Sent to you by Protester via Google Reader:
سحام نیوز: تقی رحمانی فعال سیاسی ملی- مذهبی، که ۱۴ سال از عمرش را به عنوان زندانی سیاسی در زندانهای جمهوری اسلامی بهسر برده، ناچار به ترک وطن شد. او که همسرش نرگس محمدی، مدافع حقوق بشر و دوقلوهای خردسالش در ایران ماندهاند، در نامهای دلایل ترک کردن وطن پس از سالها مبارزه را عنوان کرده است.
به گزارش زمانه، متن این نامه بدین شرح است:
این پاسخی است برای کسانی که مرا میشناسند. خود را موظف میدانم که به سوال آنان جواب دهم و شاید این توضیح خودم را نیز آرام کند.
کوچ کردن؛ چیزی که در فرهنگ شریعتی، هجرت خوانده میشود، در ۵۲ سالگی، چندان جذاب و آسان نیست. مگر اینکه جان به لب رسیده باشد یا وظیفهای در پیش رو که رفتن را توجیه کند. تازه آن هم بدون نرگس و دوقلوها یعنی علی و کیانا که دنیایی از دردسر و لذت هستند.
نرگس آمدن را قبول نداشت، در پی راضی کردن او بودم که موفق نشدم. اما با توجه به آزادی هر فرد در تصمیمگیری ، او به عنوان فعال حقوق بشری با گرایش مذهبی و ملی که ریشه و تبار ترکی دارد، در ایران ماند.
چه سخت است دوری ازمادری که صبوری در پایش تجربه آموخته و زن و فرزند، اما زمانی که تحلیل و وظیفه و اعتقاد عملی ایجاب کند، باید انجام داد. همانگونه که دشوار بود ۱۴ سال زندان کشیدن، اما تدبیر چنین نبود که جوان دوره انقلاب به تقدیر زندان مبتلا شود که شد.
موافقان و مخالفان کوچ من کم نبودند، با بسیاری سخن گفتم. موافقان رفتن من یا آمدن من دلایل شبیه به من داشتند. عدهای با لطف بیشتر به من، "خطر جانی که در داخل تهدید میشوی" را بیان داشتند، اما دلایل عمده اینها بود: "زندان رفتن تو حتمی است. در زندان آنقدر مفید نیستی که در خارج مفید خواهی بود. [آنها] به دلایل گوناگون این مفید بودن را برمیشمردند؛ ۱- تجربه طولانی ۲ – توان ارائه تحلیل ۳- توان کاری."
البته این دلایل را در حد توان من میخواستند و اغراق نمیکردند. اما جان تحلیل این بود که در خارج مفیدتر از زندان هستی. چرا که محکومیت ۷ ساله ۱۳۷۹ه. ش آماده اجراست و همچنین پرونده آماده دستگیری بهمن ماه ۱۳۸۹ ه. ش که از دادسرا روانه دادگاه بود.
در بند ۳۵۰ زندان اوین یکی از زندانیان دانشجو که جوان پرشروشوری است، به من گفت که نباید به زندان میآمدی، باید به خارج میرفتی، زندان برای تو تکرار است
موافقان [کوچ] از بزرگان تا جوانان و میانسالان بودند و طیفی خاص را شامل نمیشد.
مخالفان، دلایل عام و خاص داشتند. جمعی مخالف رفتن به خارج بودند، آن را نادرست میدانستند، زندان رفتن و مقاومت کردن را صوابتر از خارج رفتن میدانستند و بر نظر خود دلایلی طرح میکردند.
دلایل «عام» چنین بودند:
"۱- داخل اصل است.
۲- در خارج اختلافات زیاد است.
۳- خارجیها ذهنی هستند.
۴- ناامیدی و افسردگی در کمین مهاجران است. "
اما دلایل «خاصی» برای نرفتنام مطرح میشد:
۱- کارآیی تو در داخل بیشتر است.
۲- تو زندان کشیدن بلدی.
۳- با رفتن تو عدهای ناامید میشوند.
۴- حتی در داخل بمان و کاملا سکوت کن، اما نرو. چون در شرایط خاص میتوانی مفید باشی.
دلایل مخالفان مهم بود، همچنین دلایل موافقان صحیح. بودند عدهای پیشنهاد رفتن به خارج را مطرح میکردند. دلیل آنان این بود که زیستن جنینی و حداقلی برای تو کافی نیست و در زندان چیز جدیدی به خود اضافه نمیکنی، اما خارج عرصه جدیدی است که باید بیازمایی.
در برابر مقاومت، میگفتند که نباید بترسی و محافظهکار شوی. جالب این بود که در بند ۳۵۰ زندان اوین یکی از زندانیان دانشجو که جوان پرشروشوری است، به من گفت که نباید به زندان میآمدی، باید به خارج میرفتی، زندان برای تو تکرار است. تو برای ما حرفها و عمل نو داشتی. نسل من از تو چیزهای نو و جدید دیده است. در خارج مفیدتر هستی. سخنان او که در ۲۰/۲/۹۰ در اتاق ۹ بند ۳۵۰ به من گفت را در گوش دارم.
اینها شمهای از نظر مخالفان و موافقان خروج من از کشور بود. اما دلایل من برای آمدن:
در سال ۱۳۸۱ در پاریس که بودم پیشنهاد تحصیل به من داده شد. اما هدی صابر، علیجانی و من با یکدیگر همکار بودیم.
هدی صابر حتی به مدت ماندن سه ماهه من انتقاد داشت. در نتیجه ماندن در پاریس منتفی شد. با این حال ذهنیت من از خارج منفی نبود. بلکه معتقد بودم که موقعیت افراد، شرایطِ در داخل یا خارج بودن را تعیین میکند.
نرگس آمدن را قبول نداشت، در پی راضی کردن او بودم که موفق نشدم. اما با توجه به آزادی هر فرد در تصمیمگیری ، او به عنوان فعال حقوق بشری با گرایش مذهبی و ملی که ریشه و تبار ترکی دارد، در ایران ماند
مهندس سحابی در آبان ماه ۱۳۸۹ پذیرفت که عدهای [از گروه ملی- مذهبیها] به خارج بروند، منتها با حفظ اصول ملی- مذهبی. این تحلیل را پذیرفته بود که امکان کار و فعالیت کردن به ملی – مذهبیها داده نمیشود، باید صدای خود را از خارج به گوش داخل رساند.
چون لزوم رفتن به خارج را من مطرح کرده بودم، مهندس سحابی به من گفت برو. آذر ماه ۱۳۸۹ او اصرار داشت که من از ایران خارج شوم. در حالی که او برای رفتن اصرار داشت، من دچار تردید بودم. بهویژه در مورد رفتن خودم. با مقاومت نرگس برای آمدن انگیزه من کمتر شد. نرگس بعد از آزادی، بیماریاش به کندی بهبود مییافت.
مهندس سحابی رفتن بعضی افرادی که م. م بودند را تایید کرد تا در صورت تمایل خود به خارج بروند و در چارچوب آرمانهای ملی-مذهبی فعال شوند.
در ۲۰ بهمن ۱۳۸۹ه. ش دستگیر شدم که خودش سرنوشتی بود. پرونده جدیدی به عنوان طراح تظاهرات ۲۵ بهمن و مشاور ارشد کروبی و فعالیت در جنبش سبز برایم تشکیل شد که عنوان آن محاکمه همه فعالیتهای من از سال ۱۳۸۱ تا زمان دستگیری بود.
در سه ماه و چند روزی که در بازداشت بودم از ۹/۲/۹۰ تا ۲۷/۲/۹۰ در بند ۳۵۰ زندان اوین در اتاق ۹ بودم.
با هدی صابر روی بسیاری از کارهایی که میشد انجام داد و انجام داده بودیم، صحبت کردیم و به اشتراک نظری برای انتشار تعاملی منشور شش بندی، که در باره آن خواهم نوشت، رسیدیم.
کارهایی بود که میتوانستم انجام دهم. برای زندان رفتن همیشه وقت هست. این جمله را به بسیاری از جوانان که در تبوتاب دستگیری میسوزند گفتهام
آزادی من از زندان خود حکایتی دارد. آن بازداشت یک روزه پس از آزادی و آزادی مجدد نه برای من و نه برای هدی قابل پیشبینی نبود. البته ما در سرزمین غافلگیریها زندگی میکنیم. اردیبهشت ماه ۱۳۹۰ به ماجرای طوفانی خرداد ختم شد.
پدر، خواهر و برادر در پی هم، در ادامه هم و در پیوند با هم رفتند. در ده روز که فاجعه [فوت] مهندس، تراژدی هاله و حماسه هدی رخ داد، آنسان سخت و تلخ و عجیب بود که بهتآور نمینمود.
اما این همه ماجرا نبود. برخورد وزارت اطلاعات یا به قول خودشان تعامل آنها شروع شد که مردم برای آن هشدار میدادند؛حکم ۵ ساله داری که باید بکشی، پرونده دوم هم وجود دارد. مواظب رفتار خودت باش، تو زن مریض در پای اجرای حکم و دو فرزند خردسال داری.
اما نتیجه این توضیحات این بود که؛ ملی – مذهبی نباید فعالیت کند، تو نباید مصاحبه کنی، مقاله بنویسی و موضع سیاسی روز بگیری. اما ملی – مذهبی نمیتوانست بیانیه ندهد. برای هر بیانیه یک نفر را زندانی میکردند؛ رجایی، پدرام، مدنی، احسان هوشمند و…
مصاحبه و مقاله نویسی من میتوانست انجام نگیرد. منتها من قولی به آنها ندادم. کارهایی مهمتر از بیانیه نوشتن و مصاحبه کردن بود که میشد انجام داد.
احضار یا تعامل به قول اطلاعاتیها هر ۱۵ یا ۲۰ روز تکرار میشد. در آبان ماه ۱۳۹۰ فشار بیشتر شد. بعد از بیانیه ۱۴۳ نفر به خاتمی و بعد بیانیه ملی – مذهبی در باره شهادت هاله و هدی، پیامهای اطلاعات سپاه هم برای زندان کشیدن رسید. آنان با وزارت اطلاعات روی نحوه برخورد با من تفاوت داشتند یا بهظاهر چنین بود. اما هدف یکی بود. توقف کامل ملی – مذهبیها و فعالانی مانند من به هر شکل ممکن. منتها وزارت اطلاعات فنیتر برخورد میکرد.
با نزدیک شدن انتخابات اسفند ۹۰ فشار بیشتر شد. با اعلام حکم بدوی ۱۱ ساله نرگس در آذرماه، به ما ابلاغ [گفته] شد که اگر در تهران بمانید، هر دو دستگیر میشوید. پیام فرستادند که احتمال دستگیری شما بالاست اما اگر به شهرستان بروید احتمال دستگیری کمتر است.
کارهایی بود که میتوانستم انجام دهم. برای زندان رفتن همیشه وقت هست. این جمله را به بسیاری از جوانان که در تبوتاب دستگیری میسوزند گفتهام.
امکان ارتباط دیگران با من به صفر رسیده بود. هر کس با من تماس تلفنی برقرار میکرد یا رابطهای منظم با من داشت، تحت نظر قرار میگرفت، تلفنی یا حضوری احضار میشد و تهدید به اخراج از کار یا دانشگاه یا دستگیری میشد. روزی یکی از بچهها گفت رابطه با خارج کشوریها از ارتباط با تو سادهتر است.
تمام جلسات و دیدارها باید تعطیل یا مخفیانه برگزار میشد. باز با این شرایط و حتی رفتن اجباری از تهران به شهرستان فشار را تحمل کردم. اگر چه در دی ماه با علی و کیانا در زنجان بسیار حال کردم، چون اوقات فراغت اجباری فراهم شده بود. آنها را به پارک میبردم و برف بازی میکردیم.
کیانا بانوی قصر سنگی بود، علی سرباز قصر و من مفتخر به مقام نگهبانی از سوی کیانا شده بودم. علی و کیانا از روز تولد تا امروز همیشه در خانههای مختلف فامیل چون کولیها روزگار گذراندهاند. نه اتاق مخصوص به خود و نه مهد کودک مشخصی. اگر چه این دو، شلوغ و پرسروصدا هستند، گاهی اعتراضشان این است که چرا ما خانه نداریم؟ البته زود فراموش میکنند. اما این هم از خاطرشان محو میشود؟
زیستن در اضطراب حق هیچکس نیست. زندگی با استرس سزای هیچکس نیست. اما این دو بچه دو بار دستگیری پدر و مادر خود را به چشم دیدهاند آن هم شبانه و به شکل حمله و هجوم به خانه
زیستن در اضطراب حق هیچکس نیست. زندگی با استرس سزای هیچکس نیست. اما این دو بچه دو بار دستگیری پدر و مادر خود را به چشم دیدهاند آن هم شبانه و به شکل حمله و هجوم به خانه. علی در آخرین تماس تلفنی اطلاعات سپاه که ناظر گفتوگو بود گفت: "کیانا باز ماموران امنیتی بابا را اذیت میکنند."
در اوایل بهمنماه برخی شواهد، دال بر اجرای حکمم بود. روز ۱۷ بهمن اطلاعات سپاه زنگ زد و گفت که دو روز دیگر تهران باش که با تو کار داریم، من مخالفت کردم. گفتم که وزارت اطلاعات با من در تماس است و مدام احضار میشوم. گفت: "به ما ربطی ندارد. "
گفتم: "دو روز دیگر نمیتوانم." گفتند: " باید بیایی." گفتم: "در عمل تبعید به شهرستان شدهایم، دیگر چه میخواهید؟" گفتند: " یک کلام میآیی یا اینکه میآییم جلو خانه منتظر باش. "
دو روز بعد از شعبه ششم اوین زنگ زدند که پرونده سال ۱۳۸۹ برای دادگاه آماده شده است. آخرین دفاع خود را انجام بده. گفتند که روز ۲۰ بهمن به اوین بیا، برای آخرین دفاع، در واقع اطلاعات سپاه سریع جواب امتناع من را داد.
شرح وضعیتم برای خروج از ایران را به قصد توجیه ننوشتم اما خودم را موظف دیدم که برای آنان که مرا میشناسند توضیح بدهم که چرا آمدم. بیگمان این شرح حال هزاران هزار نفری است که به اجبار ایران را ترک کردند
میدانستم که به اوین بروم بازداشت میشوم، از وزارت اطلاعات زنگ زدند، اوضاع را شرح دادم. گفتند: " تو کارهایی میکنی که آنها (اطلاعات سپاه) حساس شدهاند، چرا در چشمانداز ایران مقاله مینویسی.
کارهایی میکنی که ما میدانیم، اما آنها تحمل نمیکنند، تو زیرآبی کار میکنی. "
گفتم که تبعید غیررسمی از آذر ماه از تهران، نه مصاحبه، نه مقاله. من چه کار میکنم؟ در حالی که حق دارم که فعالیت کنم.
فعالیت حق من است و تصمیم آن هم با من است. البته مامور وزارت همیشه میگفت که تو نباید هیچ فعالیتی کنی. مامور وزارت تاکید داشت که به شعبه ششم مراجعه کنم. باور من دستگیری بود، مراجعه من به اوین میتوانست به اجرای حکم ۷ ساله منجر شود. همچنین پرونده جدید هم که سر جایش بود.
با توجه به اینکه تا حد توان سعی کردم که هم زندان نروم و هم اینکه کارهایی را انجام بدهم که باید انجام میشد، اما دیگر غیرممکن شده بود. حتی تبعید غیررسمی و ممانعت از هر فعالیتی اطلاعات سپاه را راضی نمیکرد.
تصمیم قطعی گرفتم که خارج شوم. این تصمیم را روز ۱۹ بهمن گرفتم. بعد از اینکه مجبور شدم شبانه در سرمای زیر بیست درجه زنجان به قزوین بروم.
شاید طنز تاریخ بوده برای کسی که بیش از ۱۴ سال زندان کشیده و سرباز جوان انقلاب بوده در فردای سی و سومین سالروز انقلاب ۲۲ بهمن باید مخفیانه از طریق کوهوکمر از کشورش خارج شود.
در نزدیک مرز جایی که خاک ایران بود، آرزویم این بود که انسان بمانم، به کشورم وفادار باشم و برای آزادی تلاش کنم. در حالی که جان وشیرههای جانم با من نیامدند
اولین اعلامیه را در سال ۱۳۵۳ در دبیرستان محمدرضاشاه قزوین که بعد از انقلاب خودم نامش را "میهن دوست" گذاشتم و اکنون نامش پاسداران است، پخش کردم و بعد از خواندن کتاب "آری اینچنین بود برادر"، زندگی من هم چنین شد.
حال بعد از ۳۷ سال فعالیت ناچار شدم مخفیانه از ایران خارج شوم. در نزدیک مرز جایی که خاک ایران بود، آرزویم این بود که انسان بمانم، به کشورم وفادار باشم و برای آزادی تلاش کنم. در حالی که جان وشیرههای جانم با من نیامدند.
شرح وضعیت و شرایط من برای خروج از ایران را به قصد توجیه ننوشتم اما خودم را موظف دیدم که برای آنان که مرا میشناسند توضیح بدهم که چرا آمدم. بیگمان این شرح حال هزاران هزار نفری است که به اجبار ایران را ترک کردند، اما بیان تجربه هر فرد به اشتراک گذاشتن درک و شرایط خود با دیگران است.
خوشحال خواهم شد تمام کسانی که نگران چگونه ماندن من هستند، مرا از نصایح و نقدهای خود بینصیب نگذارند. مطمئن هستم که ایران آبستن حوادث جدیدی است که میتواند برای دموکراسیخواهی مغتنم باشد، اما مطمئن نیستم که جامعه بتواند از این واقعیتهای جدید استفاده مفید کند.
میخواهم برای اطمینان و تقویت امکان استفاده از موقعیتهای جدید در راه دموکراسیخواهی تلاش کنم پس همدیگر را کمک کنیم.
خالق رمان "جان شیفته" میگوید که روحهای بزرگ در زمانهایی به یاری جانهای قوی نیازمندند.
الگوهای زندگی من که جانهای شیفته بودند و راهنماییهای همه آنانی که دغدغه فردایی بهتر دارند، کمک خواهند کرد تا به سوی روزهای بهتر گام برداریم، ایران منتظر دموکراسی است.
اگر دل شوریده پردردی ازشرایط سخت وطن دارم، اما همراه کوشنده این کاروان دموکراسیخواهی خواهم بود.
در این باره یک سینه سخن دارم که به تعامل با شما خواهم گذاشت.
Taghirahmani59@gmail.com
Things you can do from here:
- Subscribe to .: سحام نيوز :. using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر