود که با یک مادر و فرزندانش انجام دادند و تمام بعدازظهر این بچه ها گریه می کردند و چسبیده بودند به مادرشان تا لحظه ای که در زندان باز شد و نسرین به زندان برگشت….

شب گذشته نسرین ستوده با احضاریه ای ساعت ۲۳ در حالی به زندان اوین بازگردانده شد که دو فرزندش گریه می کردند و حاضر نبودند از مادرشان جدا شوند.

مهدیه گلرو زندانی سیاسی که چندی پیش پس از طی کردن حکم سه سال حبس خود از بند زنان زندان اوین آزاد شده بود با اشاره به ملاقات های هفتگی این بند در صفحه شخصی خود نوشته است: نیما همیشه کلافه و عصبی بود تو سالن ملاقات و خونه و… همیشه یه جوری به آدم بی محلی میکرد انگار دوستت نداره! اما ۵شنبه شب تو خونه ای که مامانش هم بود خیلی خوش اخلاق بود مهرآوه لحظه ای از کنار نسرین بلند نمیشد و نیما مرتب در حال تعریف کردن بود این بار منو دوست داشت ومیخندید و من اون شب یکی از جالب ترین دیالوگ های مادر و فرزندی را شنیدم.

وی در ادامه نوشته: نیما در یک لیوان یه بار مصرف نوشابه ریخت و خورد موقع شام بود و پشت هم تکرار میکرد مامان یه لقمه بگیر گرسنه ام. بعد از خوردن نوشابه با جدیت رو به نسرین کرد و گفت :مامان این لیوان رو باید بندازیم دور میدونی چرا؟نسرین جواب داد چرا؟ونیما گفت:چون این یک بار مصرفه باید بندازیمش دور ،شمازندان نداشتین!و نسرین رو به ما با خنده گفت از لحظه ای که رسیدم همه چیزو برام توضیح میده و فکر میکنه من هیچ چیز نمیدونم !

این فعال جنبش زنان در پایان آورده است: حالا باز نسرین چشمهای مهرآوه و نیما غمگین خواهد بود غمی که در انتهای چشمان همه خانواده های زندانیان هویداست اما کسی که باید ببیند نا بیناست، نابینا.

***

در همین رابطه و صبح امروز نیز همسر نسرین ستوده در گفت و گو با مسیح علی نژاد می گوید: همه ما شوکه شدیم که چرا نسرین ستوده را با این عجله به زندان احضار کردند، خانم من آمادگی برگشتن به زندان را نداشت، رفتار وحشتناک و غیر انسانی با یک مادر و فرزندانش انجام دادند چون بچه ها خودشان را آماده کرده بودند که با هم به سفر برویم.

او می گوید پیش از مرخصی به نسرین ستوده گفته بودند که این مرخصی طولانی تر از سه روز خواهد بود چون خانم من به آنها گفته بود که اگر فقط برای سه مرخصی بیاید بیرون، آرامش بچه ها به خواهد ریخت.

رضا خندان افزود: امروز وقتی خبر بازدید اعضای کمیسیون امنیت ملی مجلس از اوین را خواندم، به خاطر آوردم که آقای آقا صفری عضو هیات رییسه این کمیسیون در روزهای آخر اعتصاب غذای همسرم گفته بود که ما به زودی از اوین بازدید می کنیم و در مورد وضعیت نسرین ستوده بررسی می کنیم تا ببینیم مشکلاتی که در مورد ایشان مطرح شده صحت دارد یانه، یعنی تنها کسی که اعضای کمیسیون برای ملاقات در زندان از او اسم برده بودند نسرین ستوده بود، برداشت من این است که نسرین را برای مرخصی بیرون زندان نفرستادند بلکه به این دلیل او را بیرون فرستادند تا وقتی اعضای کمیسیون امنیت ملی مجلس به اوین می روند نسرین آنجا حضور نداشته باشد و آنها با مشکلات او مواجه نشوند.

او می گوید البته من نمی دانم چه مسایلی در بند زنان در مواجهه با دیدار اعضای کمیسیون امنیت ملی مجلس مطرح شد اما هر چه بود بلافاصله بعد از بازدید اعضای کمیسیون امنیت ملی مجلس از زندان اوین، با ما تماس گرفتند و بلافاصله نسرین را به زندان برگرداندند.

آقای خندان تصریح کرد: نسرین اولین باری که به زندان رفت از محل کارش احضار شد و رفت و ما هیچ وقت صحنه جدایی نسرین از بچه ها را نداشتیم این اولین بار بود که نسرین باید در خانه از بچه ها جدا می شد، خصوصا که بچه ها انتظار داشتند که مادرشان برای هفته ها کنارشان حضور داشته باشد، این وحشتناک ترین و غیر انسانی ترین رفتاری بود که با یک مادر و فرزندانش انجام دادند و تمام بعدازظهر این بچه ها گریه می کردند و چسبیده بودند به مادرشان تا لحظه ای که در زندان باز شد و نسرین به زندان برگشت.

وی در عین حال می گوید: نسرین ستوده این روزها در ملاقات هایی که با همه داشت تاکید داشت به اینکه باید پایداری کنیم و امیدوار باشیم به آینده. به این نکته خیلی تاکید داشت که این فشارها نباید ما را خسته کند، هیچ جا آزادی و دموکراسی ارزان به دست نیامده و اینها کمترین هزینه ای است که ما مجبور هستیم بدهیم و خیلی ها هزینه هایی بیشتر از این پرداخت کرده اند. نسرین خیلی امیدوارانه به آینده نگاه می کند.

***

به گزارش کلمه، نسرین ستوده فعال حقوق بشر و وکیل دربند پس از دو سال و چهار ماه با وثیقه ۳۰۰ میلیون تومان به مرخصی آمده بود. قبل از آمدن او به مرخصی با تاکید به او گفته بودند که این مرخصی طولانی و به نوعی دائمی خواهد بود. نسرین ستوده نیز اعلام کرده بود که حاضر نیست پس از ۲ سال و نیم، به مدت ۳ روز به مرخصی برود.

نسرین ستوده از ۱۳ شهریور ۱۳۸۹ در بازداشت است و در دادگاه به جرم "اقدام علیه امنیت ملی، تبانی و تبلیغ علیه نظام و عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر" به تحمل شش سال حبس تعزیری، ۲۰ سال محرومیت از وکالت و ۲۰ سال ممنوعیت خروج از کشور و به جرم تظاهر به بی حجابی به ۵۰ هزار تومان جریمه نقدی محکوم شده است.

http://kaleme.com/1391/11/03/klm-130352



 
 

Things you can do from here:

 
 

۱۳۹۱ بهمن ۲, دوشنبه

یک پیشنهاد برای برگزاری «انتخابات آزاد!» / محمدرضا خاتمی

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 

via ایران امروز on 1/20/13

منبع: نوروز از آنجا که در کشور، آزادی، "زیادی" است هیچ یک از روزنامه هایی که این مطلب برای آنها ارسال شده است نتوانستند آن را منتشر کنند، و البته همین رخداد نشانه ای از « انتخابات آزاد » در ایران است. * * * نحوه برگزاری انتخابات در ایران همواره مورد مناقشه بوده است. حتی آزاد ترین انتخابات در ایران اگر هم قانونی بوده است با استانداردهای جهانی فاصله زیاد داشته و البته این نمی تواند لزوما عیبی داشته باشد هرچند حسنی هم بر آن مترتب نیست.مشکل اصلی در کشور این است که کمتر زمانی فضای مناسب برای بحث در باره موانع انتخابات آزاد (که کم هم نیستند) فراهم شده است. هرچند این موانع در همه انتخابات ها یکسان عمل نکرده اند اما نمیتوان منکر حضور موثر آنها در اکثر انتخابات ها بود.در این فضا است که تنها کسانی که تریبون دارند می توانند نظرات خود را بیان و حاکم کنند و به عبارتی هم حرف اول و هم حرف آخر را می زنند اما متاسفانه مشکلی حل نمی شود. در چند ماه پیش رو، انتخابات ریاست جمهوری نقل همه محافل است. سوال اصلی هم این است که آیا این انتخابات آزاد برگزار می شود یا مهندسی شده اجرا می گردد. به هر حال تجربه تلخ انتخابات قبلی در ذهن ها وجود دارد و به نظر نمی رسد جز با انتخاباتی واقعا آزاد بتوان کام ملت را شیرین کرد. به همین لحاظ شاید لازم باشد در این فرصت اندک باقی مانده برای زدودن شبهات و دادن تضمین کافی برای برگزاری انتخابات آزاد و امانت داری رای مردم اقداماتی صورت گیرد. به نظر می رسد سه نکته در این رابطه باید مطمح نظر سیاست گزاران و دست اندر کاران باشد تا نظر مردم با نظر حاکمیت که واقعا انتخابات آزاد است همراه شود. دو نکته اول در باره موانع انتخابات آزاد و نکته سوم در باره چگونگی برگزاری انتخابات است. ۱- از شامگاه ۲۲ خرداد ۸۸ که فضای امنیتی- نظامی بر کشور سیطره انداخت همچنان این جو سنگین ، نفسها را تنگ کرده است خیلی بدتر از آلودگی هوای بی سابقه تهران که خوشبختانه گذرا است. تمام فعالیتهای سیاسی در محاق رفته است و طرف همه مناقشات و جدلهای سیاسی ، نیروهای امنیتی هستند و نه سیاسیون جناح دیگر. گمان نمی کنم هیچ کس (تاکید میکنم هیچ کس) باور کند که در چنین فضایی انتخابات آزاد ممکن باشد. باید امیدوار بود با تاکیدی که بر روی انتخابات آزاد می شود به زودی این فضا تغییر کند و الا در فضایی که امنیتی ها به خود اجازه می دهند تا آنها تعیین کنند چه کسی از اصلاح طلبان حق ورود دارد یا ندارد و یا حتی به نیروهای اصلاح طلب بگویند از چه کسی باید حمایت کنند و یا حق نشست و برخاست با چه کسی را ندارند و قس علیهذا ، انتخابات آزاد نخواهد بود. حال از مداخله نظامی ها در انتخابات چیزی نمی گوییم چرا که خود صریحا به وظیفه ذاتی خود اشاره داشته اند. ۲- به باور بسیاری از اهل علم و سیاست ، نظارت استصوابی نقیض انتخابات آزاد است. چنین است حکم به احراز صلاحیت (در برابر اصل عقلانی احراز عدم صلاحیت). این موضوع از ابتدای ظهور همواره محل مناقشه بوده است و متاسفانه علیرغم برخورداری از همه امکانات،موافقین این نظریه نتوانسته اند شبهات را بزدایند. شاید الان فرصتی باشد تا مثلا صدا و سیما حتی برای اینکه ادای آزاد اندیشی در بیاورد این موضوع را با حضور صاحب نظران ( توجه شود صاحب نظران) به بحث و گفتگو بگذارد. مطمئنا صدها انسان عالم و اندیشه ورز آمادگی دارند تا با هر کس از آن سو که قوی تر از او نباشد به بحث بنشیند تا به درستی معلوم شود یکی از جنجالی ترین ابداعات سیئه آقایان که ستون فقرات انتخابات جمهوری اسلامی در دو دهه اخیر محسوب می شود با آزادی انتخابات چه نسبتی دارد؟ ۳- و اما پیشنهادی عملی : تریبونهای وابسته به حاکمیت مدعی هستند که اصلاح طلبان مرده اند و مردم آنها را به لعنتی هم یاد نمی کنند. از سوی دیگر مدعی هستند تقریبا همه مردم ایران از آنها و سیاستهای آنها رضایت دارند و به علاوه دارای انسجام هم هستند. در این صورت بر نتافتن رقیبی از اموات چه معنایی دارد؟ آیا ابطال همه ادعاهای آنها نیست؟ چه ایرادی دارد برای اینکه دنیا در برابر مشروعیت و مقبولیت بی نظیر آنها و آزاد بودن بی حد و حصر انتخابات سر تعظیم فرود آورد و در داخل هم حجت به این چند نیمه جانی که نفسهای آخر را می کشند و هنوز بصیرت کافی پیدا نکرده اند تمام شود در یک روند عقلانی و کم هزینه اجازه داده شود خود اصلاح طلبان مرده هم به یقین برسند که هیچ جایگاهی در بین مردم ندارند و در جشن ختم خود شرکت کنند. این کار با اجرای یک انتخابات و حضور نماینده سه جریان مدعی امکان پذیر است. اول خود آقایان حاکمیت هستند که هر کس را خواستند بیاورند. دوم نماینده آقای احمدی نژاد است که امروز برای خود برنامه هایی دارد و بالاخره یک نماینده از سوی خود اصلاح طلبان. برای برگزاری انتخابات پیشنهاد می شود حاکمیت همچون گذشته از تمام امکانات خود برای ملکوک کردن اصلاح طلبان بهره گیرد. هرچه تهمت و افترا دارد روز و شب از رسانه ملی بر آنها ببارد. مانع از هرگونه برگزاری همایش و حتی عزا و عروسی شود. همه ارتباطات اصلاح طلبان با جامعه را قطع کند. چند روزنامه نیم بند را ببندد یا اصلا به خدمت خود درآورد. هر چه می تواند اصلاح طلبی بدلی بتراشد و آنها را در انتخابات وارد کند و خلاصه بکند آنچه که می تواند. از سوی دیگر نماینده دولت هم بی محابا و بی رودر بایستی هر چه می تواند از امکانات و بودجه های دولتی صرف کاندیدای خود کند و از هر گونه تغییر و جابجایی برای تسلط بر صندوقها اجتناب نکند. اما به اصلاح طلبان تنها دو فرصت داده شود اول آنکه در دو هفته تبلیغات رسمی اجازه داشته باشند به میان مردم بروند و از علل و عوامل تیره روزی مردم بگویند و راه کارهای خود را برای رهایی از این مشکلات و پیشرفت کشور بیان کنند و دوم اینکه در تمام مراحل برگزاری انتخابات از چاپ تعرفه ها گرفته تا نحوه رای گیری و شمارش و تجمیع آرا ناظر داشته باشند (حقی که در قانون هم به آن تصریح شده است). در پایان همه از هم اکنون امضا کنند که نتیجه انتخابات هر چه باشد بی چون و چرا می پذیرند و به منتخب مردم اجازه می دهند برنامه های خود را اجرا کند. (البته این بدین معنی نیست که جز این سه نفر کسی دیگر حق ندارد در انتخابات نامزد شود). این پیشنهاد بسیار ساده و کم هزینه است. اگر حاکمیت مدعی است آنچه در باره جایگاه خود و اصلاح طلبان مرتب تکرار می کند واقعیت دارد باید بی درنگ این پیشنهاد را بپذیرد و اگر نپذیرد البته انتخابات آزاد است.

 
 

Things you can do from here:

 
 

۱۳۹۱ دی ۱۳, چهارشنبه

جمهوری اسلامی و نقش عملگی اش برای اسراییل

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 

via وب سایت رسمی محمد نوری زاد by محمد نوری زاد on 1/1/13

این روزها، یکصد و بیست نفر "جاسوس" را به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل کرده اند. در میان آنان، سرداران و پاسداران سپاه نیز فراوانند. از مسئول دفترِ سردار نقدی بگیر تا "رییس دفتر اسراییل در سازمان اطلاعات و امنیت سپاه"! تازه اینها کسانی هستند که مثلاً لو رفته اند. آنانی که هنوز با یقه های بسته و پیشانی های پینه بسته بر مصادر امورند و از همان ارباب پف کرده خط می گیرند بماند.

باور کنید من وقتی یک چنین عنوانی را برای نوشته ام انتخاب می کنم، بیش و پیش از همه ی مخاطبان، خود در خود مچاله می شوم. اما مگر می توان این عملگیِ جمهوری اسلامی ایران را برای اسراییل منکر شد؟ بله، این روزها ما با همه ی ید و بیضا و طمطراقِ خود، کاملاً در نقش یک گماشته ی بی مزد و بی مواجب، تا کمر در برابر اسراییل خم می شویم و مطامع او را در بلندگوهای رسمی خود تبلیغ می کنیم و همان می کنیم که او می خواهد و او فرمان می فرماید. این را از کجا می گویم؟ خواهم گفت:

اسراییل را ارباب پف کرده ای تجسم کنید که دوستانی دارد و دشمنانی. اربابی که در سالهای نچندان دور، با همسایگان اطراف خود دست به گریبان شد. مختصری از آنان کتک خورد و بسیاری را جانانه نواخت ولت و پارشان کرد. و اکنون، با اعتنا به دوستان و حامیانی که دارد، و با اعتنا به جربزه و استعداد خودش، در آرامش تمام و بی آنکه ذره ای از همسایگانش در هراس باشد، بر صندلی راحتی خود لمیده است و ما، آری ما، تا کمر در برابرش خم می شویم و دستورات اربابانه ی او را بر چشم می نهیم و با پول و حیثیت خودمان همان می کنیم که او فرمان می فرماید.

این ارباب لمیده بر صندلی راحتی، حتماً آرزوهایی دارد. و حتماً نیز در میان آرزوهای فراوانش، انهدام همسایگانِ بدکنش و فروپاشی آنان، برجستگی و اهمیت فراوان تری دارد. و اگر این انهدام و فروپاشیِ همسایگان بد کنش، بی زحمت و بی هزینه باشد، چه بهتر. و یا با لطمات غیرقابل جبرانِ پولی و انسانی و حیثیتی.

ارباب پف کرده و لمیده برصندلی راحتی، گماشته اش را (بخوانید جمهوری اسلامی ایران را) فرا می خواند و این آرزوی در سینه مانده اش را با او درمیان می گذارد. این که: من دلم می خواهد سوریه، بدون این که من یک فشنگ درکنم، با بکارگیری همه ی داشته های نظامی خودش شخم بخورد، و منابع پولی اش آب شود، و مردان و زنان مزاحمش به خاک و خود دربغلتند، و انبارهای مهماتش خالی شود، و در جهانِ فهم آبرویش برود و تحقیر شود و مفتضح شود.

گماشته ی بی اجر و مزدِ ارباب تا کمر خم می شود و دست بر چشم می نهد و می گوید: من مگر مرده ام که این آرزو در سینه ی شما بماند و شما را بفرساید؟ خودم ترتیبش را می دهم. و آن می کنم که شما می خواهید. با پول و هزینه ی خودم!

بله، و این گونه است که آن ارباب پف کرده، بر صندلی راحتی اش نشسته است و دود سیگار برگش را حلقه حلقه بیرون می دهد و شراب می نوشد و ما برای برآوردن آرزوهایش تا کمر خم می شویم و از پول خودمان هزینه می کنیم و سوریه را شخم می زنیم و مردان و زنانش را به خاک و خون می کشیم و سرمایه هایش را آب می کنیم و انبارهای نظامی اش را بر سر مردم بی دفاعش خالی می کنیم.

راستی اسراییل چقدر هزینه می کرد تا بی آنکه یک فشنگ درکند، سوریه اینگونه شخم می خورد؟ بی آنکه اسمی از شقاوت او در میان باشد؟ اینجاست که شما متوجه نقش دوستانی می شوید که در میان ما هستند و ریش و تسبیح و درجه و عمامه ای دارند و برای همان ارباب پف کرده کار می کنند.

این روزها، یکصد و بیست نفر "جاسوس" را به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل کرده اند. در میان آنان، سرداران و پاسداران سپاه نیز فراوانند. از مسئول دفترِ سردار نقدی بگیر تا "رییس دفتر اسراییل در سازمان اطلاعات و امنیت سپاه"! تازه اینها کسانی هستند که مثلاً لو رفته اند. آنانی که هنوز با یقه های بسته و پیشانی های پینه بسته بر مصادر امورند و از همان ارباب پف کرده خط می گیرند بماند.

آرزوی دیگر ارباب پف کرده این است که ماجرای متخاصمین سوریه هرچه که ممکن است به درازا بکشد. مثل ماجرای هسته ای خودمان. که اگر کار به درازا بکشد، هم شخم خوردگی سوریه افزون ترخواهد شد و هم جمعیت فراوان تری به خون درمی غلتند و هم سوریه و ایران بی آبروتر می شوند و پولشان به تاراجِ زیرک ترها می رود. این آرزو نیز می بینیم که به مدد همین گماشته ی بی مواجب در حال برآورده شدن است. حالا شما بگویید من چرا در خود مچاله نشوم و به خاطر عنوانی که بر این نوشته نهاده ام در خود نگدازم؟

محمد نوری زاد
دوازدهم دیماه نود و یک
مصادف با نخستین روز سال ۲۰۱۳ میلادی


 
 

Things you can do from here:

 
 

به یاد این سه زندانی

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 

via وب سایت رسمی محمد نوری زاد by محمد نوری زاد on 1/1/13

اگر حاکمان ما مختصری شهامت و مردانگی می داشتند، گوشه ای از دریچه ی همین صدا و سیمای مچاله ی خود را به روی مخالفان می گشودند. کاری که اغلبِ مردمان فهمیده ی جهان می کنند. که در آن صورت، میزان و عمق "حماسه" مشخص می شد. در آن روز، بر همگان معلوم می شد: چه کسانی مستحق قهرمانی و شایستگی و ماندن اند، و چه کسانی فریبکارانه به لباس استحقاق فروشده اند و باید بروند.

زندانی کردن بی سرانجام و یکجانبه و بدون محاکمه ی موسوی و رهنورد و کروبی، هرنتیجه و هر دستاوردی که برای حاکمان ما داشته باشد، حتماَ این دستاورد را نیز خواهد داشت که: حاکمان ما نه مسلمانند و نه متمدن. که اگر مسلمان بودند، به تضییع حقوق انسانیِ مخالفان خود دست نمی بردند، و اگرمتمدن بودند، به تضییع حقوق شهروندی آنان.

این سه زندانی، در بهره مندی از حقوق حداقلی خود، می بایست – آری می بایست – محاکمه می شدند. و باید به ازای هر ناسزا و ناروایی که در میلیاردها کلمه و تحلیل، و به ازای هزاران دقیقه برنامه ی رادیویی و تلویزیونی ای که بر آنها فروباریده، فرصت دفاع می یافتند. این را نه حقوق بشر متداول، بل قوانین خاک خورده ی خودمان می گوید.

این روزها، روزهای ورشکستگی که نه، روزهای سرشکستگی ماست. ما مخالفان خود را زندانی کرده ایم و یکجانبه مثل پهلوان پنبه های دروغین بر آنها تهمت می باریم. و البته به اسم "حماسه"، برای برقراری سراسیمه ی خود راه می گشاییم.

اگر حاکمان ما مختصری شهامت و مردانگی می داشتند، گوشه ای از دریچه ی همین صدا و سیمای مچاله ی خود را به روی مخالفان می گشودند. کاری که اغلبِ مردمان فهمیده ی جهان می کنند. که در آن صورت، میزان و عمق "حماسه" مشخص می شد. در آن روز، بر همگان معلوم می شد: چه کسانی مستحق قهرمانی و شایستگی و ماندن اند، و چه کسانی فریبکارانه به لباس استحقاق فروشده اند و باید بروند.

موسوی و رهنورد و کروبی، هرکه هستند و هرچه کرده اند، آنسوتر از تمایل حاکمیت، و در مقایسه با همه ی آنانی که امروز بر مصادر امور خیمه بسته اند و حیثیات همه جانبه ی ما را به باد داده و می دهند، شایسته تر و انسان تر و مردمی ترند. آری، این است راز تداوم حصرِ این سه تن. و من، می گدازم از این نکبت بزرگ که آدمهای ناشایست و نادرست و دزد و ابله بر سرکارند و شایستگان، در حصر و برکنار.

محمد نوری زاد
دوازدهم دیماه نود و یک
مصادف با روز نخست سال ۲۰۱۳ میلادی


 
 

Things you can do from here: