کلمه – مسیح علی نژاد
همسر یکی از جانباختگان عاشورای سال ۸۸ می گوید به خاطر دو فرزند خردسالش و برای اینکه معیشت و زندگیاش دچار مشکلات بیشتری نشود، ناگزیر شد کمتر از مردی سخن بگوید که در تمام فامیل از او به عنوان «باب الحوائج» یاد میکردند اما بیگناه در خیابان کشته و شبانه به خاک سپرده شد، بیآنکه دو کودک او بتوانند حتی در لحظهی آخر، صورت پدرشان را ببینند.
«محمدعلی راسخ نیا» معلم ۴۰ سالهای بود که در همان روزهای نخست عاشورا فیلم مربوط به جان باختن او یکی از دردناکترین صحنههایی بود که در اینترنت منتشر شد. این فیلم مردی را نشان میداد که تمام صورتش پر از خون بود و مردم کنار جسد و صورت خونین او ایستاده بودند و برخی با شیون فریاد میزدند که او زنده است، اما محمد علی راسخنیا زنده نماند و تنها دو روز بعد به خانوادهاش زنگ زدند تا جسد را تحویل بگیرند. [این فیلم تکاندهنده را در اینجا میتوان دید، اما دیدنش به بیماران قلبی و عصبی توصیه نمیشود.]
اینک پس از دو سال، پای صحبتهای همسر این جانباختهی عاشورا نشستهایم که از سختیها و دشواریهای زندگی خود و دو فرزند خردسالش میگوید و حتی از موسوی و کروبی و سبزها هم گلایه میکند که چرا کسی سراغی از آنها نگرفت.
بر اساس گزارشی که به تازگی دربارهی فعالیتهای «کمیتهی پیگیری امور آسیبدیدگان حوادث پس از انتخابات» منتشر شده است – کمیتهای که موسوی و کروبی و خاتمی تشکیل داده بودند تا به شناسایی و پیگیری وضعیت خانوادههای شهدا و مجروحان جنبش سبز رسیدگی کند – فعالیت این کمیته از نیمهی شهریورماه ۱۳۸۸ با ممانعت نهادهای امنیتی مواجه شد و بدین ترتیب چهار ماه بعد که راهپیمایی مسالمتآمیز مردم در عاشورای ۸۸ به خاک و خون کشیده شد، هیچ نهاد و گروهی وجود نداشت که بتواند سرنوشت کشتهها و آسیبدیدگان اعتراضات آن روز را پیگیری و یا از خانوادههای آنها دلجویی کند.
اکنون همسر محمدعلی راسخنیا که در عاشورای سال ۸۸ به دنبال حوادث پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری کشته شد، پس از گذشت نزدیک به دو سال از نحوهی کشته شدن و دفن همسرش صحبت میکند و یادآور میشود که او نیز مانند خانوادهی دهها قربانی دیگر سرکوبهای پس از انتخابات ریاستجمهوری دهم، در این مدت از طریق مراجع قانونی پیگیر پرونده قتل همسرش بوده و البته هنوز به جایی نرسیده است.
سخنان این زن داغدیده در شرایطی بیان میشود که به تازگی رئیس قوه قضاییه گفته بود در حوادث پس از انتخابات تنها یک نفر کشته شده است. این در حالی است که عباس جعفری دولت آبادی همان زمان در جمع خبرنگاران گفته بود: «هفت نفر در روز عاشورا کشته شدند، یک مورد اعلام شده با گلوله بوده که نیروی انتظامی رسما اعلام کرده هیچ گلولهای شلیک نکرده، و بقیه بر اثر برخورد جسم سخت و آسیبهای مشابه کشته شدهاند و دو مورد هم بر اثر گلولههای ساچمهای بوده که اساسا در اختیار نیروی انتظامی نیست.»
تا کنون خانواده ی پنج تن از کشته شدگان عاشورا به نام های علی موسوی حبیبی، مصطفی کریم بیگی، شهرام فرج زاده طارانی، شبنم سهرابی و مهدی فرهادی راد در مصاحبههایی که با جرس انجام دادهاند، کشته شدن اعضای خانواده خود با شلیک مستقیم گلوله و یا زیر گرفته شدن توسط خودروی نیروی انتظامی را مورد تایید قرار داده و در عین حال گفتهاند که تاکنون قاتلی به آنان معرفی نشده است.
سید علی موسوی حبیبی، خواهر زاده میرحسین موسوی است که خانواده اش در مصاحبه های رسمی خود اعلام کردند او ظهر عاشورای سال ۸۸ در خیابان شادمان هدف گلوله قرار گرفت و در بیمارستان سینا جان باخت.
مصطفی کریم بیگی نیز جوان ۲۶ ساله ای بود که به گفته ی مادرش در روز عاشورا با اصابت مستقیم گلوله ای به پیشانی اش جان باخت و شبانه به خاک سپرده شد.
شهرام فرج زاده و شبنم سهرابی، دو جان باخته ی دیگر عاشورا هستند که خانواده های آنها نیز در مصاحبه های رسمی خود اعلام کردند که خودروی نیروی انتظامی از روی آنها رد شد و صحنه جان باختن آنها نیز به صورت گسترده در شبکه های اینترنتی پخش شده بود.
مهدی فرهادی راد جوان ۳۸ ساله از دیگرجان باختگان روز عاشورا است که فیلمی از جان باختن او در اینترنت منتشر شده است و خانواده ی او نیز از نحوه ی جان باختن و دفن شبانه ی وی در قطعه ۳۰۲ بهشت زهرا سخن گفتند.
امیر ارشد تاجمیر، جهان بخت پازوکی و شاهرخ رحمانی نیز از دیگر جان باختگان روز عاشورا هستند که خانواده ی شاهرخ رحمانی در همان روزهای نخست از زیر گرفته شدن این جوان توسط ماشین و دفن او در قطعه ی ۲۱۳ بهشت زهرا خبر داده بودند.
حال با گذشتِ نزدیک به دو سال، خانم دبیری همسر محمد علی راسخ نیا هم در این مصاحبه از قتل همسرش با «شلیک گلولهی ساچمهای به صورت» گفته و خبر میدهد که مسئولان قضایی در دادگاه به او گفتهاند همسرش توسط «منافقین» کشته شده است.
متن این گفت و گو در پی می آید:
خانم دبیری، کمتر نامی از همسر شما و نحوه کشته شدن او در این مدت مطرح شده است. آیا این دلیل خاصی دارد؟
من به اندازه کافی توی دردسر افتاده بودم، چون همسر من یک آدم سیاسی نبود و اصلا نمی دانم چه دلیلی داشت که آن روز در چهارراه ولیعصر بودند و چرا این اتفاق افتاد، چون قرار بود ایشان هیات باشند. به هر حال این دردسری که ما در آن افتاده بودیم من ترجیح می دادم که خیلی این قضیه دامنگیر خانواده نشود، به اندازه کافی مشکلات داشتم و یک زندگی روی دوش من بود و باید می چرخاندمش و نمی خواستم مشکلات خانواده مضاعف شود. برای همین خودم ترجیح می دادم صحبتی نکنم که مشکلی به وجود بیاید.
اخیرا یکی از زندانیانی که آزاد شده است به ما خبر داد که عاشورای سال ۸۸ وقتی در زندان بود خبر کشته شدن یک معلم زبان را شنید و همه ی مشخصات مربوط به همسر شما بود، بنابراین اگر خودتان مایل هستید در مورد شغل و وضعیت همسرتان توضیح دهید.
بله، من و همسرم هر دو فرهنگی بودیم. صبح با هم می رفتیم سرکار و شب هم با هم بر می گشتیم. انقدر مشکلات زندگی دامنگیرمان بود که حتی مجبور بودیم دو فرزندمان را هم گاهی با خودمان به محل کارمان ببریم، مجالی برای ایشان نبود که جزو حزب و گروه خاصی سیاسی باشد. ایشان مدیر مسئول یک آموزشگاه زبان بودند، یک انسان موقر، با ایمان، فداکار، انسان دوست و همیشه در خدمت مردم بودند. به جرات می توانم بگویم ایشان را فقط از یک خانواده نگرفتند بلکه با این اتفاق ایشان را از یک جامعه گرفتند. در میان فامیل و دوستان همیشه گره گشا بود …
ممکن هست برگردیم به روز واقعه و بگویید ایشان دقیقا چگونه کشته شدند و نحوه به خاک سپاری و حوادث بعد از آن چه بود؟
همسرم به دلایل امنیتی شبانه دفن شد. به ما گفته بودند برای اینکه برای مردم مشکلی پیش نیاید ایشان را شبانه دفن کنیم که منجر به درگیری نشود و خدای نکرده کسی آسیب نبیند. ولی نیروهای امنیتی به ما هیچ بی احترامی نکردند و حتی خودشان همان جا پشت سر همسرم نماز خواندند و به بچه های ما تسلیت گفتند، یعنی قبول داشتند که همسرم بی گناه کشته شده است. وقتی به ما زنگ زدند، من به اتفاق بچه هایم برای خاکسپاری رفتیم اما چون همسرم با چندین گلوله ساچمه ای مورد اصابت قرار گرفته بود، ترجیح می دادم بچه های من شکل و صورت داغون پدرشان را نبینند. بچه ها که نمی توانستند این صحنه را تحمل کنند، همان فضای تاریک گورستان برای بچه های من کافی بود… امیدوارم برای هیچ کسی چنین اتفاقی نیفتد. ولی تا برای کسی این اتفاق رخ ندهد نمی تواند بفهمد ما چه کشیدیم …
همسر شما کجا مورد اصابت گلوله قرار گرفت؟
دقیقا زیر پل حافظ بوده و وقتی این اتفاق رخ می دهد، موبایل همسرم می افتد که کسی با همان موبایل تماس می گیرد و به خانواده اطلاع می دهد. بعد از دو روز هم که خیلی مظلومانه او را جلوی چشم بچه های کوچکم در تاریکی دفن کردیم. خیلی زجرآور بود.
آیا شما در این مدت پیگیری قضایی انجام دادید؟
بله، پرونده ایشان همچنان باز است و دایره جنایی دارد پیگیری می کند. ما با دوندگی های بسیار زیاد از همان ابتدا تشکیل پرونده دادیم، و ظاهرا دارد روند قانونی اش را طی می کند، الحمد لله. ما که پلیس قدرتمندی داریم. پلیس ایران خیلی قدر قدرت است. آنها اگر بخواهند، حتما می توانند قاتل را پیدا کنند.
بله، ما امیدواریم و انشاءالله که پاسخی می گیریم. چون من هم فکر می کنم لابد همین منافقین به او شلیک کرده اند. همسر من که اصلا سیاسی و حزبی نبود. حتما آنها هم اگر می دیدند که همسرم عضو حزبی نبوده، به ایشان شلیک نمی کردند. پس لابد همین منافقین بوده اند…
آیا با هیچ یک مسئولان دیداری داشته اید که دلجویی کنند، یا همین نکته که «منافقین کشته اند» را به شما گفته باشند؟
نه. در همین دادگاه هایی که ما شرکت کردیم، به ما لفظی گفته اند که «منافقین کشته اند». اما اینکه با مسئولین دیداری داشته باشیم یا پیگیری کرده باشند، خیر. شاید آنها هم با خودشان فکر می کنند همسرم عضو حزبی بوده که در راهپیمایی آن روز شرکت کرده. حتما با این چشم نگاه می کنند و نیامدند، ولی این نبوده و خدایی ما حتی ماهواره هم نگاه نکردیم. یعنی حتی فرصت نمی کردیم پیگیر این مسائل باشیم و حتی آن روز که شلوغ شده بود، ما اصلا خبر نداشتیم وگرنه اصلا در آن مسیر واقع نمی شدیم و شوهرم و سرنوشت ما اینطور به باد نمی رفتند. شوهرم خیلی خانواده دوست بود …
آیا حرفی و نکته ای برای مسئولان دارید که بگویید؟
من فکر می کنم دنیای سیاست دنیای بی رحمی است. شوهرم واقعا به شکل مظلومانه ای کشته شد و به شکل مظلومانه ای به خاک سپرده شد. دو تا بچه ی ما سرنوشت شان به دست باد سپرده شد. من عضو هیچ حزب و گروهی نیستم ولی این بی تفاوتی که از همه ی مسئولان دیدیم، واقعا آزارمان داد. نه سبزها از حال ما خبردار شدند و آمدند به ما سر بزنند که از ما حداقل بپرسند چه اتفاقی برایتان افتاد، و نه هیچ کس دیگری. من جزو هیچ حزبی نیستم ولی اقلا یک نفرشان می آمدند می گفتند آیا به شما سخت می گذرد؟
گاهی فکر می کنم شوهرم خیلی بی ارزش کشته شد، حتی اگر هم برای هدف خاصی رفته بود، ارزش این را نداشت که خون یک همچین انسان بزرگی ریخته شود. حتی گاهی می گویم آقایان موسوی و کروبی هم که همسرم به خاطر آنها کشته شد، به خودشان زحمت ندادند که پیگیری کنند و بگویند چه بر شما گذشت. اگر فکر می کردند همسرم برای طرفداری از آنها رفته، کسی نگفت چرا آخر؟ هیچ کسی پیگیری نکرد. ولی آن کس که باید بداند خدا هست که شاهد و ناظر مظلومیت و بی گناهی شوهرم و بدبخت شدن و به خاک سیاه نشستن ما هست.
من امیدوارم یک روزی خون همسرم ثمر بدهد و دامنگیر کسانی شود که این بلا را سر ما آوردند. ما که از خون همسرم نمی گذریم. جگر گوشه و عزیزترین کس ما بوده. بچه های من هنوز هم با خاطرات پدرشان زندگی می کنند…
--
خشک شدن دریاچه اورمیه
روز ۱۲ شهریور روز اتحاد و همبستگی میان اقوام ایرانی
روز سه شنبه ۲۲ شهریور روز دفاع از محیط زیست و پیگیری حقوق قومیتها
آیا برای آزادی موسوی و کروبی درخواست خودتان را ثبت کرده اید؟ اینجا
دیکتاتورها یکی یکی به پایان راه می رسند: قذافی، اسد و ...
سبز مي مانيم، تا هميشه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر