۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

تو همانی برادر ؟


تو همانی برادر ؟
چقدر عوض شدی ! اصلا نشناختمت.

چه خبر؟ از وب نوشتهای جدیدت بگو. عکس های جدیدی که از جلسات گرفتی .

سفر تفریحی به زندان خوش میگذرد؟
دیگر حق اعتراض هم نداری ها ! غذا که جوجه و چلوکباب نوش جان میکنی ! روزی دوبار و هر بار نیم ساعت که پیاده روی میروی ! چشمانت را هم میبندند تا خسته نشوند ، تا زشتی ها را نبینی ، ببینی که چه بشود؟
رژیم غذایی هم که برایت در نظر گرفته اند . خداوکیلی درچند ماه میتوانستی این همه لاغر شوی؟
راستی از رمضان زاده چه خبر؟ خونی که داخل اتومبیلش بود را پاک کردند؟ پاک شد؟
از ميردامادي و بهزاد نبوي و امين‌زاده و صفايي فراهاني و عطريانفرو … خبر جدیدی نداری؟ عکسشان را بگذار ببینیم.


نه ! انگار آب و هوای زندان بد جوری ساخته !
خوب پیر شده اند ! بالاخره زندگی کردن مشکل است ! آدم را پیر میکند !
باورکن زندان از شمال بهتر است ! نه سیلی ، نه فحش ، نه از پا آویزان کردن ، نه تجاوز ، نه تحقیر ، نه تهمت و افترا ، نه دشمنی ، نه کینه ، نه … نه نه نه . آنجا هیچ چیز نیست.

************ **

آه که چقدر نگاهت آزارم میدهد. که التماس میکند. که تو آنجا بی دفاع و من زیر باد کولر ، هیچ کاری نمیتوانم بکنم جز فریاد زدن و باتوم خوردن. تا شاید کمی با شما هم درد شوم.
جایی خواندم از پیامبر ، که یکی از یارانش آمد و گفت مجبور شدم علیه تو صحبت کنم . مجبورم کردند چون جانم در خطر بود.
پیامبر فرمود اگر باز هم پیش آمد از من بد بگو !
آری برادر!
هرچه میخواهد دل سنگشان برایشان بگو. خودشان جرعت حرف زدن ندارند ، تو خیالپردازیشان را بگو.
آسوده بخواب .
همه میدانند که تو چه کرده ای و آنها چه کرده اند و میکنند.
آری ، همه میبینند ، همه میدانند.

امضاء : فرزند ایران
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر