۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

گفتگوی مریم شبانی با حاتم قادري: تجربه لمپنيزيسم ايراني


 گفتگوی مریم شبانی با حاتم قادري: تجربه لمپنيزيسم ايراني  
 
كارل ماركس براي اولين بار در كتاب « نبردهاي طبقاتي در فرانسه» واژه لمپن پرولتاريا را در مقابل پرولتاريا به كار برد. منظور ماركس از لمپن پرولتاريا طبقه‌اي بي هويت و فرودست بود كه به عنوان ابزار قدرت حاكم براي مقابله خياباني با نيروهاي معترض پرولتاريا عمل مي‌كند. ...?
... طبق گفته ماركس لمپن‌ها انسانهايي فاقد ابزار توليد هستند و اشتغالي هم به كار توليدي ندارند. اين گروه بيشتر به شبه كار اشتغال دارند و طبقه‌اي بي هويت و شناور در جامعه‌اند كه به دليل همين ويژگي امكان استخدام آنها توسط گروه و طبقه‌اي ديگر به سادگي فراهم مي‌شود....ما در ايران هم در معناي كلاسيك و هم در معناي مدرن خود پرولتاريا داشته‌ايم. پرولتر واژه‌اي لاتين به معناي كسي است كه كار زياد انجام مي‌دهد و سفره‌اش هميشه تهي است. بدين معنا در گذشته تاريخي خود با افرادي مواجه بوديم كه كارهاي صنعتي سختي انجام مي‌دادند اما فقير بودند. در معناي مدرن آن هم كه پرولتاريا در يك نظام صنعتي - كارخانه‌اي تعريف مي‌شود هم پرولتارياي ايراني داشته‌ايم.....آنچه ما در ايران نداشته‌ايم يك طبقه كارگر منسجم با آگاهي اجتماعي و خاستگاه طبقاتي است كه بتواند رهبري و انسجام داشته باشد.

يعني ما در ايران مي‌توانيم از لمپن پرولتارياي ايراني هم سخن بگوييم؟
در معناي ادبيات ماركسيستي خير.... 

پس لمپنيزمي كه ايرانيان در گذر تاريخ با آن مواجه بودند را چگونه مي‌توان تعريف كرد و چه صفاتي را بايد بر آن حمل كرد؟
در تاريخ قديم ايران با گروه‌هايي مواجه هستيم كه شايد گاهي به اوباشي گري اشتغال داشته‌اند اما لزوما اوباش نيستند. در ذيل اين تعريف مي‌توان عياران، داش‌ها و جاهل‌ها را قرار داد. اين افراد نسبت به شرايط محيطي و نيز خاستگاه‌هاي خانوادگي و فكري خود مي‌توانند هم وجوه منفي به خود بگيرند و هم وجوه مثبت. ...

لمپن‌ها معمولا عليه نيروهاي مردمي و در اختيار طبقه حاكم قرار مي‌گيرند و با اوباشي گري سعي در تهديد نيروهاي مردمي دارند اما عياري وجه مثبت داشت و در خدمت به مردم تعريف شده بود؟
شما گفتيد كه اين طبقه اوباش با حكومت‌ها همدست مي‌شوند و براي مقابله به نيروهاي آزاديخواه توسط حكومت‌ها به كار گرفته مي‌شوند. اما مطالعات و تجربيات تاريخي چيزي بيشتر از اين را نشان مي‌دهد.... ولي از آن جهت كه اين گروه‌ها عموما داراي زوال اخلاقي هستند و ثبات فكري ندارند و از اصول مشخصي تبعيت نمي‌كنند، آمادگي دارند كه توسط قدرت مورد استفاده قرار گيرند. به اين دليل كه قدرت، داراي ثروت و سازمان است و با هدايت شبكه پليسي خود مي‌تواند اين افراد را شناسايي و بسيج كند و با آنها وارد معامله شود. ...

اما چرا در تاريخ معاصر ديگر عياران را نديديم و بيشتر با داش‌ها و جاهل‌ها مواجه بوديم؟ چه چيز تغيير كرده بود؟
تحرك طبقاتي به ويژه بعد از انقلاب مشروطه در ايران و شكل گيري شهرهاي مدرن كه برآمده از اقتدار دولتي و رانت نفتي بود، نوعي وضعيت آنومي و بي هنجاري بر شهرهاي ما حاكم مي‌كرد. تهران به علت بزرگي‌اش هميشه اين استعداد را داشته است كه لات‌ها و داش‌ها و جاهل‌ها، كم يا زياد در حوادث اجتماعي حضور داشته باشند. گاهي همچون زمان رضاشاه قدرت حكومتي اين افراد را سركوب مي‌كند و گاهي هم همان حكومت آنها را به عنوان پليس و گزمه به استخدام مي‌گيرد. برخي موارد كه اقتدار حكومتي وجود ندارد و يا تعداد داش‌ها و لات‌ها آنقدر زياد است كه كنترل آنها از اختيار حكومت خارج مي‌شود، حضور آنها به شمشير دولبه تبديل مي‌شوند كه هم مي‌تواند براي حكومت نقش فرصت را ايفا كنند و هم نقش تهديد را. ... 

اواخر دوره قاجاريه كه رضاخان وزارت دفاع را عهده دار بود شاهد استفاده فراوان او از داش‌ها و جاهل‌ها به نفع خود و عليه مجلس و حكومت قاجار بوديم. اين استفاده اتفاقا جواب هم داد و رضاخان به حكومت رسيد. همين رضاخان به محض حكومت يافتن دست به سركوب گروه‌هاي جاهلي و لات‌ها زد و آنهارا به حاشيه راند. اما اواخر سلطنت رضاخان بارديگر شاهد حضور پررنگ جاهل‌ها در مناسبات سياسي - اجتماعي هستيم. تحليل شما از اين رويدادها چيست و به نظر شما فرهنگ جاهلي در دوران حكومت رضاشاه چگونه توانسته بود به رغم تمايل اصحاب قدرت آنچنان رشد كند كه دهه 20 و 30 را كاملا تحت الشعاع خود قرار دهد؟
در طول تاريخ ما همواره گروه‌هاي سياسي مختلف از داش‌ها و جاهل‌ها استفاده كرده‌اند. پس جامعه ما استعداد پروراندن چنين افرادي را داشته است..... بحران هويت در جامعه ما هميشه قوي بوده و اين عامل كمك بزرگي به رشد روحيه و حسيات جاهل‌ها مي‌كند. .... حقيقت اين است كه چون جامعه ايران هنوز به شرايط مدرنيته دسترسي نداشت، نيروهاي ساكن در حومه‌هاي شهر  كه از روستاها آزاد شده بودند، به مرور بيشتر مي‌شد. از طرف ديگر نظام‌هاي سياسي ما نيز عموما نظام‌هاي زورورزانه‌اي هستند و در عمل اين تجربه زورورزي به عنوان نوعي تربيت به انسانهاي مستقل منتقل مي‌شد. پس داستان از اين قرار بود كه موقتا يك نظام حكومتي با استفاده از ژاندارم‌ها، نيروهاي جاهل و لات‌ها را تحت تسلط خود گرفت و به محض برداشته شدن اقتدار حكومتي بلافاصله نيروهاي سركوب شده آزاد شدند. ... 

اصولا چه اتفاقي مي‌افتد و چه تغييري در ساخت قدرت ايجاد مي‌شود كه حكومت پهلوي اول و حتي دوم به دنبال استفاده از اين طبقه مي‌رود؟
پاسخ به اين سئوال از موارد راهگشايي است كه كاملا مغفول مانده است. اين سئوال را با مثال پاسخ مي‌دهم. ببينيد ما در تاريخ خودمان با گروهايي همچون سلجوقيان و غزنويان و مغولان مواجه بوديم كه قدرت را با چپاول غضب كردند اما به گاه تشكيل حكومت درپي نهادينه كردن و ساماندهي امور افتادند و به سراغ ادبا و دبيران رفتند و حتي براي خود دربار و تشريفات تدارك ديدند. بدين ترتيب از فضاي قبلي كنده شدند و فر شاهنشاهي به خود گرفتند. به ديگر سخن خاستگاه اجتماعي آنها تغيير كرد. پس بازهم تاكيد مي‌كنم كه هيات حاكمه در ايران دچار تاخر فرهنگي است و بعد از قدرت يافتن است كه ادب و فرهنگ مي‌آموزد. بنابراين صاحب حكومت فارغ از خاستگاه سابق خود دست به كار نظم دادن، ادب كردن و يا سركوب اوباش مي‌افتد. با اينهمه جامعه مداوما درحال بازتوليد اين نيروهاي فرودست و بي هويت است و شهرها همواره تحت تاثير حومه‌ها و گروه‌هاي مهاجري هستند كه اجازه نمي‌دهند مدنيت در آنها شكل بگيرد. تفاوت ما با غرب بعد از رنسانس در اين است كه در اروپا بعد از رنسانس شهرها بر حومه‌ها مسلط شدند اما در ايران عكس آن صادق است و لذا هميشه با افرادي مواجه هستيم كه هويت خاصي ندارند و قدرت هم به گاه نياز با آنها دادوستد مي‌كند. پس چون معمولا هيات حاكمه حتي در شهرهاي بزرگ و نيمه مدرن ايران به جهت فرهنگي نازل‌تر از شهروندان متوسط ما بوده‌اند لذا شرايط براي برقراري ارتباط وثيق هيات حاكمه با عيار – اوباش و اوباش – لمپن بسيار خوب فراهم مي‌شده است. البته در برخي جوامع ديگر همچون انگلستان هم بعضا مشاهده شده كه هيات حاكمه از اين گروه‌ها استفاده مي‌كند اما به علت شكل گيري نهادهاي مدني در اين جوامع اين استفاده بسيار نادر است و بيشتر در رده‌هاي پليسي تعريف مي‌شود ودر امر سياست كمتر چنين مساله‌اي ديده مي‌شود. نمونه نادر آن محدود به لباس قهوه اي‌ها و لباس مشكي‌هاي ايتاليا و آلمان مي‌شود كه البته زمينه و بستر استفاده از اين نيروها متفاوت است و اين استفاده در شرايط زوال اجتماعي صورت گرفته است. در ايران اما يكي از پايه‌هاي ايجاد حكومت پهلوي استفاده از گروه‌هايي بود كه حاضر بودند در خيابان‌ها دست به خشونت بزنند و خيابان‌ها را به نفع صاحبان قدرت تصرف كنند. گاهي هم اتفاق مي‌افتاد كه حكومت مي‌توانست سويه‌ايدئولوژيك به اين نيروها بخشد.....

آقاي دكتر قادري در جريان كودتاي 28 مرداد برخي معتقدند كه محرك اصلي شعبان جعفري در حمايت از شاه سويه‌هاي ايدئولوژيكي بوده كه او را به رغم حمايت‌هاي اوليه از مصدق، در حمايت از شاه به خيابان‌ها و اوباش گري مي‌كشاند. شما چقدر اين ويژگي را در جريان‌هاي لمپني منتهي به كودتاي 28 مرداد قوي مي‌دانيد؟
من البته نقش ايدئولوژي را چندان قوي نمي‌دانم و معتقدم كه سير مشخصي در اين مسير طي مي‌شود. همانطور كه گفتم در وهله اول همان ارضاي رانه‌هاي زورورزي و حضور اجتماعي فرد است. در وهله دوم است كه آنها شكل مي‌يابند و شايد به آنها ايده هم داده شود. بنابراين اينگونه نيست كه امثال شعبان جعفري ابتدا به ساكن به خاطر يك ايدئولوژي در خدمت قدرت قرار گرفته باشد. حتي انگاره‌هاي ديني و ملي آنها نيز پس قرار گرفتن در موقعيت برتري كه به دست آورده بودند پررنگ شد. اين افراد در جامعه شناورند و همچون آب رواني هستند كه هر چاله‌اي را پر مي‌كنند.  مي‌خواهم نتيجه بگيرم كه حتي به فرض وجود جهت گيري ابتدايي جاهل‌هايي همچون شعبان جعفري اما اين جهت گيري‌ها در رفتار آنها غالب نبوده است اما بازهم تاكيد دارم كه آنها در ابتدا ايده دار نيستند.....

اگر بخواهيم يك نگاه تاريخي از مشروطه به بعد داشته باشيم و با توجه به روند روبه رشد شهرنشيني آيا تغييري در رانه‌ها و باورهاي طبقه لمپن و يا حتي نوع استخدام آنها توسط حكومت ايجاد شده يا اينكه ظهور و بروز آن هميشه به يك شكل بوده است؟
توجه داشته باشيد كه افزايش جمعيت و افزايش ناهنجاري اجتماعي هميشه زمينه مثبتي براي ظهور و بروز اين افراد ايجاد كرده است. در گذشته شايد دو داش در تهران بودند كه همه مردم تهران آن دو را مي‌شناختند اما به مرور وضعيت به گونه‌اي شد كه تنها يك محله خاص بود كه يك داش و لمپن را مي‌شناخت. لذا داش‌ها و لات‌ها به لحاظ كمي بيشتر شده‌اند اما به نسبت كل جمعيت تعداد آنها رشد قابل توجهي نداشته است.

شايد به مرور جامعه با چند نام معروف مواجه نبود اما به نظر مي‌رسيد كه به مرور قدرت بسيج كنندگي لمپن‌ها توسط حكومت بيشتر شده بود؟
درست است. چون جامعه ايران هيچگاه جامعه مدني منسجم و قابل دفاعي نداشته است و بدين معنا قدرت تسخير خيابان‌ها را نيز درختيار نمي‌توانست داشته باشد لذا گروه‌هاي اندك لمپن چون قدرت بسيج شدگي بالايي دارند و درمقابل حكومت نيز ابزار بسيج را در اختيار داشته است لذا بهتر مي‌توانست از همان تعداد محدود به نفع خود استفاده ببرد. البته داستان كمي پيچيده است چراكه اين خطر همواره وجود داشته كه تعداد زيادي از شهرونداني كه از سطح فرهنگ و دانش بالاتري برخوردارند اما چون كار ندارند و دچار سرخوردگي‌هاي اجتماعي هستند وارد تقابل جدي با اين گروه‌هاي خياباني شوند.




--
سبز مي مانيم، تا هميشه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر