Sent to you by Protester via Google Reader:
ندای سبز آزادی: محمدرضا زائری، روزنامهنگار و نویسنده اصولگرا، با اشاره به آنچه طی ماههای گذشته و به ویژه اخیرا، بر محمد نوری زاد، نویسنده و منتقد زندانی گذشته است، منتقدانه از همفکران خود می پرسد: "این که وقتی ما کسی را به اتهام انتقاد و نامه نگاری به رهبری بازداشت کنیم، چه باور و ذهنیتی را داریم تقویت می کنیم؟… سؤال من این است که خطر محمد نوری زاد بیشتر است یا آقای بهمان که با موقعیت تازه اش در بالاترین شرایط ممکن قرار گرفته در حالی که اگر یک صدم اتهامات او را یک نفر داشته باشد گزینش او را برای کارمندی در بایگانی ثبت احوال بشاگرد تأیید نمی کند ! در سخت ترین محاسبه ضربه محمد نوری زاد به نظام بزرگتر بوده یا ماجرای کوی دانشگاه و کهریزک و …"
این فعال مطبوعاتی نزدیک به جناح اصولگرا، در یادداشتی که با عنوان "گور پدر شرایط و ملاحظات" در سایت خود منتشر کرده، درباره آنچه بر نوری زاد و نوری زادها دارد می رود، نوشته است "گور بابای ملاحظات و شرایط و … وقتی بخواهم به خاطر فکر دنیا قرار و مدار اولیه ام با خودم را فراموش کنم و بخواهم مثل آدم این چند ماه باقیمانده را بگذرانم و رساله ام را تحویل بدهم و دفاع کنم و با سلام و صلوات برگردم که چه ؟ یک آقای دکتر حجت الإسلام به این همه که هستند اضافه شود؟ که چه ؟ وزیر و وکیل شوم مثل بقیه ؟ رئیس و مدیر باشم و محترم و عضو هیأت علمی و محبوب و مورد اعتماد ؟"
وی همچنین به مقاماتی اشاره می کند که "همین جا بیخ گوش خودمان با هر کلام و هر تصمیم و هر موضع گیری تیشه و کلنگ و بیل برداشته و به جان اعتماد و اعتقاد مردم افتاده اند و هیچ کس نگران نمی شود بلکه حتى گاه به عنوان زبان رسمی نظام سخن می گویند."
متن یادداشت این نویسنده اصولگرا را با اندکی تلخیص در ادامه میخوانید:
وقتی بعد از ماجرای خانه روزنامه نگاران جوان و مسائل حاشیه ای آن – که قطعا روزی روشن تر خواهد شد - مشکلات به وجود آمده قدری مرتفع گردید، بارها با کسانی روبرو شدم که از مسائل رخ داده اظهار تأسف می کردند. بعضی نیز از این که در آن ایام کاری نکرده بودند پوزش می خواستند و می گفتند: "ما که تو را می شناختیم و می دانستیم ولی می دانی شرایط و جوّ طوری بود که … به خاطر برخی ملاحظات و … به دلیل اوضاع و احوال و … " و یکی از ایشان که آن وقت هم مثل امروز از بزرگان بود می گفت: "راستش من یک مطلب مفصّلی هم در باره تو نوشتم و می خواستم بدهم روزنامه چاپ کنند که دیگر دیر شد!"
و من امروز از همین می ترسم که ننویسم و دیر شود، از این که ملاحظه شرایط و جوّ و فضا و اوضاع و احوال باعث شود سکوت کنم و حرف نزنم و دیر شود، از اینکه به اعتبار و شأن و موقعیت خودم و حرف و حدیث دیگران فکر کنم و چیزی نگویم و دیر شود، از اینکه بشوم یکی مثل همه آن هایی که حالم از دیدن شان به هم می خورد! و من نمی خواهم یکی از آنها باشم!
تا امروز در باره محمد نوری زاد چیزی ننوشتم، با اینکه می شناختمش و دوستش می داشتم - با همه خوبی ها و بدی هایش، با همه تندی ها و تیزی هایش، با همه اشکال ها و ایرادهایش – در باره او کوچک ترین کلمه ای نگفتم چون می ترسیدم در آشفتگی فتنه آبی به آسیاب دشمن بریزم. سکوت کردم چون معتقد بودم و هستم که اساس نظام و انقلاب از هزار هزار نوری زاد مهم تر است. سکوت کردم چون معتقد بودم و هستم که پاسداری از کیان ولایت فقیه مهم تر از حفظ جان هزار هزار نوری زاد است و چون معتقد بودم و هستم که باید همه – از جمله خود و فرزندانم - را فدایی ارزش هایی بدانم که عزیزترین بندگان خدا برای اقامه و حفظش جان داده اند.
هر بار که می خواستم بنویسم همه ملائک مقربین جلویم صف می کشیدند و صد پرده از شب اول قبر گرفته تا مواجهه با شهدا و امام را نشانم می دادند و دست آخر کنار می کشیدم. در طول دو سال گذشته صدها بار تا پای نوشتن هزار و یک نکته رفته ام و هر بار یکی از همان ملائک مقرّب و رفقایشان دستم را گرفته اند و ترجیح داده ام سکوت کنم مبادا که من به اندازه سر سوزنی در تضعیف نظام شریک باشم.
اما دیشب که خوابش را دیدم و امروز که خبری تازه از او خواندم سؤالی در گلویم گره خورده که هیچ یک از آن ملائکه مقربین و شهدا و جانبازان نتوانسته اند جوابش بدهند. از صبح تا حالا هر کدام وقتی این سؤال را از آنها پرسیده ام یا سر پایین انداخته اند یا سکوت کرده اند.
سؤالی که امروز دارم از خودم می پرسم این است:
ما و بسیار کسان بزرگتر از ما – اولی شان خود رهبر انقلاب – برای حفظ این نظام سکوت می کنیم، از خیلی چیزها می گذریم، خیلی چیزها را ندیده می گیریم، حاضر می شویم فرزندمان را بدهیم ولی تیغ بر حلقش نکشند، به خاطر خیلی چیزهای بزرگتر به مسائل کوچک و حاشیه ای اعتنا نمی کنیم و … ولی در همان حال دیگرانی هستند که هر کار دلشان می خواهد می کنند و هر طور که عشقشان می کشد بر ریشه اعتقاد و باور مردم به این نظام ضربه می زنند و گویی هیچ ایرادی هم ندارد!
دیگرانی – نه از استکبار جهانی و منافقین و صدام! – بلکه همین جا بیخ گوش خودمان با هر کلام و هر تصمیم و هر موضع گیری تیشه و کلنگ و بیل برداشته و به جان اعتماد و اعتقاد مردم افتاده اند و هیچ کس نگران نمی شود بلکه حتى گاه به عنوان زبان رسمی نظام سخن می گویند و …
گور بابای ملاحظات و شرایط و … وقتی بخواهم به خاطر فکر دنیا قرار و مدار اولیه ام با خودم را فراموش کنم و بخواهم مثل "آدم" این چند ماه باقیمانده را بگذرانم و رساله ام را تحویل بدهم و دفاع کنم و با سلام و صلوات برگردم که چه؟ یک آقای دکتر حجت الإسلام به این همه که هستند اضافه شود؟ که چه؟ وزیر و وکیل شوم مثل بقیه؟ رئیس و مدیر باشم و محترم و عضو هیأت علمی و محبوب و مورد اعتماد؟
من اکنون از اصل قصه محمد نوری زاد نمی نویسم و این که وقتی ما کسی را به اتهام انتقاد و نامه نگاری به رهبر انقلاب بازداشت کنیم – ادعای رسمی و حقوقی را کار ندارم بلکه از تلقی و باور عمومی حرف می زنم – چه باور و ذهنیتی را در باره نظام داریم تقویت می کنیم و از مضامین نوشته ها و گفته هایش نیز نمی گویم – که هرچند با اکثر آنها مشکل داشته و دارم و در آخرین دیدارمان قبل از بازداشت او مفصل از آنها صحبت کرده ایم – اما بسیاری را هم محل تأمل و توجه می دانم، بلکه اکنون سخنم در باره مقایسه جرم محمد نوریزاد (در بدترین تصور ممکن) با جُرم برخی دیگر (در بهترین تصور ممکن) است و اثر سوء هر یک از آنها.
می دانم با این یادداشت امید خیلی ها مثل آقای دکتر علی نقش بر آب می شود که می گفتند فلانی دیگر آدم معقول و سر به راهی شده است، می دانم تردید استاد عزیز و بزرگوارم حاج حسین آقا به یقین تبدیل می شود و نام مرا هم در فهرست بی بصیرت ها اضافه می کند، می دانم برادر وحید هم دیگر زحمت پاسخ دادن به احوالپرسی های گاه و بیگاه مرا به خودش نخواهد داد، می دانم بعضی رفقای قدیم مثل حاج نادر هم دوباره می گردند تا ببینند چه سوژه ای می شود برای پرونده تازه ام پیدا کرد، می دانم خیلی ها را به زحمت می اندازم اما نمی توانم این سؤال را پاسخ بدهم، چه کار کنم؟
سؤال من این است که ضرر محمد نوری زاد برای نظام اسلامی و انقلاب بیشتر است یا آقای فلان که اهل سرّ می دانند سالهاست چه بلایی بر سر نظام آورده و هنوز فقط از این پست به آن پست جا به جا می شود؟ خطر محمد نوری زاد برای ولایت فقیه بیشتر است یا آقای بهمان که با موقعیت تازه اش در بالاترین شرایط ممکن قرار گرفته در حالی که اگر یک صدم اتهامات او را یک نفر داشته باشد گزینش او را برای کارمندی در بایگانی ثبت احوال بشاگرد تأیید نمی کند! در سخت ترین محاسبه ضربه محمد نوری زاد به نظام بزرگتر بوده یا ماجرای کوی دانشگاه و کهریزک و …
ضربه ای که محمد نوری زاد به انقلاب و جمهوری اسلامی زده بیشتر است یا ضربه ای که برخی مدعیان ولایت مداری دارند با عملکرد ناشیانه و خطرناک خود به نظام می زنند و هر روز به بهانه غربال شدن و پالایش و تصفیه غیرخودی ها دایره وفاداران به نظام را تنگ تر می کنند و تعریف والای جمهوری اسلامی و نظام عظیم ولایت فقیه را در قد و قواره کوچک خود محدود می سازند.
برای من این سخت است که ببینم آقایی که روزی رسما در جریان محاکمه ام از من می خواست سوژه تبلیغاتی برایش درست کنم و داستان توطئه خارجی بسازم و با لحن خاصی به من می گفت: "بگو من را گول زده اند! و خودت را خلاص کن" حالا بلای جان نظام بشود و هیچ یک از بزرگانی که در جلسات خصوصی شان از ریز و درشت مسائلش سخن می گویند آشکارا زبان به کلمه ای باز نمی کنند!
برای من سخت است که ببینم همان رفتاری که باعث شد یکباره امام راحل با حقایقی مواجه شود و جام زهر را سر بکشد دقیقا با رهبر انقلاب تکرار می شود و کسانی که تاریخ را می بینند دم بر نمی آورند و از روزی نمی ترسند که این شیوه و ترتیب خطرناک رهبر عزیز انقلاب را به سرکشیدن جام زهری دوباره برای حفظ اساس نظام مجبور کند!
بی بصیرتم؟ باشم، نادانم؟ باشم، کم ظرفیتم؟ باشم. اما هنوز آن قدر پست و حقیر نیستم که مثل برخی رفقا توی جلسات خصوصی برای محمد نوری زاد آه می کشند و در ملأ عام سکوت می کنند و به آنچه می دانند شهادت نمی دهند.
از خدا نمی ترسم؟ چرا از خدا می ترسم که گفت: "و من کتم شهادة". نگران قضاوت امروز و فردا نیستم؟ آری چون به تجربه یافته ام که قیمت قضاوت دهها سال بعد بیشتر از قضاوت امروز یک روزنامه و یک سایت و یک منبری این جا و آن جاست.
و دیگر اینکه احساساتی ام! آری این راحت ترین برچسبی است که می شود بعد از بی سوادی و بی بصیرتی به کسی زد! وقتی ناهارت را خورده ای و منتظری فنجان چای تازه ات سرد شود سری تکان می دهی و می گویی: "بعله ، فلانی احساساتی است!" من اما به این یکی که به شنیدنش عادت کرده ام افتخار می کنم، چون هر چه باشم در احساسات، سر شور به پای نعلین امام عقل و ایمان نمی رسانم که در حالی که می لرزید و از خشم سرخ شده بود بر منبر رفت و فریاد زد: "و لقد بلغنی … شنیده ام که لشکر دشمن – نه نیروهای خودی – به خانه زنی یهودی ریخته اند و از پایش خلخال کشیده اند، به خدا قسم اگر مسلمانی از شنیدن این خبر قالب تهی کند و بمیرد رواست و من او را ملامت نمی کنم" امیدوارم اگر لیاقت نداریم با خدمتگذاران شهدای کربلا محشور شویم خدا ما را با نوکران قنبری محشور کند که آقایش این قدر احساساتی بود! والسلام
Things you can do from here:
- Subscribe to Iran Green Voice Feed - Persian using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر