Sent to you by Protester via Google Reader:
فرقی نمی کرد تظاهرات سکوت باشد یا مراسم خاک سپاری پدر، پرده ها دریده شده بود و حرمت ها شکسته، نه حرمت مردم را نگه می داشتند و نه حرمت جنازه را. باتوم ها بالا رفت و سنگ ها را بستند و سگ ها را رها کردند، دختر زیر جنازه پدر رفت به همین سادگی؛ شعار ندادند، فریاد نزدند، رای هم نمی خواستند که پس بگیرند، لا اله الا الله بود و الله اکبر برای مردی که عمر خود را برای ایران فردا گذاشت و عزیز پدر بود که تازه از زندان آمده بود تا روزهای اخر را کنار پدر باشد. پدر و دختر با هم در دل خاک رفتند. مجلس در مقابل این جنایت سکوت کرد؛ هیچ نگفت فقط صدای حق طلبی اندکی بود که شنیده شد در حالیکه مجلس باید سراسر سیاه پوش می شد، باید فریاد واسلاما سرمیداد، باید نماینده های مجلس دق می کردند از این بی حرمتی به یک مرده، به یک زن مسلمان؛ مگر مولایمان علی (ع) برای خلخال یک زن یهودی نفرمود: " اگر برای این حادثه تلخ، مسلمانی از روی تاسف بمیرد ملامت نخواهد شد." ایا جان یک زنان مسلمان و دیگر جوانان این کشور کمتر از خلخال یک زن یهودی است؟ ایا نمایندگان مجلس نباید در مقابل چنین اتفاقاتی فریاد می زدند و از حقوق مردم دفاع می کردند؟ آیا چنین نمایندگانی صلاحیت رای دادن دارند؟ نمی توان به چنین نمایندگانی رای داد زمانیکه:
هاله سحابی او زیر تابوت پدر رفت
قرآنپژوه، روزنامه نگار، فعال ملی-مذهبی، فعال حقوق بشر، فعال حقوق زنان و زندانی سیاسی ایرانی و از اعضای انجمن مادران صلح بود. پدرش عزت الله سحابی، رهبر شورای فعالان ملی مذهبی ایران و مادرش زری سحابی (زهرا عطایی)، خواهرزاده مهدی بازرگان بود. پدربزرگش یدالله سحابی، نیز از بنیانگذاران نهضت آزادی بود. او که در جریان اعتراضات پس از انتخابات ۱۳۸۸ به دو سال حبس محکوم شده بود و به دلیل مریضی پدر به مرخصی ،او در جریان درگیری با نیروهای امنیتی در حالی که قصد نزدیک شدن به جسد پدرش را داشت مورد ضرب و شتم قرار گرفت و به شهادت رسید. اما منابع حکومتی مرگ او را طبیعی و بر اثر شوک وارده به خاطر مرگ پدرش، دانستند.
هاله سحابی ضمن فعالیت های قرآن پژوهی و تالیف کتاب با دو ماهنامه چشمانداز ایران نیز همکاری داشت و همزمان در دفاع از حقوق زندانیان سیاسی فعال بود.هاله سحابی فارغ التحصیل رشته فیزیک از دانشگاه تهران بود و به زبانهای انگلیسی، فرانسوی و عربی تسلط داشت.او شاعر و مدرس زبان فرانسوی نیز بود.هاله سحابی مدتی در فرانسه تحصیل و زندگی کرده بود. او دارای آثار نقاشی نیز بود.
هاله سحابی در روز تحلیف احمدینژاد، ۱۴ مرداد ۱۳۸۸، در میدان بهارستان پس از جراحت در ناحیه پیشانیش در اثر ضرب و شتم نیروهای امنیتی، دستگیر شد و از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به اتهام تبلیغ علیه نظام از طریق حضور مکرر در تجمعات غیرقانونی و اخلال در نظم عمومی محاکمه و به دو سال حبس تعزیری و پرداخت جریمهٔ نقدی محکوم گردید. شورای فعالان ملی-مذهبی ایران در بیانیه ای اعلام کرد که با توجه به بیماری دیابت هاله سحابی و زخمی شدن او در هنگام دستگیری، سلامتی او به شدت تهدید میشود.
هاله سحابی پس از بیماری پدرش، عزت الله سحابی، شرط مقامات زندان برای نوشتن تعهدنامه برای آمدن به مرخصی را رد کرد. پس از تشدید بیماری عزت الله سحابی، خانواده هاله سحابی برای او تقاضای مرخصی کردند، اما مقامات زندان شرط مرخصی را، نوشتن تعهدنامه اعلام کردن
پیکر هاله سحابی همان روز درگذشت به منزل وی منتقل و بعد از ظهر بدون خانواده از آنجا توسط ماموران به بهشت فاطمیه لواسانات انتقال یافت. ماموران برای گرفتن پیکر وی منزلش را به محاصره در آوردند.پلیس جنایی که برای معاینه و صدور گواهی فوت هاله سحابی ازاظهارات شاهدان مرگ هاله سحابی را شنید. نهایتا پیکر او را شبانه دفن شد.
بدن هاله سحابی، در تاریکی شب به خاک سپرده شد، برای شستشوی بدن وی، غسال زنی در آن ساعت، در قبرستان فاطمیه لواسان حضور نداشت، بدن او در زیر نور شمع، و توسط دوستان خانوادگی، شستشو و تدفین شد، و با ندای یا زهرا مادران صلح و دیگران تا محل دفن، در جوار پدرش، تشییع شد .
علیرضا صبوری او در غربت شهید شد
جوان ۲۲ ساله ای است که در روز ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ همانند هزاران جوان دیگر با دست خالی به خیابان رفت تا اعتراضش را نسبت به نا به سامانی های کشور و نتیجه انتخابات ریاست جمهوری ابراز کند. در حوالی میدان آزادی ، روبه روی پایگاه گردان ۱۱۷ عاشورا ، در حالیکه به کمک هم وطنانش که مورد اصابت گلوله قرار گرفته بودند شتافته بود، ناگهان تیری وسط پیشانی اش را شکافت و به گفته خودش انگار چیزی در سرش منفجر شد و جهان مقابل چشمانش به سیاهی رفت.
عده ای از معترضین پیکر نیمه جان وی را به بیمارستان انتقال دادند و پزشکان شبانه او را مورد عمل جراحی قرار دادند و موفق شدند که تکه هایی از تیر را از سرش خارج کنند ولی متاسفانه علیرضا به کما رفت و در این مدت خانواده اش تمامی بیمارستان ها زندانها و سرد خانه ها را جستجو و به امید یافتن نشانی از گم گشته شان هر روز به زندان اوین مراجعه می کردند؛ تا اینکه پس از گذشت حدود ۱ ماه علیرضا از مرگ بازگشته و بهوش آمد. او که قسمت عمده ای از حافظه، قدرت تکلم، کنترل ادرار و مدفوع و کنترل نیمی از بدنش را از دست داده بود بعد از چند روز توانست به سختی شماره تلفن یکی از خواهرانش را به یاد آورد.
پرسنل بیمارستان با سرعت جریان را به حانواده اش در میان گذاشتند و بنا بر این شد که نام وی به عنوان بیمار تصادفی در پرونده های بیمارستان ثبت شود و شبانه علیرضا را به خانه منتقل کنند و باقی خدمات درمانی در خانه به او ارائه شود.
با کمک های بی دریغ مدد کار و اعضای خانواده علیرضا پس از چندی توانست مقداری از قوای از دست رفته اش را باز یابد ولی همچنان با مشکلات عمده ای از قبیل سر درد های شدید و مداوم و ضعیف بودن قدرت تکلم روبرو بود. به همین دلیل پزشکان برای بار دوم سعی کردند تکه های باقی مانده گلوله را خارج کنند اما تکه هایی از تیر در نقاط حساسی واقع شده بودند که با حرکت دادن آنها امکان داشت علیرضا جان خود را از کف بدهد یا برای همیشه صندلی چرخدار نشین شود، به همین علت باز تکه هایی از گلوله به جای ماند و تذکرات لازم راجع به وخیم بودن شرایط و مراقبت های لازم به وی داده شد.
پس از آنکه سلامت نسبی خودرا بازیافت به کمک خانواده از کشور خارج و به شهر نیده ترکیه رفت و در آنجا کلیه مدارک پزشکی خود را در اختیار سازمان ملل قرار داد که بعد از ماه ها در خواست وی مورد قبول واقع شد و علیرضا رهسپار آمریکا شد و در بوستون اقامت گزید اما پس از ۸ ماه به علت عوارض ناشی از وجود قسمت هایی از گلوله در بافت مغز، در ۲۶ آبان ۱۳۹۰ جان باخت.
محمد کامرانی قربانی کهریزک
جوان ۱۸ سالهای بود که در جریان ناآرامیهای پس از انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸ در روز ۱۸ تیر در نزدیکی میدان ولیعصر تهران دستگیر شد و به بازداشتگاه کهریزک انتقال یافت. او که در تاریخ به دلیل جراحتهای وارده در زندان اوین تهران، به بیمارستان لقمان منتقل شد که به دلیل شدت جراحات، در روز پنجشنبه ۲۵ تیرماه درگذشت. پیکر او شنبه ۲۷ تیر در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. مراسم شب هفتم کامرانی نیز در خیابان ملاصدرا، خیابان سازمان گوشت، در حالی برگزار شد که نیروهای لباس شخصی و امنیتی سوار بر موتور یا پیاده در سراسر خیابان سازمان گوشت مستقر شده بودند.
محمد کامرانی فرزند ارشد خانواده بود و دو خواهر و یک برادر کوچکتر از خود داشت. پدر او کارمند است.
سعید عباسی فر گلچی پدر شاهد شهادت فرزند بود
۲۷ ساله، فروشنده کیف و کفش، کسبه ساکن خیابان رودکی (سرسبیل)، مجرد، یکی دیگر از جان باختگان اعتراضات جنبش سبز در تهران است. سعید در خیابان رودکی تقاطع بوستان سعدی مقابل بانک سینا مورد اصابت گلوله قرار گرفته و جان میسپارد. وی کاسب فروشگاه کیف و کقش آرام در خیابان رودکی جنوب خیابان دامپزشکی بوده است . ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ در خیابان رودکی در مقابل دیدگان پدرش به قتل رسید.
کاری از گروه اجتماعی کلمه
Things you can do from here:
- Subscribe to Iran Green Voice Feed - Persian using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر