Sent to you by Protester via Google Reader:
باور کنید من وقتی یک چنین عنوانی را برای نوشته ام انتخاب می کنم، بیش و پیش از همه ی مخاطبان، خود در خود مچاله می شوم. اما مگر می توان این عملگیِ جمهوری اسلامی ایران را برای اسراییل منکر شد؟ بله، این روزها ما با همه ی ید و بیضا و طمطراقِ خود، کاملاً در نقش یک گماشته ی بی مزد و بی مواجب، تا کمر در برابر اسراییل خم می شویم و مطامع او را در بلندگوهای رسمی خود تبلیغ می کنیم و همان می کنیم که او می خواهد و او فرمان می فرماید. این را از کجا می گویم؟ خواهم گفت:
اسراییل را ارباب پف کرده ای تجسم کنید که دوستانی دارد و دشمنانی. اربابی که در سالهای نچندان دور، با همسایگان اطراف خود دست به گریبان شد. مختصری از آنان کتک خورد و بسیاری را جانانه نواخت ولت و پارشان کرد. و اکنون، با اعتنا به دوستان و حامیانی که دارد، و با اعتنا به جربزه و استعداد خودش، در آرامش تمام و بی آنکه ذره ای از همسایگانش در هراس باشد، بر صندلی راحتی خود لمیده است و ما، آری ما، تا کمر در برابرش خم می شویم و دستورات اربابانه ی او را بر چشم می نهیم و با پول و حیثیت خودمان همان می کنیم که او فرمان می فرماید.
این ارباب لمیده بر صندلی راحتی، حتماً آرزوهایی دارد. و حتماً نیز در میان آرزوهای فراوانش، انهدام همسایگانِ بدکنش و فروپاشی آنان، برجستگی و اهمیت فراوان تری دارد. و اگر این انهدام و فروپاشیِ همسایگان بد کنش، بی زحمت و بی هزینه باشد، چه بهتر. و یا با لطمات غیرقابل جبرانِ پولی و انسانی و حیثیتی.
ارباب پف کرده و لمیده برصندلی راحتی، گماشته اش را (بخوانید جمهوری اسلامی ایران را) فرا می خواند و این آرزوی در سینه مانده اش را با او درمیان می گذارد. این که: من دلم می خواهد سوریه، بدون این که من یک فشنگ درکنم، با بکارگیری همه ی داشته های نظامی خودش شخم بخورد، و منابع پولی اش آب شود، و مردان و زنان مزاحمش به خاک و خود دربغلتند، و انبارهای مهماتش خالی شود، و در جهانِ فهم آبرویش برود و تحقیر شود و مفتضح شود.
گماشته ی بی اجر و مزدِ ارباب تا کمر خم می شود و دست بر چشم می نهد و می گوید: من مگر مرده ام که این آرزو در سینه ی شما بماند و شما را بفرساید؟ خودم ترتیبش را می دهم. و آن می کنم که شما می خواهید. با پول و هزینه ی خودم!
بله، و این گونه است که آن ارباب پف کرده، بر صندلی راحتی اش نشسته است و دود سیگار برگش را حلقه حلقه بیرون می دهد و شراب می نوشد و ما برای برآوردن آرزوهایش تا کمر خم می شویم و از پول خودمان هزینه می کنیم و سوریه را شخم می زنیم و مردان و زنانش را به خاک و خون می کشیم و سرمایه هایش را آب می کنیم و انبارهای نظامی اش را بر سر مردم بی دفاعش خالی می کنیم.
راستی اسراییل چقدر هزینه می کرد تا بی آنکه یک فشنگ درکند، سوریه اینگونه شخم می خورد؟ بی آنکه اسمی از شقاوت او در میان باشد؟ اینجاست که شما متوجه نقش دوستانی می شوید که در میان ما هستند و ریش و تسبیح و درجه و عمامه ای دارند و برای همان ارباب پف کرده کار می کنند.
این روزها، یکصد و بیست نفر "جاسوس" را به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل کرده اند. در میان آنان، سرداران و پاسداران سپاه نیز فراوانند. از مسئول دفترِ سردار نقدی بگیر تا "رییس دفتر اسراییل در سازمان اطلاعات و امنیت سپاه"! تازه اینها کسانی هستند که مثلاً لو رفته اند. آنانی که هنوز با یقه های بسته و پیشانی های پینه بسته بر مصادر امورند و از همان ارباب پف کرده خط می گیرند بماند.
آرزوی دیگر ارباب پف کرده این است که ماجرای متخاصمین سوریه هرچه که ممکن است به درازا بکشد. مثل ماجرای هسته ای خودمان. که اگر کار به درازا بکشد، هم شخم خوردگی سوریه افزون ترخواهد شد و هم جمعیت فراوان تری به خون درمی غلتند و هم سوریه و ایران بی آبروتر می شوند و پولشان به تاراجِ زیرک ترها می رود. این آرزو نیز می بینیم که به مدد همین گماشته ی بی مواجب در حال برآورده شدن است. حالا شما بگویید من چرا در خود مچاله نشوم و به خاطر عنوانی که بر این نوشته نهاده ام در خود نگدازم؟
محمد نوری زاد
دوازدهم دیماه نود و یک
مصادف با نخستین روز سال ۲۰۱۳ میلادی
Things you can do from here:
- Subscribe to وب سایت رسمی محمد نوری زاد using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر