۱۳۹۱ مرداد ۱۷, سه‌شنبه

مطالبه‌ محوری و فراز و فرود آن

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 


تقی رحمانی

در مطالبه محوری، "خواسته" مهم است، نه اینکه چه کسی آن را می‌دهد یا چه کسی آن را اجرا می‌کند. اما باید میان مطالبه‌کننده و مطالبه‌شونده اعتماد شکل بگیرد یا تضمین اجرا وجود داشته باشد. مطالبه‌محوری بیشتر به عمل و اقدام می‌اندیشد تا عنوان و یا نیت‌ها. پس جمهوری‌خواهی یا سکولار یا مذهبی بودن آن ملاک نیست بلکه تحقق مطالبه ملاک آن است. مطالبه‌محوری جامعه محور به نیاز جامعه توجه دارد و به خواسته‌های اقشار جامعه که چه می‌خواهند. این شرط لازم کار است، اما شرط کافی توان، نیرو و تاثیر مطالبه‌کننده از قدرت و حاکمیت است. چرا که در عرصه قدرت و سیاست و حتی واقعیت زندگی خواسته‌ها را به میزان تاثیر و توان افراد می‌دهند. پس باید اسباب قدرت و دولت را فراهم آورد. مطالبه‌محوری لوازمات خاص خود را می‌طلبد که با آرمان‌گرایی فاصله دارد؛ اگر چه با آرمان بیگانه نیست. آرمان‌ها در تعامل با شرایط و توان و موقعیت تعدیل می‌شوند و خواسته‌های ممکن را سامان می‌دهند که اصول مطالبه‌محوری بر آن استوار می‌شود. با توجه به این صغرای نظری مطالبه‌محوری، به کبرای واقعیت عینی مطالبه‌محوری بازگردیم. مطلوب‌محوری بر اساس جامعه‌محوری منعکس‌کننده خواسته‌های مطلوب اقشار اجتماعی است که در سال ۱۳۸۴ شمسی به بعد جدی شد. چرا جدی شد؟ چون دولت اصلاحات و اصلاح‌طلبی در بالا به بن‌بست قدرتمندی برخورد کرد و متوقف شد. اما موج مطالبه‌محوری که در بطن جامعه به راه افتاد، در خرداد ۱۳۸۸ نتیجه داد. مطالبه‌محوری در نیمه راه جنبش سبز دچار بحران شد. دوباره بحث کلان ماندن یا رفتن حاکمیت از سوی افراطی‌ها و از سوی برخی از سبزها، نیز انحلال همه جنبش‌های اجتماعی در درون جنبش سبز مطرح شد که حتی خانم زهرا رهنورد هم با آن مخالف بود. انتخابات ۱۳۸۸ هجری شمسی و حوادث بعد از آن نشان داد که مطالبه‌محوری در سطح قدرت تاثیر گذاشته، مانند تعیین وزیر زن به وسیله آقای احمدی‌نژاد در کابینه.اما نقش تعیین‌کننده نداشته است. مطالبه‌محوری در کاندیداهای ریاست‌جمهوری تاثیر گذاشت اما بر ساختار قدرت اثر محسوس نگذاشت. اما مطالبه‌محوری در سال ۱۳۸۷ شمسی عمده شد. به شکل برنامه تدارک دیده شد. اما نتوانست تاکتیک و راهبرد خود را در جامعه به عنوان یک ایده تعیین‌کننده برقرار کند که البته علت اصلی آن ضعف نهادهای مدنی در ایران بود. در اوج‌گیری جنبش سبز دوباره نوع حکومت، زنده‌باد و مرده‌باد تبدیل به شعار مطرح شد که این به معنی دولت‌محوری بود. دولت محوری در صورت مسئله جنبش سبز و رهبری آن چندان جایی نداشت. حاکمیت از توان خود و ناهماهنگی ایجادشده در میان سبزها استفاده و سود برد و توانست ابتکار عمل را در دست بگیرد. عمده کردن شعارهای متضاد در جنبش، جنگ روانی بود که حاکمیت توانست رسانه‌های خبری خارجی فارسی‌زبان را هم به دنبال خود بکشد. چرا که رسانه‌ها باید خبر و هیجان را گزارش کنند مانند دامن زدن به شعار "جمهوری‌ایرانی" و ... شعارهایی که نقش تبلیغی داشتند بدون اینکه از قبل مورد وثوق عمومی در جنبش سبز قرار بگیرند. حرکت از "رأی من کو؟" به سوی "مرده‌باد و زنده‌باد" نشان داد که جریان جامعه‌محور و مطالبه‌محور بستری را طلب می‌کند که دموکراسی خواهی ایران آن را آماده نکرده است. بعد از راهپیمایی روز قدس، مدیریت جنبش را حکومت غیرمستقیم تحت‌الشعاع رفتار خود قرار داد. در کنار فشار و سرکوب که عامل اصلی کنترل جنبش بود، با مانور بر روی شعارهای مطرح‌شده اقشار نزدیک به خود را که در درون جنبش سبز بودند مسئله‌دار کند که جنبش برانداز و ضدمذهب است. سه عنصر سرکوب و کنترل و جنگ روانی که علیه جنبش به راه افتاد، جواب روشنی داشت. آنچه که جنبش در مقابله با آن انجام می‌دهد البته صبوری، حوصله و تعمیق رفتارها نبود. روحیه ایرانی در حالت هیجانی زود پرمی‌گشاید و با یک کشته یا چندین کشته مطالبات عوض می‌شود. در حالی که باید عمق مطالبات زیاد می‌شد نه حوزه و دامنه آن. حکومت که ویژگی عنصر ایرانی را می‌شناخت، می‌دانست لایه‌های متفاوت جنبش در برابر سرکوب، تهدید و جنگ روانی، رفتار هماهنگ نشان نمی‌دهند. در نزد عده‌ای مطالبه‌محوری به حکومت‌محوری تغییر یافت و تسخیر حکومت و حتی تغییر رهبری هدف. برخی از اقشار منفعل شدند و جمعی که بر مطالبه‌محوری باقی ماندند. موسوی و کروبی در ارائه شعار و تعیین رفتارها موضع لازم، اما ناکافی گرفتند. آنان تلاش نکردند که محدوده‌های مطالبه‌محوری را توضیح دهند و توصیه کنند. در حالی که مهندس سحابی و ملی ـ مذهبی‌ها چنین باوری داشتند و توصیه هم کردند اما جواب مناسب نگرفتند. لایه‌های متفاوت جنبش سبز در برابر بیانیه حقوق شهروندی کروبی و بیانیه شماره ۱۷ موسوی که بیشتر تشریح و آموزش بود تا مواضع تاکتیکی و راهبردی، تفسیر خود را انجام دادند و در عمل تلاش کردند آنچه خود می‌خواستند را بر مفاهیم مواضع این دو سوار کنند. البته مهم این بود که این مواضع بر کنش‌ها تاثیر می‌گذاشت و انشقاق جنبش سبز را افزون می‌کرد. متکثر بودن جنبش به معنی پراکنده‌کاری، موازی‌کاری و متعارض عمل کردن، از قدرت روزافزون جنبش کاست. مطالبه‌محوری موسوی و کروبی در چارچوب قانون اساسی بود و با نگاه به اصلاح نظام بود؛ اما مطالبه‌محوری لایه‌هایی از جنبش به سوی براندازی رفت. مطالبه‌محوری جامعه مدنی آن قدر قدرتمند نبود تا همانند دوره انتخابات به موسوی و کروبی و لایه‌های دیگر دموکراسی خواه فشار آورد و آنان را با خود تنظیم کند و هم بتواند جلو مطالبات افراطی را بگیرد که صدای بلند اما نیروی کمی داشتند. این گسیختگی زمانی بیشتر شد که بدنه اصلی جنبش دستگیر شد. بعد از عاشورای ۱۳۸۸ مشخص شد که مطالبه‌محوری جامعه محور بستر و جهت خود را گم کرده است. نشانه رفتن کل نظام شعاری بود که هماهنگی با توان و امکانات جنبش نداشت، اما احساسات را راضی می‌کرد. حتی مدل مواجهه با رهبری نظام که مقابل جنبش سبز قرار گرفت مواجهه‌ای فاقد برآورد لازم بود. نتیجه آن شد که از عاشورای ۱۳۸۸ دیگر نه امکان حضور خیابانی وجود داشت، نه حوصله کار ترویجی برای سامان دادن کار مدنی جدید امکان‌پذیر بود. در تقویم، روز ۲۲ خرداد و ۲۵ بهمن، روز اعتراض یا اقدامی محدود به ثبت رسید. در حالی که فعالان سیاسی به دستاوردهای جنبش چندان نپرداختند و آن را مطرح نکردند. جمع شدن جنبش در خیابان روحیه فعالان سیاسی و مدنی را تحت تاثیر خود قرار داد. لوکوموتیو چرخان جنبش انگار با مانعی برخورد کرده بود. حتی دو نهاد مقاومت در زندان و فعالیت در خارج از کشور در چارچوب مطالبه‌محوری جامعه مدنی قرار نگرفتند. جنبش سبز همه مطالبات را در سبد خود قرار داده بود. حال تیم ملی سبز با مقاومت روبرو شده و مهارگشته بود. مطالبات اجتماعی و جنبش‌های مدنی خرد هم در محاق رفته‌اند، اگر چه در زیر پوست سرزمین ایران، زندگی ادامه دارد تا راهی به بیرون باز کند. اما رفتار مدنی مطالبه‌محوری نیاز به ابزاری دارد که در جامعه ما فعالان مدنی و سیاسی نتوانستند آن را تبیین کنند. در اینجاست که سئوالاتی پیش می‌آید: ۱- آیا جامعه ایران در التهاب آینده به سمت خروش توده‌ای می‌رود. ۲- اگر سرکوب شود یا پیروز شود دموکراسی چه سرنوشتی خواهد داشت؟ ۳- فعالان سیاسی، مدنی و رهبران توان شکل دادن به مطالبات را دارند؟ ۴- شکل دادن به مطالبات به معنی ایجاد مشی و تعیین نقشه راه هم هست. نقشه راه چیست؟ مطالبه محوری در جنبش سبز با تزویر حاکمیت و عدم تدبیر دموکراسی خواهان به محاق رفت. به محاق رفتن آن نشان داد که جامعه ایران نه خواست و نه توان براندازی داشت و نه حوصله استمرار مطالبه‌محوری که اقتضائات خود را می‌طلبد. حال سئوال این است که نقشه راه مطالبه‌محوری از انتخابات و حضور خیابانی یا از گفتگو با صاحبان قدرت می‌گذرد؟ یا تلفیقی از این دو می‌باشد؟ باید دید برای این مسیر نقشه مناسبی می‌توان تدارک دید؟ یا اینکه باز دیگران هدایت آن را به دست می‌گیرند. اما باید دید که باز جامعه ما در میان مطالبه‌محوری و دولت محوری سرگردان خواهد ماند تا روند حوادث، عنصر یا جریان شناخته اما نه چندان فعالی را به جامعه ما تحمیل کند که اعتقادی به دموکراسی ندارد. تجربه نشان داده است که در کشمکش و رقابت جریانات موجه و شناخته شده که حاضر به قبول و تعامل یکدیگر نیستند ناگاه فرد و عنصری و جریانی قد کشیده که توانسته است اعتماد دیگران را برای دوره‌ای به دست آورد یا توانسته است نیروها را در پشت خود بسیج کند اما نتیجه کار بازتولید استبداد بوده اگر چه تغییر مستبد تغییر یافته است. در این حالت جامعه ما مانند کشتی‌ای است که مسافران آن، هم با خود می‌جنگند و هم با ناخدا سر جدال دارند و کشتی در تلاطم دریا به مسیری می‌رود که خواست هیچ کس نیست. اگرچه می‌توان با گفتگو و تفاهم میان مسافران آشتی برقرار کرد و حتی با قدرت، با ناخدا وارد گفتگو شد یا او را وادار به گفتگو کرد ولی گفتگو، معامله، سازش و تعامل الزاماتی دارد که باید به آن تن داد. در غیر این صورت فراموش نکنیم اگر مستبد در درازمدت بازنده است، اما استبداد می‌تواند مدام بازتولید شود. در حالی که مطالبه‌محوری به دنبال مبارزه با استبداد است.

 
 

Things you can do from here: