دومین مطلب وبلاگ ابطحی از زندان:مشاهده تلویزیون برای اولین بار پس از دوماه ونیم
دومین مطلب وبلاگ محمدعلی ابطحی که در زندان به سر می برد منتشر شد.
متن این مطلب به شرح زیر است:
امروز تصمیم گرفتهام در این ماه رمضانی که آشامیدن حرام است برای خودم نوشابهای باز کنم حسابی. آدم وقتی مدتی تلویزیون ندیده باشد و ییهو تلویزیوندار شود، تنها هم باشد چه شوقی برای دیدن تلویزیون جمهوری اسلامی پیدا میکند!! پریشب که دادگاه دوستان بود و تلویزیون در کانالهای مختلف پخش میکرد، هم به خاطر موضوع و هم به خاطر بیکاری و هم از سر ذوق تلویزیون دیدن. همه کانالهای مختلف را به صورت تکراری گوش کردم. لابد شماها هم دیدید. من سه هفته پیش در دادگاه درخواست کردم کمی حرف بزنم. در آن جا به عنوان یک تحلیلگر سیاسی و از موضع اصلاحات که بیدلیل قربانی جریانی شد که خودش اعلام میکرد اصلاحات را قبول ندارد، نقدهایی از سر استدلال به جریانات بعد ار انتخابات انجام دادم. آن را واقعا شجاعت میدانستم. شجاعت گفتن آن چه باور دارم. همان شجاعتی که در موقع انتخابات هم بروز دادم و وقتی همه اصلاحطلبان به سراغ مهندس موسوی رفتند که بازی برنده انتخابات خاتمی را به هم ریخته بود، من به اردوگاه کروبی پیوستم که اعتراضم را به آمدن بی دلیل آقای موسوی اعلام کنم. آن موقع هم یادتان هست که چه فشاری تحمل کردم ولی کم نیاوردم. من اعترافی نکرده بودم که زیر فشار باشد. هیچوقت هم اعتراف در زندان را قبول نداشتم و بارها علیه ابن کار مطلب نوشتم. من در دادگاه استدلالهائی برای شرایط بعد انتخابات ارائه کرده بودم که باورم بود. گرچه آن استدلالها با بازی بزرگانی که قرار بود همه ما را بازی دهند منافات داشت. خیلیها راجع به من خیلی حرفها زدند. مثل همان فشارهای دوران انتخابات. اما خوشحالم که با همان صداقت همیشگی با شما حرف زدم و آن چه باور داشتم، را گفتم. در جریان محاکمه پریروز هم وقتی در دادگاه دیدم سعید حجاریان و رمضانزاده و صفائی فراهانی و سعید شریعتی و کرمی و آقائی که فرصت حرف زدن پیدا کرده بودند، بعد از سه هفته همان حرفها را زدند بر آن باورم راسختر شدم که صادقانه باید با شما حرف زد. این همان نوشابهای بود که میخواستم برای خودم باز کنم که یادم آمد در زندان نوشابه به ما نمیدهند! البته این نوشته درد دل و گفتگو با شمایی است که همیشه دوستتان داشتهام. اولین اصل جامعه مدنی و اصلاحطلبی داشتن تحمل پذیرش نظرات دیگران است. حالا تنهائی و فشار زندان ظاهرا آن قدر بر من فشار آورده که برای اولینبار این قدر بد اخلاق دارم مینویسم. آخه شما که دعا نمیکنید زودتر آزاد شم. حقتونه که اینجوری حرف بزنم. ولی باور کنید خیلی بیش از آن که فکر میکنید در این تنهائی زندان به یاد تمام خوانندگان وبنوشتم هستم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر