قرارمان اين نبود! مدتی است بدجوری داريم شبيه دشمنان می شويم. ماشين کشاورزی ما، مدتی است به طرز جنون آميزی به جان اين کشتزار افتاده و به جای داشت و کاشت و برداشت محصول سبز، دارد ريشه های اين کشتزار را از بيخ و بن می سوزاند و کاه نفرت و کينه جويی و انتقام توليد می کند. سئوال اين است چه کسانی گهگاه بر بلندای اين ماشين درو می نشينند و اينگونه "ريشه سوزان" به راه می اندازند؟
مدتی است فراموش کرده ايم، آنچه که ملت را به حضور در اين جنبش حق طلبانه دعوت کرد و آنان را برانگيخت، "جاذبه" حق و عدالت خواهی و آزاديخواهی بود نه "دافعه" توپ و تشر و افترا و تهمت. مدتی است فراموش کرده ايم رويش و زايش، مأموريت اصلی ما بود و نه ريزش و سوزاندن ريشه ها. هنر اين کشتزار، در جذب و رويش حق طلبان بود نه در دفع و ريزش مردمان! مدتی است فراموش کرده ايم دشمنان و حاکمان، آنقدرها امکانات و نيرو و مکر و حيله دارند که در ميان جامعه های حقيقی و مجازی ما رخنه کنند، از ما انقلابی تر بنمايند و جلودار صف بشوند و لحن ما را به مرور از سبزی به سياهی تغيير دهند و از ما هم جماعتی کينه توز و دشنام گوی و سياه ذهن همچون خودشان بسازند. يادمان رفته است که آنها بيکار ننشسته اند، آمده اند تا به مرور لحن و گويش ما را عوض کنند، شفقت و سبزی ما را از ما بگيرند و از ما هم سياه دلانی بسازند شبيه خودشان. تا ما هم کسانی شويم که تاب تحمل نقد و نظر مخالفان و دگرانديشان را ندارند. که قطارمان در هر ايستگاهی، کسانی را پياده کند و تنهاتر شويم.
برخی از ما گمان می کنيم برحق بودنمان، ما را بر انجام هر اشتباهی "محق و مجاز" می کند! و نمی دانيم برای برحق بودن، بايد روز به روز بر مدار حق باقی بمانيم. گويا فراموش کرديم اگر خود را "حق مطلق" فرض کنيم، به همان مسيری می رويم که باطلان امروزی در آن مسيرند. اين راه، همان مسير سياهی است که دشمنان ما سالها قبل رفتند و چون گمان می کردند بر حق هستند، حق ديگران را ضايع کردند و زبانها را بريدند و از کشته ها پشته ها ساختند و به چنين عاقبتی رسيدند که اکنون سياهترين استبداد دينی را اداره می کنند. آيا ما نيز بر آن مسير می رويم؟
ما فراموش کرديم جذبه مهر و جادوی حق طلبی بود که از ما "بی شماران" ساخت، وگرنه نکبت توهين و تهمت و تهديد که "بی شماران" نمی آفريند. فراموش کرديم ما مردمانی بوديم که نمی خواستيم به زور به بهشت ببرندمان، آن وقت خودمان تبديل شده ايم به جماعتی که می خواهيم به زور ديگران را سبز کنيم و اگر هم سبز نشدند؛ با بی طاقتی آنها را به لجن می کشيم! فراموش کرده ايم ما را زورگويی و ستم حاکمان به اين عصيان رسانده، اما اينک خودمان زورگويی و ستم می کنيم و تاب تحمل هيچ دگرانديشی را نداريم. فرق ما با آنانی که بر ما ستم کرده اند، در چيست؟
مدتی قبل دوست عزيزمان جعفر پناهی را به جرم طراحی يک فيلم در ذهنش به زندان بردند. جهانيان بر اين حماقت حکومت خنديدند که هنرمندان را قبل از ساختن يک فيلم به زندان می برند و قصاص قبل از جنايت می کنند! اما اينک با زمزمه "شروع ساختن يک فيلم" درباره ندای عزيز، ما شبيه همان واکنشی را نشان می دهيم که حکومت با زمزمه "شروع ساختن يک فيلم" توسط جعفر پناهی نشان داد! آنها پناهی را به جرم فکر ساختن يک فيلم به زندان بردند و شکنجه کردند و ما اکنون داريم همان کار را با عوامل ساخت يک فيلم ديگر می کنيم. واکنش ما توهين و تحريم و افتراهايی است که به عوامل ساخت يک فيلم که هنوز ساخته نشده نثار می کنيم! حاکمان، فکر و ايده ذهنی جعفر پناهی را قبل از ساختن فيلمش دربند کردند و ما هم اينگونه می کنيم! براستی ما با دشمنان خود چه تفاوتی داريم؟ آنها ابزار سرکوب و داغ و درفش دارند و ما نداريم؟ همين؟ مگر نه اينکه قرارمان اين بود "چو می توان به صبوری کشيد جور عدو، چرا صبور نباشم که جور يار کشم"؟ آيا قرارمان اينگونه تاراندن ياران و ترساندن مردمان بود؟ آيا اينگونه ما "بی شمار" خواهيم ماند؟ من ترديد دارم.
آيا بهتر نيست با همان سبزانديشی که شعارش را می دهيم و باورش داريم، با هنرمندان سخن بگوييم و آنها را دوستانه انذار و هشدار بدهيم که بازيچه سياست ورزی حاکمان نشوند؟ آيا نمی توانستيم با رعايت شأن هنری "عليرضا افتخاری" از او بابت در آغوش کشيدن رئيس دولت کودتايی، دوستانه و برادرانه گلايه کنيم؟ آيا با هتاکی و فحاشی به او و بازيگران اين فيلم، اين هنرمندان را از "قهر" خود می ترسانيم، يا به "مهر" خود مبتلا می کنيم؟ آيا ما بدنبال برپاسازی حکومت قهريم يا دولت مهر؟ آيا بدنبال آزادی انتخابيم يا بدبنال بنا کردن يک ديکتاتوری ديگر؟ به اعتقاد من، ديگر "سبز بودن يا نبودن" مسئله نيست! بلکه "چگونه سبز بودن" مسئله است. حق طلبی و آزاديخواهی، با خيلی از اين رفتارها و تندخوئی ها تناسبی ندارند.
اگر به هوش نباشيم، جنبش حق طلبانه و آزاديخواهی ايرانيان، اين بار هم به دامی می افتد که کسانی آگاهانه طراحيش می کنند و محصولی جز نااميدی و یأس و سرخوردگی به بار نمی آورد و مردم باز هم از حق طلبی سرخورده خواهند شد. و باز ما می مانيم و کشتزاری آفت زده و آسمانی که شايد ديگر سخاوتمندانه نبارد. بايد به "چگونه سبز بودن" بيشتر از اين بينديشيم وگرنه اگر کشتزار حق طلبی مردممان اين بار هم با نااميدی از اين رفتارها و تنديها بخشکد، بايد ساليان دراز باز هم افسوس خورد که:"خشک آمد کشتزار من، در جوار کشت همسايه..." و باز بايد ناليد:" قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟" اگر براستی خونخواه ندا و سهراب و شهيدان سبزانديش خود هستيم، بايد در روشها تجديدنظر کنيم و شبيه دشمنان نشويم. "بيشماری" فريبمان ندهد که هر روز کسانی را به بهانه ای از قطار جنبش حق طلبی پياده کنيم. اين قطار، با نفس و درد مشترک همه ايرانيان تا به اين ايستگاه رسيده و استبداد دينی را به زانو و استيصال درآورده است. نفسش را نگيريم و هوشيارتر باشيم
فرصت نوشتن/ روزنوشته هاي بابك داد
www.babakdad.blogspot.com
تماس:Babakdad1@gmail.com
فيس بوك:
http://www.facebook.com/home.php?#!/pages/babak-dad-babk-dad/135566226459293
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر