من در این نامه، بنا دارم به وجه دیگر آن "باغبان زیرک" اشاره کنم. به: شوروی سابق، و: روسیه اکنون!
لینک دانلود نسخه الکترونیکی نامه بیست و هفتم
نامه ی بیست و هفتم محمد نوری زاد به رهبر
پشت پرده ی قدرت در ایران (۲)
به نام خدایی که هوش آفرید
سلام به رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران حضرت آیة الله خامنه ای
در نامه ی پیشین، به پشت پرده ی قدرت در ایران اشاره کردم. این که با پیروزی انقلاب، علاوه بر روحانیان فهیم و کاردان – که تعدادشان به ده نفرنیز نمی رسید – جمعیت کثیری از روحانیان کارنابلد، و روضه خوانان سراسیمه، و انقلابیون بی تجربه، با همه ی صداقت و خلوصی که داشتند، بر مسند قدرت جلوس فرمودند. و بخاطر تخصصی که در اداره ی کشور نداشتند، فضا را برای برآمدن وابستگان پرده نشین اسراییل و آمریکا واگشودند و رشته ی حساسیت های کشور را دانسته و ندانسته به دست همان پرده نشینانی سپردند که به جزیی ترین امور کشور وقوف داشتند و ما از زیرکی شان بی خبر بودیم.
ساده لوحانه، گمان همه ی ما بر این بود که انقلابی شده است و ما توانسته ایم به یُمن شور انقلاب فضولات استعماری – چه داخلی اش را و چه خارجی اش را – به دوردست های بودن و نبودن بتارانیم. جوری که خیلی زود رقبا را از هستی ساقط کردیم و زیر و بالای همه ی مناسبات کشور را به دست باکفایت روحانیان و حامیان آنان وانهادیم. این باور اما، غلط ترین تصوری است که می شود به ترسیم آن دست برد. چرا که اداره ی کشوری در اندازه ی ایران، با سواد و تجربه ای که روحانیان و حامیانشان نداشتند ممکن نبود.
بی سوادیِ مفرطِ انقلابیون در حوزه های مختلف، خلأ تخصصیِ ژرفی در اداره ی کشور پدید آورد. چه در حوزه های سیاسی و بین المللی، و چه امنیتی و اطلاعاتی، و چه نظامی و اقتصادی. این خلأهای برآمده از ژرفای بی سوادی، آنهم در شتابِ دنیای عقل و تخصص و ارتباطات، به مدد کسانی ترمیم شد که نرم نرم از پس پرده سربرآوردند و به مدد ما شتافتند و همزمان مطالبات پنهان خود را تعقیب کردند و ما انقلابیون کمترین امکان و فهمی در کشف آنان نداشتیم.
من در این نامه، بنا دارم به وجه دیگر آن "باغبان زیرک" اشاره کنم. به: شوروی سابق، و: روسیه ی اکنون! که در بلعیدن کشور ما سابقه ای بس وسیع دارد. و عجبا ما انقلابیون، بجای آن که از این دشمن شمالی خود متنفرباشیم – که ازسالهای دوربه این سوی، جز روفتن اعتبار و آبرو و سرمایه های ملی ما هیچ دأب دیگری نداشته – همه ی نفرت تلنبارخود را به سوی آمریکا و اسراییل تلمبه زده ایم و نرم نرم شعار"نه شرقی نه غربی" را به نفع شوروی و روسیه تعدیل و ترمیم فرموده ایم:
۱ – جناب شما بیست و سه سال از عمر و استعداد جمهوری اسلامی را به سویی متمایل فرموده اید که این همسایه ی شمالی نه تنها از گردونه ی شعارهای پرحرارت ما جان سالم بدربرده، بل: بنا به توصیه ی حضرت شما، ما را به التماس – آری به التماس – به آغوش او نیز درانداخته است. و او که برخلاف ما خامان، هفت خط و کارآزموده است، چنان کلاهی بر سر ما نشانده که ما اکنون، برای آب خوردن در مجامع بین المللی، به لیوان قی کرده ی او محتاجیم.
۲ – کودکان نیز می دانند که پول توجیبی خود را در جیب فروشنده ی دوره گردی که چند بار از او نامردی و دروغ و بدقولی دیده اند، نیندازند. بدا بحال ما که از کودکان نابالغ نیز ساده دل تر بوده ایم و مرتب توسط نوچه های داخلی روسیه از این شانه به شانه ی دیگر درغلتیده ایم و اسمش را زیرکی نهاده ایم.
۳ – شوروی، بنا به رسالت کمونیستی اش، از یک حسادت ریشه دار نسبت به آمریکا در رنج بود. و این رنج را در سایه ی مبارزه با امپریالیسم پنهان می کرد و برای این مبارزه نیز هزینه ها می پرداخت. علیه سرمایه داری و علیه آمریکا کتاب و فیلم و شایعه تولید می کرد و این نفرت و حسادت فلسفی را به دستگاه های دیپلماسی و ورزشی و معادلات علمی و پژوهشی خود نیز تزریق می فرمود. ظهورتازه نفسی چون انقلاب اسلامی ایران با نفرتی که از آمریکا در انبان داشت، برای کمونیست های پیر و فرسوده تماشایی بود. دستگاه های دیپلماسی و جاسوسی شوروی، و احزاب ایرانیِ متمایل به شوروی، سالها برای بسط و گسترش نفرت از آمریکا در ایرانِ پیش از انقلاب کار کرده بودند.
۴ – با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، شعار نه شرقی نه غربی مثل فواره بالا جهید و بسیار زود فروکشید. در آن سالها این شعار، بسیار بیش از آنکه شرق و غرب را بترساند، موجبات انبساط خاطر آنان را فراهم می کرد. شرق و غرب، مثل بزرگترهایی ایستاده بودند و از بالا به جست و خیز کودکی در زیر پایشان نگاه می کردند. کودکی که آب دماغش سرازیر بود و صورتش چرک و پیراهنش چروک و کفشهایش: لنگه به لنگه. و همین کودک، رو به بالا برای آنان دهن کجی می کرد و خط و نشان می کشید.
۵ – داستانک تسخیر ناگهانی و غافلگیرکننده ی سفارت آمریکا، همه ی انقلابیون ما را به کامِ از پیش مهیایِ خود کشاند. شوروی، طراح بازی های فکری بود. و تسخیرلانه ی جاسوسی نیز می توانست یک بازی فکری و کامپیوتری باشد. کودکانی از در و دیوار سفارت بالا می روند و آنجا را اشغال می کنند و به ضرب این فتح الفتوح بی نظیر، آمریکا می شود دشمن، و شوروی می شود رفیق. این بازی کودکانه و از پیش طراحی شده، آنچنان به چهارستون فکری انقلابیون ما چفت بست که باب مذاکره با آمریکا را برای همیشه بست. و: عرصه را دربست به شوروی سپرد. جوری که آن کودک ژولیده، با گرمای ناشی از تسخیر لانه ی جاسوسی سرگرم بود و شوروی نیز از مکانی که در آغوش خود برای آن کودک بی نوا می آراست.
۶ – مرگ بر شوروی، بی آنکه کام کسی را برآشوبد، از حنجره ی مردم ما فاصله گرفت. و انرژی معطلش را به مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل سپرد. آمریکا نیز از آن بالا غش غش به رفتار کودک زیرپای خود می خندید و می گفت: عیب ندارد، هرچه می خواهی به من فحش بده و مرگ مرا آرزو کن. تو با فحش هایت سرگرم باش و من با آینده ای که از تو می بینم. و درآمدها و فرصت هایی که تو با بی عقلی ایت نصیب من می کنی. بیش از پیش!
۷ – شوروی با همه ی کودنی اش در لج و لج بازی با آمریکا، پشتش اما به قرن ها تجربه و علم و امپراتوری گرم بود. و ما، پشتمان به منبر و تئوری های فرسوده ی حوزوی، و سلسله های ابتر پادشاهی، و قتل و غارت و دروغ و بی سوادی. هم آمریکا و هم شوروی، خیلی زودتر از مردمی که با هیجان شعار می دادند: نه شرقی نه غربی، پایان این رفتار بچگانه را می دیدند. آمریکا و شوروی دست بر شانه ی هم نهادند و قدم زدند و تفریحکی را آغازکردند. آمریکا بصورت ظاهر عقب کشید و امتیاز بالاکشیدن ثروت این بچه را برای رقبای کمونیست خود باقی گذارد و خود در جایی دیگر از شوروی و چین امتیاز گرفت. جنگی را بجان ما درانداختند و تا توانستند کشورهای منطقه را از ما ترساندند و فراورده های از رده خارجِ تسلیحاتیِ در انبار مانده ی خود را به همه ی ما فروختند.
۸ – با جدی شدن جنگ، کودک لجوج و ژولیده ای که در معرض غرق و اضمحلال بود، قدم به قدم که نه، ناگهان از شعارهای خود دست شست. و همان دست را به دامان شوروی و چین قفل بست. عقل اولیه اش می گفت: کبریت این جنگ را شرق و غرب بجان او کشیده اند. بعدها صلاح دید که بگوید: این غرب است که چشم دیدن او را ندارد. پس کودک بی نوا باهمه ی استعداد حنجره اش غرب را نواخت. درست درحالی که دستش به دامان شرق بود. و درست درحالی که موجبات تفریح شرق و غرب را فراهم می کرد.
۹ – زمان زیادی از شروع جنگ سپری نشده بود که انقلابیون ما، کم کم به آغوش شوروی نقل مکان کردند و در آمریکاستیزی از او جلو زدند. و در این میان جایی نیز در آغوش چین برای خود واگشودند. شوروی ها بعد از هفتاد سال از لجاجت جاهلانه ی خود علیه سرمایه داری دست شستند و همه ی این ولع پوک را به کام ما ریختند. که: بیا، افتخار و لذت آمریکاستیزی دربست مال تو. هرچه می خواهی هزینه کن و شعار بده و خوش باش.
۱۰ – جنگ با خسارات بسیار، و بی آنکه کمترین غباری بر کفش شرق و غرب بنشاند، پایان پذیرفت. جنگ هشت ساله ی ما در کل، نقشه ای بود برای فروش اسلحه های در انبار مانده ی شرق و غرب، و تحلیل بردن سرمایه های ملی ما. این داستان که: برآمدن انقلاب اسلامی ما برای شرق و غرب نگران کننده بوده است، افسانه ای بیش نیست. از کجا این را می گویم؟ از آنجا که در همان سالهای پایکوبی ناشی از پیروزی انقلاب، هزاران تُن مواد مخدر در ایران به مصرف می رسید. و می رسد. و هزاران تن از دخترکان ما به تن فروشی برده می شدند. و برده می شوند. و درست درحالی که میلیونها جوان ما بیکار بودند و هستند، هزاران نفراز ابن الوقت های مرتبط با انقلاب، زد و بند می کردند و ثروت می اندوختند و می اندوزند. یک چنین کشوری با هر شعاری که از دهان بیرون بدهد چرا باید برای شرق و غرب نگران کننده باشد؟
۱۱ – شورویِ کمونیستی فروکشید و جایش را به روسیه سپرد. در این جابجایی، درسی بود که ما متعمدانه از آموختنِ آن روی برگرداندیم و خود را با ندیدن و نشنیدن آن فریب دادیم. این درس که: حکومت های ایدئولوژیک، سرنوشت مشترکی دارند. و فروپاشی آنان، حتمی ترینِ این سرنوشت مشترک است.
۱۲ – شوروی که فروپاشید، دست معطل ما بدون وقفه به دامان روسیه چنگ برد. چرا که روی تک تک ما سالها کار شده بود. ما اهل فکر نبودیم. یعنی سواد فکرِ داخلی و بین المللی نداشتیم. این دیگران بودند که بجای ما فکر می کردند. مثل کودکی که راه رفتنش به مدد بزرگترها باشد. دستش را که رها کنند، به زمین می خورد و به خود آسیب می رساند. شوروی از هم پاشید؟ بپاشد، بهتر، روسیه که هست. آنهم با آغوشی گشوده تر. و بی خجالتِ مناسبات کمونیستی!
۱۳ – صدای شکستن استخوانهای کمونیسم ما را مست کرد. ما مست بودیم از این که یک ابرقدرت، بواسطه ی ظهورانقلاب اسلامی از هم پاشیده است و عنقریب فصل فروپاشی ابرقدرت بعدی فرامی رسد. از فروپاشی شوروی، مستی اش برای ما ماند و هستی اش برای روسها. پس هست ما چه می شود؟ هست شما؟ چشم: آن کودک ژولیده و بظاهر لجوج را درطبقی جا دادند که هست خود را از روسها التماس کند و برای هست روسها دست به کیسه ی خود ببرد. باورِ این که عده ای از کارگزاران پنهان روسها در ایران اسلامی، از معتمدین انقلاب و پاسداران و روحانیان باشند، کمی ناممکن به نظر می رسد، نه؟ آنان را از رد پایشان باید شناخت. که نشانتان می دهم:
۱۴ – و شما رهبر شدید. و درهای بسته را یک به یک به روی روسها واگشودید. که اصلی ترینِ آنها ورود به داستانک انرژی هسته ای است. داستانکی که باغبان زیرکِ روسی برای شما تدارک دید و نوچه هایش را برای تحریص و تحریک و تطمیع، به سمت اطرافیان شما گسیل نمود. تا آنان بعنوان کشف خود، شما را ازهیجان آن لبریز کنند. طبق توافقات پس پرده، همه ی اطرافیان آمریکا از راه اندازی نیروگاه اتمی بوشهر عقب نشستند و عرصه را برای روسها خالی گذاردند. و شما ای بزرگوار، بهمین سادگی فریب خوردید. و به بازی ای داخل شدید که برای شما تدارک دیده شده بود. و روسها تا توانستند – شرمنده ام – ما را دوشیدند.
۱۵ – داستانک تولید بمب هسته ای از همان بازی های کامپیوتری است که از هیجان سرشار است. این که: نیروگاه اتمی بوشهر را بازسازی می کنیم. پول بدهید. دادیم. همزمان و پنهانی تأسیسات اتمی علم می کنیم. پول بدهید. دادیم. پنهانی اورانیوم مختصر داخلی را غنی می کنیم. پول بدهید. دادیم. پنهانی بمب اتم می سازیم. پول بدهید. دادیم. و همان بمب اتمی را بر سر اسراییل می کوبیم و از صفحه ی روزگار محو و نابودش می کنیم. پول بدهید. دادیم. به این تخیلات می گویند: بازی کامپیوتری. که مخاطبش عمدتاً کودکانند. و ما چه گران و پخمه گون به خرید این بازی دست بردیم و بدان مشغول شدیم. سالها بعد، هیجانمان که فرونشست، دیدیم ای عجب، زمان رفته و سرمایه رفته و مخمصه ای به اسم "تنهایی و تحریم" به دست و پای ما تنیده. ما درست به همان راهی درافتاده بودیم که از ابتدا برای ما طراحی کرده بودند. راهی یکطرفه و بدون بازگشت. که ما با پول و آبروی خودمان، برای آزمایش ها و طرح های پنهانی روسها در کشور خودمان فضا پرداخته بودیم.
۱۶ – بازی به مرحله ی تازه ای ورود می کند. در یک بزنگاه، خود روسها داستانک پنهان اتمی ما را برملا می کنند. که: ایران در حال رفتن به سمت تولید بمب هسته ای است. بصورت ظاهر آمریکا و اسراییل و مجامع جهانی بر روسها فشارمی آورند. که چه؟ که با ایران همکاری نکن. و روسها با هر فشار، بیش از پیش ما را می دوشند. و به ما می آموزند که تا می توانید مذاکرات هسته ای را کش بدهید. و برای خود زمان بخرید. و حال آنکه این خرید زمان و کش دادن، برگ دیگری از داستانک هسته ای است. برای دوشیدن بیشتر. این شد که ما نحیف و نحیف تر شدیم و روسها پروارتر. روسها در تأسیسات اتمی ای که برای ما علم کرده بودند، طرح های در سینه مانده ی خود را سامان می دادند و پولش را از ما می گرفتند. بلی از ما، که هیچ نمی دانستیم آنان در دخمه های اتمی ما چه می کنند.
۱۷ – شما آقا عجبا که از ابتدای رهبری خود تاکنون، یک تشر ناقابل بر سر این ابرقدرت روس برنیاورده اید. و همین ما را کمی به وادی شک و تردید درمی اندازد. این که: مگر می شود کشوری اینهمه توسط روسهای سیری ناپذیر دوشیده شده باشد اما رهبر بصیر این کشور یک تشر ناقابل به او نزده باشد؟ که: بس کن! سیر نشدی مگر؟ خجالت بکش! من شخصاً همه ی سخنان شما را در دوران رهبری و پیش از آن مرور کرده ام تا چیزکی به اسم تشر به روسها بیابم اما نیافتم. یعنی انتظار داشتم در برابر توفانی که مرتب از کلام شما به چهارستون آمریکا و اسراییل می کوبد، یک نسیمکی نیز به جانب روسهای هفت خط وزیدن بگیرد. که دیدم نیست. نیافتم.
۱۸ – شما که در هر مسئله ی جزییِ داخلی دخول می فرمایید، عجبا که از کنارِ روبیدن حق ملی ما در دریای خزر سرگرداندید. که لابد به چشم خود نبینید روسها بابت همان نیروگاه نیم بندی که برای ما می سازند، و برای تأسیسات پنهانی ای که به اسم ما و برای خود مدیریت می کنند، حق ملی ما را از دریای خزر انکار می کنند و چه باج هایی که از ما نمی ستانند. جالب تر این که در تمامی این سالها، این روسها بودند که جیب ما را خالی می کردند اما شما مردم را مرتب به ترسیدن از آمریکا بشارت می دادید. و البته می دهید. شرمنده ام: شما مردم را به زندگی در متن شعار ترغیب و تربیت فرموده اید. شعارهایی که هیچ یک از آنها پشتوانه ای از تدبیر و درایت با خود ندارند. چگونگی اش را با شما می گویم:
۱۹ – روسها پول های ما را بالا کشیدند و بردند و می برند اما شما بی اعتنا به دزدی های آشکارشان، مرگ بر آمریکا می گویید. روسها به ما دروغ گفتند و ما را فریفتند و همچنان می فریبند اما شما مرگ بر آمریکا گفته اید و می گویید. روسها بخشی از حق ملی ما را در دریای خزر ندیده گرفتند و از شما امضا نیز گرفتند اما شما مرگ بر آمریکا می گویید. روسها دست ما را در حنای هسته ای نهاده اند و مرتب از ما بابت کارهای نکرده شان پول می گیرند و شما یک نهیب به آنها نمی زنید. پول موشک های اس ۳۰۰ را چند مطابق از جیب ما برمی دارند. و بعد، موشک که نمی دهند، طلبکار نیز هستند و شما یک اخطار خشک و خالی به آنها نمی دهید. آخر این چه صلابتی است که یک دزد در روز روشن به خانه ی ما داخل شده و فرش زیر پای ما را می کشد و می برد و ما به سمت بیرون خانه داد می زنیم: آهای عقرب جرّاره، مگر دستم به تو نرسد؟
۲۰ – می دانم که از داشتن و تقویت حزب الله لبنان بسیار مشعوفید. شما از نان سفره ی مردم ایران برداشته اید و حزب الله و دیگران را تجهیز کرده اید. این روزها موشک های ساخت ایران، از داخل غزه شلیک می شوند و به شهرهای آنسوی تل آویو نیز اصابت می کنند. اینها برای شما غرورآفرین است. که محصول دسترنج خود را در آنسوی مرزها مشاهده می کنید. دلم نمی آید بگویم: این داستان تجهیز حزب الله و فلسطینی ها نیز از آن داستانک های روسی است. که مبتنی بر نیاز روانی ما به گوش ما خوانده اند و بساط روبیدن پولهای ما را گسترانیده اند. یعنی ذات داستان حزب الله و فلسطین، فرایندی است که ما با ظاهرش خوشیم و روسها با باطنش. که به این بهانه هرچه می خواهند از پول ما بر دارند. و البته چینی ها نیز. با تجهیز سایت های موشک سازی ما. که همه اش روسی و چینی و کره ای است. خدا بدهد برکت. آرمانها برای شما و پولهایتان برای ما. چرا نگویم: ویرانی و کشتار این روزهای سوریه، ربط وثیقی در همین هیاهوی روانی ما دارد؟ یادمان باشد: سوریه را ما و شما ویران کرده ایم و ما و شما مردمانش را به خاک و خون کشانده ایم.
۲۱ – برای یافتن سرنخ های زیرکی باغبان روس، به عقب برگردید. به روزهایی که ما بخاطر بی سوادی و کارنابلدی، و گره خوردن کارهای مملکتی، کاسه ی چه کنم پیش روی خود نهاده بودیم و برای برون رفت از ورطه های پی درپی بر سر می کوفتیم. یا نه، همین حالا به اطرافیانی بنگرید که برای شما از کشف و شهود و زیرکی خود خبر می آورند. درست در بزنگاه پریشانی و درهم شدگی کارهای مملکتی. که می بینیم دوستی با تبسمی نشسته بر لب، نرم و بی صدا، به جمع افسرده ی ما داخل می شود و پیشنهادی می دهد و همه ی ما را به وادی بهت و وجد و سرور درمی اندازد. و وقتی از او می پرسیم این راهکار استثنایی و پیشنهاد راهگشا چگونه به ذهن مبارک شما خطورکرده است، بادی به عبا و غبغب خود می اندازد که: سر سجاده به دامن کبریایی حضرت حجت دخیل بستم و… و حال آنکه او، بی آنکه خود بداند، تنها حامل پیام آن باغبان زیرک است. باغبانی که ازهمان ابتدای انقلاب نوچه های رده ی پنج خود را برای تقدیم راهکارهای استثنایی به در خانه ی حضرات حجة الاسلام والمسلمین ها و دیگرانی که مورد اعتماد ما و شما بوده اند، گسیل می فرموده است و آنان را با شتابِ این که : یافتم یافتم، به میان جمع وامانده ی نام آوران روانه می کرده است. و چرا هنوز نیز نکند؟
۲۲ – این روزها محرم است و مرثیه خوانان به همت دستگاههای دولتی و تبلیغی، و در رقابتی باورنکردنی از مردم اشک می ستانند. بابت واقعه ی جانسوزی که در تاریخ دور شیعی رخ داده. بی آنکه فراتر از لخته های خون حسین (ع)، به لخته های سخنان و راهِ وی عنایت کنند. چرا نگویم: برای حاکمیتی که از یک "چرا" ی مردم می هراسد، مردمی مطلوب اند که برای تشنگی حسین و خویشان حسین بر سر و سینه بزنند، نه این که با نگاه به راه و کلام حسین از حاکمان خود بپرسند: اگر حسین تن به ذلت نداد، شما چرا تن به ذلت سپرده اید؟
۲۳ – تقاضا می کنم درحالی که به چند و چون نوشته ی من می اندیشید، دستور بفرمایید علی الحساب دزدان سپاه و دزدان اطلاعات، پنج دستگاه کامپیوتر و دوربین و ابزار کار و عکس های خانوادگی مرا که سالها پیش برداشته و برده اند به من برگردانند. من کاری به دزدی های دیگرشان ندارم. به آنان بفرمایید: سه سال زمان، فرصت خوبی برای تخلیه ی اطلاعات از حافظه ی کامپیوتر نوری زاد بوده است. حالا همت کنید و پوسته ی فرسوده ی دستگاههای او را به او بازبگردانید. با عکس ها و فیلم های خانوادگی اش. اگر این بزرگواری شما شامل حال من و سایر زندانیانی شود که پولها و طلاها و اقلامی را ازخانه و زندگی شان برداشته اند و برده اند، امتنان ما همیشه با جناب شما خواهد بود.
۲۴ – من نمی دانم تا کجا می خواهید در مسیری که روسها برای شما تدارک دیده اند پیش بروید. اما می شود انتهای این مسیر را از همین اکنون مشاهده کرد. این نامه، نامه ی بیست و هفتم است و من در نامه ی نخست خود از دام روسیه و چین سخن گفته ام و شما را از سپردن مناسبات داخلی و بین المللی کشور به این دو برحذر داشته ام. که البته می دانم کار از کار گذشته است و ما تا گردن در باتلاق روس و چین فرو رفته ایم و خروجمان به سهولت ممکن نیست.
با این همه، اگر هنوز بر این باورید که قدرت نخست کشور شمایید، یا سرداران فربه ی شما، یک نگاهی به اطرافیان قدیمتان بیاندازید که: همه را یا کشته ایم، یا بی آبرویشان کرده ایم، یا زندانی شان کرده ایم، یا به دوردست ها رانده ایم و اموالشان را مصادره فرموده ایم، یا خودشان کار ما را راحت کرده اند و به دیار باقی پای نهاده اند. بنگرید که چه تنها مانده اید. و گرفتار در گردونه ای که هرچه روسها بفرمایند، شما را چاره ای جز اجابت نیست. پس دامنه ی این سخن برچینم و بگویم: قدرت نخست در جمهوری اسلامی ایران، در پس پرده است. بی آنکه خودی بنمایاند. همو که جاسوسانی از سرداران سپاه و روحانیان و معتمدان را به سوی شما گسیل می کند. تا فراورده های او را به اسم کشف و شهود خود برای شما ارمغان آورند و شما را به راهی در اندازند که قرار است در آن قرار گیرید.
روزگاری ما این سخن مرحوم شریعتی را که: " امضای روحانیان پای هیچ معاهده ی ننگین استعماری دیده نشده"، بر چشم می نهادیم و بدان غرور می ورزیدیم. اصلاً هم از شریعتی عزیز نمی پرسیدیم: روحانیان کجا دارای مسئولیت و پست و مقام بوده اند که رد امضایشان در معاهدات ننگین دیده شود؟ اکنون به شریعتی می گویم: ای عزیز، برخیز و تا دلت می خواهد امضای روحانیان را پای خفت بارترین اسناد استعماری ببین و برای ما روحانیت را دوباره از نو معنا کن.
۲۵ – این نامه را هدیه ی من به خود تلقی فرمایید. هدیه ی دوستی که به ایران و ایرانی عشق می ورزد. و برای شما نام نیک می خواهد. نمی دانم این نامه آیا به منظر شما خواهد رسید یا نه. مرا به دادسرا فراخوانده اند. شاید مجدداً به زندان بروم. اگر مرا توفیقی بود، از همان زندان برای شما خواهم نوشت. وگرنه، دیدار به قیامت. از من به شما نصیحت: به این فکر کنید که در تبعیدید. در ایرانشهر. و هنوز انقلاب نشده. دوست می داشتید چگونه با شما و با اهل شما رفتار می کردند؟ پس شما نیز با زندانیان و تبعیدیان و مهاجران و خانواده هایشان و همه ی آنانی که از این انقلاب زخمِ بی دلیل خورده اند، همان کنید. والسلام
محمد نوری زاد
بیست و نهم آبانماه سال نود و یک
لینک دانلود نسخه الکترونیکی نامه بیست و هفتم
اشاره: این نامه قرار بود در هفته ی نخست زندانی شدن آقای نوری زاد منتشر شود. که شکر خدا وی از دادسرای فرهنگ و رسانه به زندان نرفت و ما انتشار آن را تا امروز به تعویق انداختیم.
پشتیبانی سایت نوری زاد