۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

زمينه‌ها و محرک‌های تداوم جنبش دموکراسی‌خواهی ايران، متن کامل سخنرانی اکبر گنجی در کلن

زمينه‌ها و محرک‌های تداوم جنبش دموکراسی‌خواهی ايران، متن کامل سخنرانی اکبر گنجی در کلن

از ساعت ۵ الی ۹ شب شنبه دوم اکتبر ۲۰۱۰ جلسه‌ای با حضور تعداد زيادی از ايرانيان در کليسای کارتويزر کلن برگزار شد. در ابتدای جلسه فيلم "ايران: انتخابات سال ۸۸" علی صمدی احدی به نمايش در آمد که به‌شدت مورد استقبال حاضران قرار گرفت. سپس اکبر گنجی در جايگاه سخنران قرار گرفت و به مدت ۹۰ دقيقه به سخنرانی پرداخت و در پايان به پرسش‌های حاضران پاسخ گفت. متن کامل سخنرانی گنجی را در ادامه بخوانيد

اکبر گنجی - ويژه خبرنامه گويا

یأس وسرخوردگی و اميدها
۱- طرح مسأله: رويدادهای ماه های اخير،اين ايده را بسط داده که جنبش سبز- مانند جنبش اصلاح طلبی- تمام شد و به بايگانی تاريخ ايران پيوست.شواهد و قرائن اين مدعا به قرار زير است:
۱-۱- تظاهرات خيابانی در شهرهای ايران پايان يافت.حمايت مردمی از جنبش سبز به سرعت کاهش يافت و به جای افزايش تعداد فعالان اين جنبش، شاهد زوال و ريزش سريع آن بوديم. آيت الله خامنه ای در ديدار با اعضای مجلس خبرگان رهبری،صريح تر از هر کس اين مدعا را مطرح کرد و گفت :
"در آن فتنه حتی کسانی که به فردی غير از فرد منتخب رأی داده بودند، بعد از افتادن نقاب از چهره ی فتنه گران، آنها هم بر سر اصول و ارزشها ايستادند و ديديم که در ۹ دی و ۲۲ بهمن همه به خيابانها آمدند و مشخص شد که فتنه گران، اقليتی معدود هستند"[۱].
۲-۱- تظاهرات و اجتماعات ايرانيان مقيم کشورهای خارج پايان يافت. پس لرزه های زلزله ای که با ريختن مردم به خيابان ها در تهران رخ داد،ايرانيان مقيم خارج را هم به خيابان ها و ميادين پاريس،لندن،برلين،کلن،نيويورک،واشنگتن،لس آنجلس،سانفرانسيسکو،تورنتو،ونکور و...ريخت.اتمام زلزله و پس لرزه های مرکز، نقاط پيرامونی را هم به آرامش قبل از واقعه باز گرداند.


۳-۱- اگر کروبی/موسوی/رهنورد/خاتمی همچنان سخن می گويند؛ديگر چهره های شاخص جنبش سبز يا زندانی اند و يا سکوت کرده اند.شيوه ی جديد خودکامه گان حاکم بر ايران اين است که فعالان قلمروهای گوناگون را بازداشت و به زندان های بلند مدت محکوم می کنند. سپس انان را بر سر دو راهی "سکوت مطلق و استفاده ی از مرخصی به جای زندان" و يا "حبس در زندان های سراسر کشور" قرار می دهند. وقتی نتوان در زندان سخن گفت و سخنان خود را به گوش بيرونی ها رساند،چرا از امکان مرخصی نبايد استفاده کرد؟ ۴-۱- جنبش سبز تمامی امکانات رسانه ای خود را از دست داده و اينک فاقد همان امکانات اندک پيش از انتخابات رياست جمهوری ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ است. به طوری که پيام ها و نظرات رهبران جنبش سبز در همان وبسايت هايی منتشر می شود،که نظرات مخالفان خارج از کشور.رژيم تمامی راه های داخلی انتشار نظرات سبزها را مسدود کرده است.
۵-۱- شکاف بين رهبران جنبش سبز افزايش يافته است. سيد محمد خاتمی از "جنبش سبز" يا درباره ی "جنبش سبز" حرف نمی زند. مسأله ی او، بازسازی دوباره ی "جبهه ی اصلاح طلبان" با محوريت خود، گفت و گوی با رهبری و فعاليت در چارچوب های تعيين شده ی از سوی رهبری است.اختلافات کروبی و خاتمی هم کاهش نيافته است.در اين ميان، مير حسين موسوی، از روابط گرم خود با کروبی و خاتمی و مشورت به آن دو سخن گفته است[۲].
۶-۱- برخلاف موسوی/کروبی/رهنورد که از حضور و عضويت همه ی مدافعان دموکراسی/حقوق بشر/ آزادی- مستقل از گرايشات ايدئولوژيک و نظر آنان درباره ی رژيم مستقر- در جنبش سبز سخن می گويند؛برخی از منسوبين جنبش سبز،با مرزبندی هايی خودساخته، گرايشات فکری/عملی بی شماری را از جنبش سبز اخراج می کنند. اگر مخالفان شاهد ارتباط ويژه ی اين افراد با چهره های شاخص جنبش سبز باشند،همين امر هم موجب ريزش نيرو و کاهش حمايت از جنبش خواهد شد. برخی مدعی هستند که چنين تحولی روی داده است.
۷-۱- رژيم حرکت های جمعی را به هيچ وجه تحمل نمی کند و در سرکوب گردهمايی/باهمستان هيچ شک و ترديدی به خود راه نمی دهد. سبزها نه از تشکيلات به معنای کلاسيک آن برخوردارند، و نه در چنين شرايطی توانسته اند شبکه های اجتماعی ايجاد کنند. مهمترين هدف سرکوب، قطع ارتباط افراد با يکديگر است.انحلال جبهه ی مشارکت اسلامی و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی نمادی از همين خط مشی کلی است. ضمن آنکه به اعضای حزب اعتماد ملی هم اجازه نمی دهند تا ديداری با يکديگر داشته باشند.
۸-۱- مسأله ای اساسی در بطن جامعه ی ما وجود دارد: ساختار روابط جمعی ما دموکراتيک نيست.در زير اين خاک عقرب ها و مارهای افعی بسيار لانه کرده اند.تاريخ مستمر استبدادی،نمادی از زيرساخت های نادموکراتيک است.مسئوليت ناپذيری و همه ی مسائل و مشکلات را به گردن "اونا" انداختند، يکی از ارکان اين زيرساخت است."اونا" هر کس ديگری جز "ما"ست.


۲- پرسش اصلی: آيا جنبش سبز شکست خورد و دود شد و به هوا رفت؟ پاسخ به اين پرسش در گرو توجه به مسائل گوناگونی- از جمله نکات روش شناسانه پيرامون معنای دقيق "جنبش های اجتماعی"،جايگاه جنبش،علل زمينه ساز و دارای تأثير درازمدت، عوامل کوتاه مدت و روزمره و...- است. البته، روشن است که نمی توان در يک سخنرانی به همه ی اين مسايل پرداخت و تکليف آنها را معين کرد. در اين نوشتار کوشش خواهد شد تا نکاتی مقدماتی درباره ی برخی از وجوه برخی از اين مسائل بيان شود. ۱-۲- جنبش سبز و جنبش دموکراسی خواهی ايرانيان: نهضت آزاديخواهی/حکومت محدود/ حکومت قانون/حقوق مدنی ايرانيان از انقلاب مشروطه آغاز گرديده و همچنان به دنبال اهداف خود در جريان است. نهضت دکتر محمد مصدق،رويدادهای سال ۱۳۴۲، انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، جنبش اصلاح طلبی و جنبش سبز،برخی تجليات بيرونی آن جنبش اصلی اند.از اين رو نمی توان جنبش دموکراسی خواهی مردم ايران را به جنبش سبز تقليل داد. تعداد افرادی که از آزادی/دموکراسی/حقوق بشر/جدايی نهاد دين از نهاد دولت/کثرت گرايی معرفتی و اجتماعی دفاع می کنند، قطعاً بيش از عاملان و حاملان حاضر در جنبش سبز است.
۲-۲- شکست و پيروزی: شکست و پيروزی در قلمرو اجتماعی/سياسی، همانند شکست و پيروزی در يک مسابقه ی فوتبال نيستند.فرايندهای تاريخی گذار به دموکراسی،فرايندهايی پر افت و خيز، انباشته ی از برد و باخت های موقتی ،همراه و همسفر اميد و نااميدی، و پر هزينه اند. نظام دموکراتيک ملتزم به آزادی و حقوق بشر،در هيچ کشوری،محصول فرايندی از پيروزهای مداوم نبوده و نخواهد بود.فرايند گذار را بايد با ليگ های ورزشی مقايسه کرد که سرشار از برد و باخت است.قواعد بازی،شرکت در رقابت ها، برد و باخت ها،کارت زرد و قرمز ها، حذف ها و قهرمانی؛ در مجموع يک ليگ را می سازند.ليگ آزاديخواهی ايرانيان در جريان است. تيم های رقيب دموکرات و نادموکرات زيادی در اين ليگ در حال رقابت اند. به تيم زنان نگاه کنيد. آنان پيشرفت های زيادی داشته و خواهند داشت. روز به روز قوی تر شده و به يکی از ارکان اصلی بازی تبديل شده اند.
۳-۲- تجربه اندوزی: در فرايندهای گذار به دموکراسی،تجربه های بسيار کسب خواهد شد.مهمترين مسأله،درس گرفتن از شکست ها و عدم تکرار خطاهاست. ناديده گرفتن اشتباهات، اصرار بر استراتژی و تاکتيک های نادرست؛ بزرگترين شکست است. مهمترين دليل و علت تجربه ی سه دهه ی گذشته را بايد در "گفتمان مسلط دهه ی چهل/پنجاه" و "نادموکرات بودن" فاعلان و عاملان انقلاب ۵۷ جست و جو کرد.
۴-۲- فتح خيابان ها: فتح خيابان ها يکی از ارکان جنبش های دموکراسی خواهی است. اما استفاده ی از يک تاکتيک واحد به شيوه ی کاملاً نادرست،امکان تداوم ندارد.اصل اساسی جنبش های دموکراسی خواهانه، "اصل غافلگيری" است. بايد از تاکتيک هايی استفاده شود که رژيم خودکامه را غافلگير سازد. حضور ميليونی مردم معترض در خيابان ها، رژيم را شوکه کرد. دستگاه ها و سازمان های سرکوب(سپاه/بسيج/نيروی انتظامی/وزارت اطلاعات)آمادگی مقابله را نداشتند. اما استفاده ی از همين تاکتيک واحد،روشن کردن زمان دقيق انجام آن از چند هفته قبل(مثلاً شرکت در راهپيمايی روز قدس،اجتماع ۱۳ آبان،راهپيمايی ۲۲ بهمن و...)،روشن کردن مکان دقيق تظاهرات(شرکت در مراسمی که مکان آن از قبل توسط رژيم تعيين شده است) و اعلام نحوه ی انجام آن از قبل؛همين تاکتيک را به شيوه ای غيرعملی و تحت کنترل رژيم تبديل خواهد کرد و کرد.اصل تنظيم کننده، اصل غافلگيری است.
۳- زمينه ها و محرک های تداوم اعتراض و جنبش: جنبش دموکراسی خواهی ايران نه شکست خورده است و نه تمام شدنی است."محرک های دائمی" برای تداوم اعتراض ها و بقای جنبش دموکراسی خواهی وجود دارد. جوامع انسانی با چهار منبع کمياب قدرت، ثروت،معرفت و منزلت مواجه هستند. نزاع و چالش حول اين منابع،هميشگی است. برای اين که نابرابری و تبعيض را به طور مطلق نمی توان حل و رفع کرد، بلکه تا حد ممکن می توان و بايد آن را کاهش داد. اگر اين عوامل جهانشمول رقابت/نزاع/ مبارزه را ناديده بگيريم،باز هم در ايران با محرک ها و زمينه هايی مواجه هستيم که موجب بقا و تداوم مبارزه ی برابری/آزادی خواهانه می شوند.
۱-۳- بحران های اقتصادی:شاخص های کلان اقتصادی وضعيت خوبی از ايران ارائه نمی کنند.
۱-۱-۳- مطابق آمارهای رسمی ارائه شده ی از سوی دولت، بيش از ۱۵ ميليون ايرانی زير خط فقر زندگی می کنند. اقتصاد دانهايی که هزينه ی ماهيانه ی يک خانوار ۴ نفره در شهرهای بزرگ را ۸۵۰ هزار تومان اعلام کرده اند،تعداد افراد زير خط فقر را بسيار بيشتر قلمداد می کنند.اگر ميزان تورم، بيکاری(حدود سه و نيم ميليون نفر) و نقدينگی(۳۲۵ ميليارد تومان)هم در نظر گرفته شود،مسايل و مشکلات اکثريت مردم بيشتر خود را نشان خواهند داد.


۲-۱-۳- طرح هدفمند سازی يارانه ها ،تورم را به شدت افزايش خواهد داد.نساجی، چينی، کاغذ و چوب، فولاد، مس، آلومينيوم، فرو آلياژ، سرب، روی و ريخته گری، سيمان، کاشی و سراميک، شيشه، آجر، گچ و سنگ، قند و شکر، روغن، لبنيات، پودر شوينده و صنايع شيميايی از جمله صنايعی هستند که از سوی وزارت صنايع و معادن به عنوان صنايع آسيب پذير معرفی شده اند."رکود تورمی" چند سال اخير، بسترهای زيادی برای اعتراض پديد آورده است. آيت الله جنتی،يک روز پس از سخنان آيت الله خامنه ای در ديدار با اعضای مجلس خبرگان رهبری، در نماز جمعه ی تهران با اشاره به طرح هدفمند کردن يارانه ها گفت:
"لازم است دولت تنش‌ها و آسيب‌ها به قشر محروم را به حداقل برساند،‌ ما يک دوران شبه‌ رياضت را در پيش داريم که بايد از خداوند بخواهيم ما را در اين دوره کمک کند".
۳-۱-۳- وام های معوقه ی بانک ها يکی ديگر از بحران های اقتصادی کشور است. مسئولان اقتصادی دولت ميزان مطالبات معوقه را بين ۳۸ تا ۴۴ هزار ميليارد تومان اعلام کرده اند. به گفته ی سخن گوی طرح تحول اقتصادی دولت، ۴۲ درصد از مطالبات معوق بانک ها در دست يکصد مشترک بانکی است.
۲-۳- بحران مشروعيت:اگر در ايران کنونی انتخاباتی آزاد،منصفانه و رقابتی(با حضور همه ی مخالفان، نه صرفاً اصلاح طلبان) برگزار گردد، قطعاً نيروهای دموکرات مدافع جدايی نهاد دين از نهاد دولت پيروز آن انتخابات خواهد بود. اين رژيم فاقد مشروعيت است.به همين جهت از طريق سرکوب و ارعاب به حيات خود ادامه می دهد.مدعای مشروعيت آسمانی/خدايی/الهی/اسلامی ديگر خريداری ندارد و رژيم سلطانی/فقيهانه ی کنونی مجبور است خود را "مردم سالاری دينی" قلمداد کند. به مدعای کاذب "مردم سالار" به شمار آوردن خود توجه نکنيد، ذهن خود را به اين نکته معطوف سازيد که خودکامگان حاکم بر ايران، در اثر سيطره ی گفتمان دموکراسی/حقوق بشر، مجبورند با اين ايده ها حکمرانی خود را موجه سازند.
۳-۳- بحران بين المللی: چندين مساله ی چالش برانگيز ميان دولت ايران و دول خارجی وجود دارد. اين مسائل به ترتيب اهميت(از نظر غربيان) به قرار زيرند: اول- مسأله ی هسته ای. دوم- مسأله ی صلح اعراب و اسرائيل و مسائل ناشی از آن(از جمله شعار نابودی اسرائيل و نفی هولوکاست). سوم- مسأله ی تروريسم. چهارم- مسأله ی حقوق بشر.مهمترين اين مسائل از نظر جهان غرب- يعنی مسأله ی غنی سازی اورانيوم- به گونه ای پيش رفته و شعار داده شده که امکان تصميم گيری را از زمامداران حاکم بر ايران سلب کرده است. قعطنامه های شورای امنيت سازمان ملل،ايران را گرفتار کرده و بازهم گرفتارتر خواهند کرد. اين مسأله سرنوشت آينده ی ايران را به دولت آمريکا سپرده است. يعنی، برای تصويب هر قعطنامه ای،موافقت همه ی اعضای دائمی شورای امنيت سازمان ملل مورد نياز است. اما برای لغو اين قعطنامه ها،حتی اگر همه جامعه ی جهانی موافق باشند، بدون نظر موافق آمريکا نمی توان آنها را لغو کرد. برای اين که آن دولت از حق وتوی خود استفاده خواهد کرد. اصرار دولت آمريکا بر تصويب قعطنامه های جديد،مستقل از اين که دولت ايران را به عنوان يک دولت ياغی ايستاده ی در برابر جامعه ی جهانی نشان می دهد،و مستقل از اين که زمينه ها و بسترهای ذهنی حمله ی نظامی به ايران را آماده می سازد، اين است که لغو اين ها در دست آمريکا خواهد بود. بدون موافقت آمريکا،هرگز اين مصوبات لغو نخواهد شد[۳].
۴-۳- بحران ايدئولوژی:اسلام فقاهتی/بنيادگرايانه،متکای ايدئولوژيک اين رژيم بود و هست. دينی که به ايدئولوژی بنيادگرايانه تبديل شد، صدمه ی زيادی خورده است. اگر آن ايده ی "اسلام فقاهتی" در ابتدای انقلاب ناروشن بود و مردم از معنا و مصداق عملی انها سر در نمی آوردند، اينک پس از گذشته سه دهه، قوای خود را به فعليت رسانده و مردم آرزو می کنند که قوای به فعليت نرسانده ای باقی نمانده باشد تا وضع از اين که هست، بدتر شود.برساختن ايدئولوژی جديد برای موجه سازی زمامداری فقيهان، امکان پذير نيست. نظريه ی ولايت فقيه از اول فاقد پشتوانه های عقلايی/دينی بود. آن نظريه،تمامی جاذبه های اوليه/بازگشت به گذشته ی طلايی/عدالت ساده ی مدعايی خود را از دست داده و به سرکوب و زندان و شکنجه و اعدام تقليل يافته است. "دموکراسی دينی"، "مردم سالاری دينی" و "دولت دموکراتيک دينی" سرابی بيش نيستند. دولت/حکومت/حکمرانی/سياستگذاری/ برنامه ريزی؛ همگی مخلوق جعل مردم و عقل عرفی آنان اند. اگر فقه و فقيهان به آسمان وصلند،بهتر است به آسمانها بروند. چرا که زمين، جای زمينان است که با عقل عملی(تناسب روش ها و وسايل با اهداف اخلاقی/عقلايی) سياست ورزی می کنند و عوامل رازآميز در دولت/حکومت/سياست مدرن جايی ندارند.
برساختن امام زمان،برساختن جانشينی امام زمان، پول گرفتن از مردم به نام امام زمان، سلطه ی بر مردم به نام امام زمان؛همه ی اين دستگاه نامدلل و مخلوق منافع اقتصادی/سياسی است. باورهايی چون "جن وجود دارد" و "پری وجود دارد"، خطری برای آدميان ندارند.اما برساخته ای چون "فرد مقدسی به نام امام زمان با طول عمر بيش از ۱۲ قرن وجود دارد"، اگر صرفاً معلول و محصول منافع اقتصادی/سياسی /معرفتی/منزلتی يک صنف نباشد؛به شدت به منافع اين صنف متکی و گره خورده است. به تعبير ديگر،اين الف ("فرد مقدسی به نام امام زمان وجود دارد") را که بپذيريد، ب (جانشينی فقها) و پ (پرداخت وجوهات) و ت (حکومت حق ويژه ی فقيهان است) و ث (اجرای قصاص و حدود:سنگسار، قطع دست، تازيانه، قطع معکوس دست و پا و غيره) و ج ( انواع نابرابريها: نابرابری زنان و مردان، نابرابری مسلمان و غير مسلمان،نابرابری فقيه و غير فقيه، نابرابری مالک و برده) را هم از دل آن "پيش فرض نامدلل" در می آورند و به "شرط لازم" آن "مدعای بلادليل" تبديل می کنند که گويی راهی جز پذيرش آنها وجود ندارد.اما اين پيش انگاشت/پيش داوری های هويت سازانه/منفعت جويانه اينک فرو پاشيده اند و با هيچ چسب و ترفندی نمی توان اين دستگاه تماماً برساخته شده به وسيله ی يک صنف خاص را، سرپا نگاه داشت.کارنامه ی "اسلام فقاهتی" و فقيهان در پيش ما حاضر است.آنان که اين کارنامه را وارونه جلوه می دهند، بايد چشم های خود را بشويند[۴].


سکولاريزاسيون به معنای فرايند جداسازی نهاد دين از نهاد سياست،فرايند پايان بخشيدن به تبعيض و "حق ويژه" قائل شدن برای افراد،اصناف و دودمان هاست.دولت/حکومت/زمامداری سياسی؛حق ويژه ی هيچ طبقه(مثلاً طبقه ی کارگر)،صنف(مثلاً صنف روحانيت) يا خاندان(مثلاً فلان دودمان)ی نيست.فقيهان هيچ ويژگی خاصی ندارند که آنها را از ديگران "ممتاز" سازد و حقوق ويژه ای به آنان ببخشد.مسأله فقط اين نيست که زمامداری سياسی حق ويژه ی روحانيت نيست،مسأله اين هم هست که دست رنج/درآمد مردم حق ويژه ی روحانيت نيست که بخشی از آن را به روش های استثمارگرانه اخذ نمايند. به کدام دلائل عقلانی/عقلايی فقيهان درآمدهای حاصل از کار مردم را حق ويژه ی خود می دانند؟ منفعت طلبی های صنفی/ايدئولوژيک بدان منتهی شده تا برخی از مروجان "اسلام فقاهتی" اين نظام را اسلام چند بعدی/چند ساحتی قلمداد کنند.آيا اکثريت مسلمانها(برادران اهل تسنن)که خمس نمی پردازند، اسلامشان اسلام تک ساحتی است؟ اما فقيهان که سهمی از درآمد مردم را به خدا،سهم ديگری را به پيامبر و سهم ديگری را هم به امام اختصاص داده و هر سه ی آنها را متعلق به امام زمان دانسته که در عصر غيبت بايد به خودشان (صنف روحانيت)پرداخت شود،اسلامشان اسلام چند بعدی/چند ساحتی است؟ دل کندن از مال دنيا و بخشش دارايی فضيلتی بسيار شريف و يکی از اعمال سلوکی است که به پارسايی منجر می شود. مومنان می توانند و بايد مستقيماً به فقرا کمک کنند و در کاهش درد و رنج زندگی طبقه ی زير خط فقر مشارکت فعال داشته باشند.اما هيچ تلازمی بين پرداخت پول به فقيهان و حق ويژه از درآمد خود برای آنان قائل شدن،با زندگی مومنانه وجود ندارد. برابری آدميان، مبنای مشترک دموکراسی و حقوق بشر است. همه می توانند و بايد کار کنند و از دست رنج خود زندگی کنند،نه آنکه اکثريت مردم کار کنند و فقيهان از طريق برساختن نظام تبعيض/استثمار زندگی کنند.آخر چه فضيلت/معنويتی است که "شما کار کنيد، به ما بدهيد تا بخوريم".آدمی که کار نمی کند،نه تنها "انسان تک ساحتی" است، بلکه "استثمارگر" است.چنان اسلامی،"اسلام استثمارگرايانه" است، نه "اسلام چند ساحتی".
۵-۳ - بحران کارآمدی: يکی از مشکلات اساسی اين رژيم،مسأله ی ناتوانی در تصميم گيری است. چند نمونه ی زير، برخی از مصاديق صدق مدعای حاضرند:
۱-۵-۳- مسأله ی مالکيت و نحوه ی اداره ی دانشگاه آزاد اسلامی يکی از مصاديق اين مدعاست[۵]. قدرت تصميم گيری در اين باره و تعيين تکليف آن وجود ندارد.
۲-۵-۳- پس از سالها بحث، قرار بود طرح هدفمندسازی يارانه ها، از اول فروردين ماه سال ۱۳۸۹ به اجرا درآيد. اما بعداً اين امر به تعويق افتاد و به اول مهرماه ۱۳۸۹ موکول شد.اينک گفته می شود که از اول آبان ۸۹ اجرای اين طرح آغاز خواهد شد. اما هنوز هم هيچ کس نمی داند که تصميم چيست؟ برای اين که قدرت تصميم گيری وجود ندارد.
۳-۵-۳- نسبت قوای سه گانه با يکديگر يکی از مسائل لاينحل جمهوری اسلامی است.تفسير قانون اساسی با شورای نگهبان است. اما پس از گذشته سه دهه،هنوز نسبت ارکان رژيم با يکديگر روشن نيست. همچنان شاهد مدعيات متعارض درباره ی حدود اختيارات قوا هستيم.آيت الله خامنه ای چند ماهی است که به شورای نگهبان دستور داده تا تکليف اين امر را روشن سازد، اما اعضای شورای نگهبان که خود در همه ی نزاع ها حضور فعال دارند، چگونه می توانند تفسيری حقوقی و حل کننده ی مسأله،ارائه کنند؟
۴-۵-۳- اگر به مسأله ی هسته ای هم نگريسته شود،کاملاً مشهود است که برايند رژيم امکان تصميم گيری در اين باره را ندارد.هر فرد/جناح/دولتی بخواهد اين مسأله را حل کند،ديگران اقدام آنها را عهد نامه ی ترکمان چای/خيانت قلمداد می کنند و بدين ترتيب، معضل را پيچيده تر می سازند.
۵-۵-۳- طرح هايی بسيار تصويب و نيمه کاره رها می شوند.اين متغير مهم،به تعطيلی و نامعلوم بودن آينده انجاميده است. هيچ کس نمی داند چه بايد کرد. همه ی امور روزانه حل و فصل می شوند. "چو فردا رسد فکر فردا کنيم"، اصل اساسی تصميم گيری و تصميم سازی است. به رکود بازار مسکن بنگريد،کدام سياست وجود دارد تا تحرکی در اين قلمرو ايجاد کند؟ آيا اساساً زمامداران خواهان ايجاد تحرک اين بخش هستند يا نيستند؟ هيچ کس نمی داند.
۶-۳- تفاوت های خامنه ای با خمينی: آيت الله خمينی، رهبر انقلاب، بنيانگذار جمهوری اسلامی و شخصيتی کاريزماتيک بود.آيت الله خامنه ای هيچ يک از اينها نيست. آيت الله خمينی مرجع تقليدی بود که همه وی را اعلم و افقه فقها می دانستند.اين باور، محصول تدريس و شاگرد پروری و شهادت آزادانه ی دهها فقيه بود. اما آيت الله خامنه ای به زور نيروهای وزارت اطلاعات و سپاه، محاصره ی جامعه ی مدرسين حوزه ی علميه ی قم،به يکی از مراجع تقليد منصوب شد.بسط مرجعيت وی، تماماً دولتی/امنيتی/ مالی(توزيع پول) است.
آيت الله خمينی دارای توان بالای تصميم گيری بود. به عنوان مثال،تعيين تکليف چند هزار زندانی سياسی و اعدام آنها در تابستان ۱۳۶۷، عزل آيت الله منتظری از قائم مقامی رهبری،اعدام سيد مهدی هاشمی و غيره. اما آيت الله خامنه ای توان تصميم گيری درباره ی اصلاح طلبان ، رهبران جنبش سبز و مسائل مهمی از اين قبيل را ندارد.اگر موسوی و کروبی اين چنين در مقابل آيت الله خمينی ايستاده بودند،او به سرعت تمام تصميم می گرفت و کار آنها را يکسره می کرد. اما ويژگی علی خامنه ای اين است که نمی تواند.
سلطانيسم خامنه ای- برخلاف سلطانيسم خمينی- در همه ی قلمروهای سياسی-اقتصادی- فرهنگی- اجتماعی- نظامی شخصاً دخالت می کند. آيت الله خمينی کسی را در حد و قامت خود نمی ديد تا رقيبی را احساس کند. اما جانشين او،همه را رقيب می بيند. آيت الله خمينی فقط فرمانده ی کل قوا را تعيين می کرد. اما رهبر پس از وی، همه ی فرماندهان نظامی را خود تعيين می کند،به آنها حکم ۳ ساله می دهد، قبل از ۳ سال آنها را جا به جا می کند تا هيچ يک از نظاميان نتواند در بخشی پايگاهی برای خود دست و پا کند. محسن رضايی،رحيم صفوی،قاليباف،عبدالله ذالقدر و دهها تن ديگر، اينک در خارج از سپاه فعاليت می کنند. فرماندهان جوان و کم سابقه، به سرعت می آيند و می روند.بدين ترتيب، فرصت "خيال انديش" ی های بد از نظاميان سلب می شود.
در قلمرو فرهنگ (شعر، نثر، رمان، سينما، تلويزيون، کتاب، روزنامه و هفته نامه و ماهنامه و فصلنامه، اخبار، و غيره) نيز، شخصاً در همه جا دخالت می کند.شعرا به دربار می روند و در خدمت "آقا" شعر می خوانند و آقا اظهار نظرهای اديبانه می کند. حتی در اين خصوص که به نويسنده ی کدام قصه جايزه داده شود،نظر می دهد. از مهدی اخوان ثالث می خواست برای نظام شعر بگويد، وقتی او نپذيرفت، به او تاخت و سفارش کرد تا حسابش را رسيدند[

- اميدها: نااميدی محصول خوش باوری و در نظر نگرفتن موازنه ی قواست.وقتی بدون در نظر گرفتن تفاوت قدرت رژيم و مخالفان، از سرنگونی سريع رژيم سخن گفته می شود،عدم تحقق اين وعده و خاموش شدن اعتراض های خيابانی،موجب نااميدی خواهد شد[۷].
۱-۴- ساختن اميد: اميد حالتی حاضر و آماده ی در فضا نيست.اميد را بايد ساخت. درست کردن اميد، از راه تبديل آرزوهای بزرگ به اهداف صورت می گيرد. اهداف را بايد با امکانات موجود داخلی و بين المللی سنجيد. برخی آرزوها،اگر چه ممکن است آرزوهای اخلاقاً موجهی باشند، اما لزوماً به هدف های اصلی منتهی نمی شوند. فرض کنيد همين امشب آيت الله علی خامنه ای بميرد. بعد چه خواهد شد؟ آيا دموکراسی فرا خواهد رسيد؟ مگر آيت الله خمينی فوت نکرد؟ پس از مرگ او چه اتفاقی افتاد؟ از کجا معلوم که با مرگ علی خامنه ای وضعيت از آنچه هست بدتر نشود؟ فرض کنيم که رژيم جمهوری اسلامی همين فردا سرنگون شود. آيا با رفتن اين رژيم، نظام دموکراتيک ملتزم به آزادی و حقوق بشر جايگزين رژيم سلطانی فقيهانه خواهد شد؟ مگر رژيم شاه سرنگون نشد و حاصل آن چيزی جز رژيم جمهوری اسلامی از کار در آمد؟ مسأله ی ما،مسأله ی گذار به نظام دموکراتيک ملتزم به حقوق بشر کثرت گرا و برساختن آن است، نه چيزی ديگر.اين آرمانی است که بايد آن را تعقيب و به اميد تبديل کرد.با اين همه، متغيرهای اميدوار کننده ای به شرح زير وجود دارند که نبايد ناديده گرفته شوند.
۲-۴- افزايش شکاف های بالا: شکاف و نزاع در بالا،تنفس و زندگی در پائين را امکان پذير می سازد. طی سه دهه ی گذشته، هميشه جنگ قدرت در جمهوری اسلامی وجود داشته است. توان ايجاد وحدت آيت الله خمينی بالا بود. اما آيت الله خامنه ای، در بسياری از نزاع ها، خود يک سوی نزاع است.اگر چه او توانست اصلاح طلبان را از ساختار سياسی بيرون بريزد، اما نزاع های جدی اصول گرايان،تاکنون راه حلی پيدا نکرده است. پس از هر سخنرانی علی خامنه ای، چند روزی ندای وحدت بلند می شود، اما همان ندا، به سرعت تمام، به نزاع های تازه تبديل می گردد.نزاع های مجلس و قوه ی مجريه ی اصول گرا، يکی از نزاع های جاری است. آخرين نماد بيرونی اين نزاع آن بود که محمود احمدی نژاد در سيمای جمهوری اسلامی اعلام کرد ديگر مجلس در رأس امور نيست، بلکه دولت در رأس امور است. اصول گرايان مخالف او به سرعت واکنش نشان دادند[۸].باز پس گيری قانون برنامه ی پنجم از مجلس، يکی ديگر از نمادهای اين نزاع بود.
محمود احمدی نژاد در انتخابات رياست جمهوری سال های ۸۴ و ۸۸ در قامت اپوزيسيون رژيم ظاهر شد و رقبای خود را به مدافعين عملکرد سی ساله ی جمهوری تبديل کرد.او نه تنها در آن ايام رقبای خود را به مدافعان کارنامه ی سی ساله ی رژيم جمهوری اسلامی بدل ساخت،که اينک هم با موفقيت شگرفی مخالفان را به اين سو سوق داده که خود را موافق آيت الله علی خامنه ای نشان دهند و احمدی نژاد را دشمن خامنه ای قلمداد کنند که در صدد حذف رهبر است. به عنوان آخرين نمونه، سيد محمد خاتمی در ديدار با اعضای شورای عمومی انجمن اسلامی دانشجويان دانشگاه تهران در تاريخ ۲۹/۶/۸۸ گفته است:
"من هم بر اين باورم که جريانی تند نه تنها در دانشگاه‌ها بلکه درکل جامعه می‌کوشد، تا همه ی آنچه را که مطابق ميلشان نيست به نام دفاع از انقلاب و خالص سازی آن حذف کند و معتقدم اگر اين امر جريان يابد درمقابل رهبری و نظام هم خواهند ايستاد...درنظر آنها نه تنها اصلاح‌طلبان و معترضان به سياست‌های جاری بلکه بسياری از اصولگرايان هم ناخالص و تحت فشار هستند.در مقابل ما که به اصل نظام معتقديم و به کارهای خلاف شرع و خلاف قانون انتقاد داريم روز به روز محدودتر می ‌شويم"[۹].
هوشياری محمود احمدی نژاد و اسارت چهره های شاخص جنبش سبز در چنبره ی سياست طراحی شده ی از سوی او کاملاً مشهود است.از سوی ديگر، احمدی نژاد چندی است که آگاهانه به دفاع از ايران برخاسته و می کوشد تا مخالفان خود را به مخالفان ايران و تمدن ايرانی مبدل سازد. نزاع بر سر "مکتب ايران" و کوروش، بخشی از اين پروژه می باشد که نبايد آنها را ناديده گرفت[۱۰].
يکی از مسائل اساسی اين است که برخی نزاع دموکراسی خواهی و اقتدارگرايی را به نزاع محمود احمدی نژاد و مخالفان او فرو می کاهند. داستان استبداد، داستان استبداد دينی/سلطانی/فقيهانه است. با رفتن احمدی نژاد و آمدن رئيس جمهوری ديگر،مسأله ی ديکتاتوری حل نخواهد شد.اما نزاع های جناح های حکومت(جنگ قدرت خوديها) به سود جنبش دموکراسی خواهی است. از اين رو، هاشمی رفسنجانی، با همه ی مواضع و عملکردش، بودنش در حکومت، بهتر از نبودنش می باشد[۱۱].
۳-۴- نسل خواهان تغيير: بيش از ۷۰ درصد جمعيت کشور زير ۳۵ سال سن دارند. اکثريت اين نسل پس از انقلاب به دنيا آمده اند. رژيم جمهوری اسلامی در تحميل نظام ارزشی خود به اين نسل کاملاً شکست خورده است. اين نسل طرفدار ارزش های مدرن است. اگر چه آزادی های مدنی، اولويت اول اين نسل است،اما بدون نظام دمکراتيک،تأمين اين مطالبات بسيار دشوار است."انتخابات تقلبی" جمهوری اسلامی، همان که اصلاح طلبان و سبزها "کودتا" می نامند،فرصتی برای "بسيج اجتماعی" اين نسل فراهم می آورد تا خودی نشان دهند و مخالفت خود را عيان سازند.سبک های زندگی ،شعارها و مطالبات اين نسل؛ با سراپای اين رژيم در تعارض قرار دارد. اگر مبارزه ی عملی اين نسل نبود،اينک بايد شاهد جشن پيروزی جمهوری اسلامی در پياده کردن "اسلام فقاهتی" باشيم، نه آه و ناله و فغان که "مسلمانی نيست". شکست اسلام فقيهانه لزوماً به معنای پيروزی دموکراسی نيست، "ديکتاتوری های سکولار" و نظام های "سکولار توتاليتر و فاشيستی" هم بخشی از برساخته های آدميانند. نوگرايی اين نسل اميد بخش است، به شرط آنکه رواداری،تنوع طلبی و استقبال از "تفاوت" و "ديگری" هم به سبک زندگی اين نسل بدل شود.
۴-۴- غروب انقلاب و خشونت: سيطره ی گفتمان انقلابی/خشونت آميز لطمات جبران ناپذيری بر مردم ايران وارد آورد.تغيير سرمشق/گفتمان،از انقلابی/خشونت آميز به مسالمت آميز/بدون خشونت؛ بسيار اميد بخش است. اين که قلم ها و گفت و گو جايگزين تفنگ ها و زد و خورد شود، گامی بلند به پيش است. رفته رفته فضايی مجازی برای نقد و گفت و گو پديدار می شود. دنيای مجازی ، همان دنيای واقعی نيست.اين توهم را بايد زدود که ايران يعنی وبسايت های سياسی. اما بايد پيش رفت و گفت و گوی ناقدانه را گسترش داد تا قلمرو عمومی گسترده ی واقعی پديد آيد. دموکراسی بدون چنان حوزه ای، وجود خارجی ندارد. اين حوزه را بايد ساخت و آن را فعال و پويا کرد؛در آن صورت اميدها بارو خوهد شد. هر مدعايی بايد آزادانه در اين قلمرو ارائه شود. هر مدعايی بايد آزادانه در اين حوزه نقد شود.تهمت و دشنام گويی را بايد به فراموشی سپرد، شايد رفته رفته توافقی شکل گيرد.هنوز هم برخی از مدعيان روشنفکری و آزاديخواهی در نقش ولی فقيه ظاهر شده و طرح بعضی موضوع ها و مسائل را برخلاف مصلحت قلمداد می کنند. هنوز هستند افرادی که وقتی نمی توانند با ادله مدعيات خود را بر کرسی بنشانند،از طريق اهانت و تکفير طرح ها و برداشت های بديل را منکوب می کنند.خشونت زبانی،زمينه ساز خشونت عملی است. در قلمرو گفت و گو،سر و کار ما با تناسب دليل و مدعا، کارآمدی ناکارآمدی طرح ها، و اخلاقی و غيراخلاقی بودن الگوهای پيشنهادی است. به عنوان مثال،تبعيض نسبت به اقليت های دينی/جنسی/قومی، اخلاقاً ناموجه است.
اين اميد را برخی اقدامات به یأس و سرخوردگی مجدد تبديل می کنند. ترورها و انفجارهای حسينيه ی رهپويان وصال شيراز- فروردين ۸۷ با ۱۴ کشته و ۲۰۸ زخمی- ، مسجد جامع زاهدان- ۲۵ تيرماه با ۲۷ کشته و ۱۷۰ زخمی- ،و آخرين آنها در ۳۱/۶/۸۹ در مهاباد که به کشته شدن ۱۲ تن و زخمی شدن ۷۵ انجاميد، آژير خطری است برای همه ی آزاديخواهان/دموکراسی خواهان، که مرداب خشونت در زير پای ما قرار دارد.
۵-۴- ميز مخالفان: گذار به دموکراسی از طريق بسيج اجتماعی(جنبش اجتماعی)،نافرمانی مدنی و گفت و گوی با زمامداران خودکامه پيش می رود. گفت و گو وقتی صورت خواهد گرفت که مخالفان توانسته باشند از طريق بسيج اجتماعی موازنه ی قوا ايجاد کنند و رژيم حاکم بفهمد که راهی جز گفت و گو و مصالحه وجود ندارد. برای مذاکره،بايد ميز مخالفان تشکيل گردد. ميز مخالفان مرکب از نمايندگان اقشار مختلف اجتماعی(کارگران، زنان،دانشجويان، معلمان،روزنامه نگاران،اقليت ها،چهره های ملی و...) است. درباره ی موضوع مذاکرات(مطالبات حداقلی و حداکثری، مواضعی که به هيچ وجه نبايد از آنها کوتاه آمد،مواضعی که می توان از آنها کوتاه آمد،امتيازاتی که بايد گرفت، امتيازاتی که بايد داد،سازش و توافق و غيره)؛ در ميز مخالفان گفت و گو و تصميم گيری می شود. البته اعضای ميز مخالفان کسانی هستند که حداقلی از پايگاه اجتماعی را با خود دارند.گام نهادن در راه تشکيل ميز مخالفان،يکی از عواملی است که به ساختن اميد کمک می کند. ميز مخالفان، جنبش دموکراسی خواهی را از بی برنامگی، فقدان استراتژی و تاکتيک های مناسب نجات خواهد داد.
اين ايده که جنبش دموکراسی خواهی/حقوق مدنی مرزبندی های عقيدتی/ايدئولوژيک/جنسيتی/قومی/ و غيره را پشت سر گذاشته، گام بلندی به پيش است، اما اين مدعا بايد در عمل خود را نشان دهد. نمی توان چنين مدعياتی را بر زبان آورد، اما در عمل، همچنان با دوستان نزديک دهه های گذشته کار کرد. اين حق مسلم هر فرد و گروهی است که با کسانی که از جهات گوناگون احساس همفکری دارد،کار کند. اما سخن گفتن از جنبش اجتماعی دموکراسی خواهی چيز ديگری است.اگر دور و بر چهره های شاخص فقط ياران ساليان گذشته باشند، اگر رسانه های مورد تأييد، فقط چنان ترکيبی را به نمايش بگذارند،آنها به يک گروه خاص در کنار ديگر گروه ها و فرقه ها تبديل خواهند شد. جنبش دموکراسی خواهی پديده ای متکثر،متنوع،فراگير،روادار، و دگرانديش و دگرباش خواه است. آنان که دائماً در قامت ولی فقيه ظاهر شده و با مرزبندی های موهوم مختصات جنبش را تعيين می کنند،نه تنها جنبش را به اقليتی فرقه ای فرومی کاهند،بلکه تماميت خواهی خود را برملا می سازند.بدين ترتيب، ما با دو مشی متفاوت مواجه هستيم. يکی اميدساز، ديگری نابود کننده ی اميد ها و آرزوها. اولی جنبش ساز است،ولی دومی، فرقه ساز.
۶-۴- گفت و گو درباره ی گذشته: نااميدی تا حدود زيادی محصول فروپاشی "اعتماد" است. بدون اعتماد،نه کار جمعی امکان پذير است و نه می توان هيچ برنامه ای را پيش برد."اعتماد" بر باد رفته را دوباره بايد آفريد، برساخت،خلق کرد.گفت و گوی جمعی درباره ی گذشته(اصل انقلاب، اعدام ها،کردستان،گنبد،انقلاب فرهنگی، اشغال سفارت آمريکا،جنگ ايران و عراق،سرکوب ها و قتل عام ۶۷، قتل های زنجير ه ای و...)،راه حل ايجاد "اعتماد"، خلق "اميد" و درست کردن "آکتور سياسی" است.در فرايند گفت و گو "بازيگر سياسی" ساخته می شود تا در ميز مخالفان در مقابل زمامداران خودکامه قرار گيرد و بتواند فرايند مذاکره و سازش را پيش برد.
پرسش آلمانی ها اين نبود و نيست که چه کسانی با همکاری با هيتلر رعب و وحشت فاشيستی برساختند و مردم آلمان و جهان را نابود کردند.اين کار دادگاه هايی چون دادگاه نورنبرگ بود. پرسش آلمانی ها اين بود و هست:چه شد که ملتی به دنبال هيتلر راه افتاد و فجايعی چون آشويتس را خلق کرد؟ وقتی اسرائيلی ها آيشمن را روبودند و وی را در اورشليم محاکمه کردند، هانا آرنت،فيلسوف يهودی که در دوران جنگ جهانی در انتقال يهوديان به اسرائيل نقش فعالی داشت،سلسله مقالاتی درباره ی دادگاه نوشت که بعدها در کتاب آيشمان در اورشليم منتشر شد و منجر به آن شد که جامعه ی يهودی وی را مطرود به شمار آورد. آرنت محاکمه ی آيشمن را حق اسرائيل نمی دانست و فرايند دادگاه را هم در جهت درست نمی ديد. او به مسأله ی مهمتری می انديشيد:افرادی چون آيشمن در چه شرايطی پديد می آيند؟ چرا آن گونه عمل می کنند؟ هانا آرنت، دوران نازيسم/فاشيسم را "اعصار ظلمانی" می ناميد.مسأله اين بود و هست:چرا اکثريت مردم در اعصار ظلمانی چنان عمل می کنند؟ وی رفتار مردم در اين عصر را با نظريه ی "ابتذال شر" تبيين می کرد.
صادق/کاذب بودن نظريه ی آرنت محل نزاع نوشتار کنونی نيست،محل نزاع،تبيين عمل جمعی مردمی است که "اعصار ظلمانی" را خلق کردند. آلمانی ها، سالهاست که دانش آموزان مدارس را، همه ساله ،در سفری طولانی به آشويتس می برند. جهنم آشويتس را به همان صورت نگاه داشته و به فرزندان خود نشان می دهند که عقلانيت ابزاری/استراتژيک(تعبير هابرماس) پدران شان چه سيستم مدرنی برای نابودی "ديگری" و "متفاوت" ها پديد آورد؟ در ميدان آلبرتينا (Albertina platz) شهر وين، يهودی کشی مجسم گرديده است. در سنگفرش تمامی خيابان های آلمان،نام تک تک افراد يهوديی که در آن نقطه زندگی می کرده،بازداشت و کشته شده- با تاريخ دقيق- به طور زرين ثبت گرديده است.اين خاطره/فاجعه همه جا با آنهاست تا دوباره تکرار نشود.مسأله اين است،نه سيراب کردن عطش انتقام و دميدن در حس نفرت و انباشتن کينه ها.
پرسش ما هم اين است:چرا يک ملت به دنبال آيت الله خمينی رفت؟ چرا ملتی درگير فرايند باطل خشونت شد و به سياه چاله ی خشونت ورزی سقوط کرد؟ چرا "تسخير خشونت آميز دولت" به گفتمان مسلط تبديل شد؟ چرا همه،جز نوادری، خواهان اعدام فوری زمامداران پيشين- با ناديده گرفتن کليه ی ضوابط دادرسی عادلانه- بودند؟ چرا کشور هشت سال درگير جنگی شد که صدها هزار کشته و معلول به ارمغان آورد و ميليونها تن در اين خود ويرانگری ملی مشارکت فعال داشتند؟ چرا همانها که در در دوران قبل از انقلاب در دانشگاه ها با رژيم حاکم مبارزه می کردند،پس از انقلاب در برابر هم قرار گرفتند و انقلاب فرهنگی به يکی از مکان/ زمان های رويارويی آنان تبديل شد؟ چرا اشغال سفارت آمريکا به پروژه ای ملی تبديل شد، تا جايی که گروه هايی مهمترين راهبرد آن دوران را "تشکيل جبهه ی ضد امپرياليستی به رهبری امام خمينی" اعلام کردند؟ چرا...چرا...چرا...چرا...چرا...؟

اين گفت و گويی است "اعتماد ساز"،"اميد آفرين" و "خلق کننده ی آکتور سياسی"، برای تشکيل "ميز مخالفان". آری مارکس دوران مدرن را به درستی به تصوير می کشيد، وقتی گفت:"هر آنچه سخت و استوار است دود می شود و به هوا می رود" (All that is solid melts into Air)،اما اگر بی طرفانه به تجربه ی سه دهه ی گذشته بنگريم،به خوبی مشهود است که چه امر سفت و استواری در حال دود شدن و به هوا رفتن بوده است.

پاورقی ها:
۱- رجوع شود به لينک:
http://www.leader.ir/langs/fa/index.php?p=contentShow&id=7266
درست روز بعد از سخنان آيت الله علی خامنه ای،محمد نبی حبيبی، دبيرکل حزب مؤتلفه اسلامی، در ديدار با اصولگرايان استان زنجان خطاب به آنان گفت:
"هنوز يک ظرفيت خفته برای فتنه وجود دارد؛ فتنه مديريت شد اما اگر مردم از فتنه گران گرفته نشوند احتمال خطر وجود دارد و اگر کسی فکر می کند اين کار انجام شده خوش بينی است...درست است شورشهای خيابانی با تدبير مقام معظم رهبری ريشه کن شد اما اگر مراقبت نکنيم خودخواهی‌ها و تفرقه‌ها را کنار نگذاريم، هيچ تضمينی برای حضور حداکثری اصولگرايان در مجلس نهم وجود ندارد".
رجوع شود به لينک: http://www.kaleme.com/1389/06/27/klm-32192
۲- اين مدعايی است که به شدت از سوی سايت های اصول گرايان منتشر می شود. سيد محمد خاتمی هم اين نوع اخبار را تکذيب نکرده است. به عنوان نمونه به دو خبر زير رجوع شود:
رجوع شود به لينک: http://javanemrooz.com/news/page-6420.aspx
http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100885730543
مير حسين موسوی در پاسخ به اين شبهات گفته است:
"در ميان صفوف جنبش سبز و اصلاح طلبان هيچ اختلافی وجود ندارد و وی همواره با ديگر شخصيت های اصلاح طلب از جمله مهدی کروبی و سيد محمد خاتمی مشورت می کند...هيچ اختلافی بين بنده و برادران بزرگوار کروبی و خاتمی وجود ندارد و ما مرتب با هم مشورت می کنيم.بر خلاف جناح اقتدار گرا جنبش سبز پدر خوانده ندارد و بيش از افراد به تعامل بين شبکه های اجتماعی سبز و پيشرو تکيه دارد و بر عکس آنان از عقل جمعی برای پيشرفت استفاده می کند".
رجوع شود به لينک: http://www.kaleme.com/1389/07/03/klm-32904
پس از آن هم موسوی و خاتمی با يکديگر ديدار کردند و مدعيات اصول گرايان را دروغ خواندند.
۳- در خصوص احتمال حمله ی نظامی به ايران، سرلشگر غلامعلی رشيد،جانشين فرمانده ی ستاد کل نيروهای مسلح جمهوری اسلامی، اخيراً گفته است:
"گزافه نيست که ما در آستانه يک جنگ احتمالی در آينده هستيم".با اين حال آقای رشيد با وجود پيش‌بينی "جنگ احتمالی در آينده" اين را نيز متذکر شده است که به گمان او "فرماندهان نظامی آمريکا اين اشتباه استراتژيک را مرتکب نخواهند شد"، زيرا "آنها به خوبی می‌‌دانند که ايران از قدرت بازدارندگی و توان بالای موشکی برخوردار است و در دريا قابليت‌های فراوان دفاعی دارد".
رجوع شود به لينک:
http://www.radiofarda.com/content/f2_Iran_nuclear_Gholamali_Rashid_possible_war_US_Israel_Firoozabadi/2161489.html
۴- در دو مقاله ی زير به اين موضوع پرداخته شده است:
"ترور،انفجار،کهريزک/شکنجه:پرده نشينان شاهد بازاری فقه"، گويانيوز،۲۹/۶/ ۱۳۸۹ .
"از ترورهای اسلام فقاهتی حقيقی تا ترکمان چای مجتهدانه"، گويانيوز،۴/۷/ ۱۳۸۹.
۵- دور تازه ی نزاع بر سر مالکيت اين دانشگاه با سخنان اکبر هاشمی رفسنجانی در افتتاح مجتمع دانشگاهی بابل در ۱/۷/ ۱۳۸۹ آغاز شد که کار وقف را تمام شده(مبتنی به نظر فقهی چهار مجتهد و رهبری) اعلام کرد.سخنگوی قوه ی قضائيه، محسنی اژه ای، به سرعت به اين سخنان واکنش نشان داد و گفت که حل موضوع از سوی آيت الله خامنه ای به رئيس قوه ی قضائيه واگذار شده بود و صادق لاريجانی پس از تحقيق، وقف دانشگاه آزاد را برخلاف شرع تشخيص داده و اين نظر را به اطلاع رهبری رسانده است.هاشمی رفسنجانی اين بار، ضمن اطلاعيه ی دفتر خود اعلام کرد که موسوی اردبيلی،هاشمی رفسنجانی،سيد حسن خمينی و بجنوردی "بر شرعی بودن وقف صحه گذاشتد و نظر فقهی حضرت آيت الله خامنه ای در اين زمينه اخذ شده است".غلامحسين الهام هم هدف اصلی وقف دانشگاه آزاد را "پولشويی"، ادامه ی "بی حساب و کتاب" هزينه کردن اموال مردم و تبديل آن به "ميراث خانوادگی" قلمداد کرد.در پايان،رئيس قوه ی قضائيه، صادق لاريجانی،ضمن "منبطل" به شمار آوردن وقف دانشگاه آزاد اسلامی، سخنان هاشمی رفسنجانی در اين باره را "عوامانه" قلمداد کرد.
۶- فرج سرکوهی در وبسايت راديو فردا در اينباره نوشت:
"رهبر ايران نقل می‌ کند که پس از انقلاب به اخوان تلفن کردم و گفتم "بياييد توی ميدان و با شعر، با زبان، از انقلاب حمايت کنيد".اخوان با همان آزادگی، زيرکی و رندی که در او بود پاسخ می‌دهد: "ما هميشه بر سلطه بوده‌ايم نه با سلطه".آقای خامنه‌ای باقی حکايت را نمی‌گويد اما اخوان برای من و تنی ديگر گفت که چند روز پس از رد پيشنهاد خامنه‌ای چند نفری در خيابان راه بر اخوان می‌ بندند و او را به شدت کتک می‌زنند. حقوق بازنشستگی اخوان نيز قطع می‌شود و...آقای خامنه‌ای در يکی از خطبه‌های نماز جمعه خود اخوان را "هيچ" خطاب کرد و اخوان يکی از زيباترين شعرهای زبان فارسی را با مطلع "هيچيم و چيزی کم" در پاسخ به او سرود".
"هيچم. هيچم وچيزی کم .ما نيستيم از اهل اين عالم که می بينيد .وز اهل عالم های ديگر هم. يعنی چه؟ پس اهل کجا هستيم؟. از اهل عالم هيچيم , و چيزی کم .غم نيز چون شادی برای خود خدايی ،عالمی دارد .پس زنده باش مثل شادی, غم .ما دوستدار سايه های تيره هم هستيم .و مثل عاشق مثل پروانه .اهل نماز شعله و شبنم .اما, هيچيم و چيزی کم .رفتم فراز بام خانه ، سخت لازم بود .شب بود و مظلم بود و ظالم بود .آنجا چراغ افروختم،اطراف روشن شد .و پشه ها و سوسکها بسيارديدم .که اينک روشنايی خرده خواهد شد .کشتم اسير بی مروت زرده خواهد شد .باغ شبم افسرده چون خون مرده خواهد شد .خاموش کردم روشنايی را .ان پشه ها وسوسک ها رفتند .غم رفت ، شادی رفت .و هول و حسرت ترک من گفتند... از بام پايين آمدم آرام .همراه با مشتی غم و شادی.وبا گروهی زخم ها و عده ای مرهم.گفتيم بنشينم.نزديک سالی مهلتش يک دم .مثل ظهور اولين پرتو .مثل غروب آخرين عيسای بن مريم.مثل نگاه غمگنانه ما .مثل بچه آدم .انگه نشستيم وبی خوبی خوب فهميديم .باز آن چراغ روز و شب خامش تر از تاريک.هيچيم و چيزی کم".
۷- در مقاله ی "موازنه ی قوای رژيم و دموکراسی خواهان"،مورخ ۱۷/۵/ ۱۳۸۸،به اين موضوع پرداخته و در همان اوايل ظرفيت های واقعی طرفين نشان داده شد تا وعده دهندگان سرنگونی بدانند با چه واقعيت های سختی رويارو هستيم.
۸- محمود احمدی نژاد گفت:
"بعضی‌ها استقلال قوا را فقط برای قوه مقننه و قوه قضائيه می‌خواهند. اتفاقاً قوه مجريه، قوه اول کشور است، بعضی‌ها يک جمله حضرت امام(ره) را متعلق به زمانی که نظام ما پارلمانی بوده برجسته می‌کنند، آن‌زمان رئيس‌جمهور مسئول اداره کشور نبوده بلکه نخست‌وزير مسئول اداره کشور بوده که از طريق مجلس انتخاب می‌شده است. آن موقع مجلس بالا‌ترين بود. اکنون در قانون اساسی قوه مجريه بار اصلی اداره کشور را بر دوش دارد و قوای ديگر بايد کمکش کنند. ضمن اين‌که در قوه مجريه، جايگاهی است به‌نام رياست جمهوری. رئيس جمهوری علاوه بر اين‌که رئيس جمهور هست، رئيس دولت هم هست. رئيس جمهور بعد از رهبری بالاترين مقام کشور است، رئيس جمهور مجری قانون اساسی هم هست، اين ديگر به استقلال قوا ربطی ندارد. مردم رأی مستقيم می‌دهند، رئيس‌جمهور که انتخاب می‌شود، رئيس دولت است، رئيس قوه مجريه است، اين يک قوه مستقل است. علاوه بر اين‌ها رئيس‌جمهور مجری قانون اساسی هم است، مسئول امور اداری، برنامه، بودجه و استخدامی کشور شخص رئيس جمهور است. يعنی ساير قوا هم اگر بخواهند کار برنامه، بودجه، استخدامی و اداری داشته باشند مسئولش رئيس‌جمهور است. معنای اين موضوع، دخالت در قوا و نقض استقلال قوا نيست".
پاسخ وبسايت فردا، متعلق به احمد توکلی، به سخنان احمدی نژاد را در لينک زير مشاهده کنيد:
http://alef.ir/1388/content/view/82688/
پاسخ محمد رضا باهنر در لينک زير قابل دسترسی است:
http://tabnak.ir/fa/pages/?cid=121061
۹- رجوع شود به لينک: http://parlemannews.com/?n=13326
سيد محمد خاتمی در ۴/۷/ ۱۳۸۹، در ديدار با شورای هماهنگی جبهه ی اصلاحات،تمام تأکيد خود را بر روی دفاع از نظام و حفظ نظام متمرکز کرد و گفت:
"توطئه‌ای وجود دارد که با نيروهايی که بيشتر به امام و انقلاب و مردم نزديکتر بودند و بهتر از اصل انقلاب که متاسفانه امروز در معرض تهديد است نمايندگی می‌ کنند، برخورد می کنند...به مراجع و شخصيت‌های نظام حمله می‌ شود، حتی يک مجلس ترحيم که جنبه سياسی هم ندارد، عده‌ای می‌ ريزند به هم می‌زنند يا جلويش را می‌گيرند، اينها چه نيروهايی هستند؟ بايد با ترديد با اين مساله برخورد کنيم اگر اينها طرفدار و مدعی طرفداری از انقلاب هستند، پس چرا چهره‌هايی که در انقلاب نقش داشتند و بعضی‌هايشان سمبل انقلاب هستند مورد تعرض قرار می گيرند؟...اميدوارم برای پاسداری از اصل انقلاب و نظام و راه امام و خون شهيدان ما شاهد تحول ديدگاهی در مديران و مسئولان کشور باشيم و بدانيم به نحو ديگری بايد کشور را اداره کرد چرا که اولين زيان اين مسائل به نظام بر می‌گردد...جريانی وجود دارد که به نظر من سعی می‌کند در همه ارکان و امکانات نظام دست بياندازد و همه نيروها را از رده خارج کند...به نظرم آنچه امروز در معرض تهديد است، اگر در مقابلش کوتاه بياييم تحريف کننده همه معيارهای اصلی انقلاب و خصوصياتی است که نظام ما بايد داشته باشد...از چه بيم دارند که جلو آزادی بيان و نشر افکار و انديشه هايی که معتقديم به انقلاب و امام نزديکتر است می گيرند؟...هر چه آزادی‌ها محدود شود و هر چه حضور قانونی مردم با تنگنا روبرو شود زمينه برای پيدايش و بروز و ظهور حرکت‌های خشن در مقابل خشونت وحرکت‌های افراطی پيدا می‌شود و همه و از جمله کشور و نظام آسيب می‌بيند و برای حفظ نظام هم شده بايد فضا را باز کرد".
رجوع شود به لينک: http://parlemannews.com/?n=13356
۱۰- برای نمونه رجوع شود به پاسخ علی مطهری به سخنان محمود احمدی نژاد، که ضمن ان می گويد:
"کوروش پس از فتح بابِل ، مردم بت پرست را به نام آزادی عقيده در بت‌پرستی خود آزاد گذاشت و اين يعنی آزادی عقيده به سبک غربی ، در حالی که ابراهيم خليل عليه السلام در زمانی که مردم از شهر خارج شده بودند وارد بتخانه شد و همه بتها را شکست...کوروش مردم بابِل را همچنان در زنجير خرافات باقی گذاشت همچنان که ملکه انگلستان نيز در دوره استعمار هند وقتی وارد بتخانه‌های آن سرزمين می‌شد به نام آزادی عقيده بيش از خود هندی‌ها به بت‌ها احترام می‌گذارد".
رجوع شود به لينک: http://jahannews.com/vdcd5o0foyt0s56.2a2y.html
پاسخ علی لاريجانی در لينک زير قابل دسترسی است:
http://alef.ir/1388/content/view/82841/
پاسخ حسين شريعتمداری در سرمقاله ی کيهان ۲۹/۶/ ۱۳۸۹ آمده است.وی در بخشی از مقاله ی خود نوشته است:
"اصرار بر جايگزينی "مکتب ايران" به جای "مکتب اسلام" غير از عبور از اسلام هيچ مفهوم و معنای ديگری ندارد...آيا با چند کلمه خشت نوشته کوروش می توان يک روستا را اداره کرد؟! ايران و جهان بماند! جناب احمدی نژاد چه شناختی از روش و منش حکومتی کوروش دارند که می خواهند براساس آن جهان را اداره کنند؟! اين در حالی است که مورخان برجسته و بلندآوازه جهان نيز برداشت درستی از آن ندارند! تاکيد بر مکتب ايران به جای "مکتب اسلام" در نگاه همگان به مفهوم عبور از اسلام است... [مشايی]چندی قبل تاکيد کرده بود که دوران اسلام گرايی گذشته است".
رجوع شود به لينک: http://www.kayhannews.ir/890629/2.htm
۱۱-هاشمی رفسنجانی در ديدار با خانواده ی زندانيان سياسی، به آنان گفت:
"اگر بخواهم خواسته شما را به مأموران منتقل کنم مطمئن نيستم جواب مساعد بگيرم و شايد نتيجه عکس بدهد. ولی خواسته‌های شما را خدمت رهبری پيگيرم و اميدوارم بی‌نتيجه نباشد. مقام معظم رهبری درخصوص اعمال قانون و تسريع در رسيدگی و حقوق قانونی آنها در زندان دستورات مناسبی صادر کرده بودند که می تواند بسياری از مشکلات حاضر را رفع نمايد".
رجوع شود به لينک:
http://www.hashemirafsanjani.ir/?type=dynamic〈=1&id=2694
همين سخنان هم از سوی جناح احمدی نژاد غيرقابل قبول است.

۶].

سبز مي مانيم، تا هميشه
بسپاریم بر سنگ مزارمان تاریخ نزنند؛ تا آیندگان ندانند بی‌عرضگانِ این برهه از تاریخ ما بوده‌ایم

آقای احمدی نژاد؛ خبر بدی برایت دارم! مهر رسید!
(عنوان نامه رندانی سیاسی مجید دری از اوین)


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر