جنبش سبز؛ انقلاب یا اصلاح؟
یک فرض این است که روز 22 بهمن جمعیت سبزها، در تهران و اکثر شهرها و روستاها، با جمعیتی خیره کننده حضور یابند، در این حالت ممکن است انبوه خلق براساس اخلاق جمعی خود، اختیار کار را به دست بگیرد و با نیروهای دولتی و حامیان آنان درگیر شود، در صورت عقب نشینی نیروهای دولتی، مردم با جسارت بیشتری وارد درگیری شوند و پلیس نیز دچار این بلاهت شود که در برخی نقاط با مردم درگیر شود. در این صورت مردم به پایگاه های حکومت حمله کنند، مراکز قدرت را بگیرند و پس از چند روز درگیری حکومت تغییر کند. آیا در صورت چنین واقعه ای جنبش سبز پیروز شده است؟
فرض دیگر که غالب است این که در صورت یک حضور عظیم، نیروهای حامی دولت و کسانی که برای حمایت از حکومت بصورت " ساندیسی- اتوبوسی" به محل های برگزاری مراسم آمده اند، نیز به حمایت از سبزها برخیزند، و در نتیجه نیروهای پلیس و امنیت شهری مجبور به ترک خیابان شوند تا رودرروی همه مردم قرار نگیرند، رهبری و ریاست جمهوری استعفا بدهند و اوضاع کشور تغییر کند، آیا مشکل ما حل خواهد شد؟
بحث بر سر پیروزی جنبشی به نام جنبش سبز که از نظر من هنوز تعریف اجتماعی آن کاملا معلوم نیست، نیست. بحث بر سر منافع ملی و سرنوشت سیاسی کشور است. آیا امروز، یعنی در بهمن سال 1388، جامعه ایران در شرایط انتقال قدرت قرار دارد؟ آیا اگر همین امروز حکومت عقب نشینی کند و فردا صبح همه دست اندرکاران قدرت غیب شده باشند، آیا زمان مناسب برای تغییر فرارسیده است؟
طبیعی است آنچه که معمولا در واقعیت اتفاق می افتد، شکلی احمقانه از چیزی است که باید اتفاق بیافتد، مثلا معمولا دیکتاتورها درست برخلاف آنچه انتظار دارند، بهترین رفتارشان را نمی کنند و در اغلب موارد کاری می کنند که به زیان شان است. انقلابیون هم معمولا دستخوش احساسات، یا گرفتار رفتارهای پوپولیستی، یا دچار بحران های موقتی می شوند که گاهی همین بحران های موقت تعیین کننده سرنوشت یک کشور می شود. چنانکه شده است و دیده ایم؛ شخص آیت الله خامنه ای در هشت ماه گذشته نقش عظیمی در پیشبرد جنبش سبز داشت، فقط بخاطر اشتباهات بزرگی که مرتکب شد و عمر مثلا هفت ساله حکومتش را به یکی دو سال تقلیل داد.
سووال من این است که اگر جنبش سبز بدون مقدمات اولیه عقلانی به پیروزی نابهنگام برسد، آیا ما با شانسی بزرگ مواجه شده ایم، یا دچار بدشانسی شده ایم؟ آیا چنین پیروزی ما را به جامعه ای درخور ملت ایران نزدیک می کند یا احتمال یک حکومت دموکرات و پایدار و ماندگار را از ما می گیرد؟ به نظر من اگر روز 22 بهمن یک پیروزی بزرگ اتفاق افتاد، باید به برخی موارد فکر کنیم.
اول: مشکل اصلی سیاست ایران، وجود و ماندگاری دیکتاتوری در جامعه ایران است، چنانکه میرحسین موسوی نیز در گفتگوی خود گفته است " انقلاب ایران تمام نشد چون دیکتاتوری هنوز پایان نیافته است." یک پیروزی سریع، جز به معنای تغییر شکل دیکتاتوری نیست، دیکتاتوری تازه نفس غالب انقلابی به جای دیکتاتوری بدنام مغلوب سنتی می نشیند. یادمان نمی رود که فردای 22 بهمن، پیروزمندان اصلی کسانی نبودند که اندیشه نبرد با دیکتاتوری شاهنشاهی داشتند و سالها با آن مبارزه کرده بودند، بلکه کسانی بودند که تا شش ماه قبل هنوز معنی انقلاب را نمی فهمیدند، و در آن روزها اسلحه در دست داشتند و برای مرگ آماده بودند. تغییرات سریع آدمهایی را برسر کار می آورد که می توانند بسرعت همه چیز را ویران کنند. آنان کسانی هستند که اسلحه دارند و شهامت بکار بردن اسلحه را دارند، اما دانایی و سیاست ندارند و به همین دلیل به نزدیک ترین مکتب سیاسی به اسلحه پناه می برند و این مکتب چیزی جز فاشیسم و دیکتاتوری نیست.
دوم: جنبش سبز کوره داغ تغییر جامعه ایران است، جامعه ما نیازمند این تغییرات است، ما باید در باورهای مان نسبت به حقوق مردم، قانون، زنان، کودکان، اقوام مختلف، آزادی های دینی، حقوق جنسیت های مختلف و رابطه مهاجرین و مردم داخل کشور، بیگانه ستیزی و عدالت و آزادی فردی تجدید نظر کنیم. جنبش سبز عملا بزرگترین فرصت را در اختیار ما قرار داده است. تفاوت مواضع و دیدگاههای رهبران جنبش سبز بخصوص میرحسین موسوی، را از هشت ماه قبل تا امروز ببینیم تا بفهمیم که جنبش سبز تا چه میزان توانایی تغییر دارد. همین توانایی تغییر است که جامعه را دگرگون کرده است، جامعه ایران در طول یک سال گذشته بکلی زیرورو شده است، و این تغییر تنها در شرایطی ممکن است که گرمای جنبش حالت سیال مردم را از آنان نگیرد. تبدیل یک جنبش( نهضت) به نهاد اگرچه جنبش را به قدرت می رساند، اما آنرا منجمد و سرد می کند و امکان تغییر را از بین می برد. شاید یکی از دلایل تلاش حکومت برای متوقف کردن جنبش سبز، به هر قیمت حتی اعدام بیگناهان هم همین است، آنان می ترسند که نیروهای حکومتی نیز حتی اگر فولاد باشند، در کوره جنبش سبز ذوب شوند و همه چیز از دست برود.
سوم: دموکراسی پایدار، در ایران تنها زمانی حاصل می شود که همه گروههای اجتماعی بتوانند نمایندگان واقعی خود را در قدرت داشته باشند، این به رسمیت شناختن همدیگر، در جریان رویارویی جنبش عملا رخ خواهد داد. ما چاره ای جز این نداریم که چه بخواهیم و چه نخواهیم باید بپذیریم که بهائیان، مذهبی های متعصب، چپ های مارکسیست تندرو، سلطنت طلبان و سایر گروههای سیاسی که پایگاه اجتماعی دارند یا اقلیتی از جامعه ایران دارند، حق دارند که از سوی مردم برسمیت شناخته شوند. از نظر من هنوز بخش وسیعی از نیروهای خواهان تغییر در ایران هم هنوز حاضر نیستند برخی از مخالفان خود را در حکومت تحمل کنند. تا زمانی که احمدی نژاد و نیروهای سکولار نتوانند در یک کابینه وزیر داشته باشند، دموکراسی پایدار در ایران شکل نمی گیرد. به نظر من جنبش سبز بزرگترین امکان و موقعیت را برای برسمیت شناختن طرفین یک چالش سیاسی در ایران فراهم می کند. این در حالی است که یک پیروزی نابهنگام می تواند تمام امکان های توافق را به کینه های ازلی تبدیل کند و گروههای مخالف را بصورت زخمی در تن جامعه نگه دارد.
چهارم: بسیاری از ایرانیانی که در سی سال گذشته در ایران زندگی نکرده اند، نمی توانند درک کنند که ایرانیانی که در محدوده سیاسی و جغرافیایی جمهوری اسلامی زندگی کردند چه دستآوردهای فرهنگی، هنری و علمی و سیاسی به دست آوردند. جشنواره فیلم فجر که در همین روزها قربانی جدال آزادی و استبداد شد یکی از این دستآوردهاست. از همین روست که هر نوع تنشی با حکومت می بایست با محاسبه حفظ این دستآوردها صورت بگیرد. دولت علی اف در آذربایجان با تبدیل حروف کریلیک به لاتین، خیانتی بزرگ به فرهنگ ملی آذربایجان کرد، فرهنگ این مردم یک بار در تبدیل خط عربی-فارسی به کریلیک، و یک بار در تبدیل خط کریلیک به لاتین از بین رفت و بسیاری از آثار فرهنگی این کشور، در این نابودی عظیم فرهنگی سوخت، گویی که خط فارسی را در عرض صد سال دو بار عوض کنند، و ما شصت درصد کل فرهنگ نوشتاری مان را از دست بدهیم. همین حالا هم ایرانیان خارج از کشور و جنبش عظیم فرهنگی در داخل ایران، سالها در زیرزمین های خانه ها فرهنگ سی ساله 1330 تا 1357 را با زحمت حفظ کردند و ما نمی توانیم یک بار دیگر حاصل فرهنگی یک ملت را از دست بدهیم. انقلاب، و یا تغییرات سریع آن بیرحمی را دارد که بتواند دستآوردهای فرهنگی را با برچسب حکومتی نابود کند، در حالی که بزرگترین آثار فرهنگی ایران( چه در سینما، یا تلویزیون، ادبیات، موسیقی، هنرهای زیبا و یا سایر هنرها نیست) با بودجه دولتی تولید شده است، اما تمام آنها یا اکثر آنها، تولید هنرمندان ایرانی است.
فرضیاتی که گفته شد، تنها فرضیات ممکن نیست، یک فرضیه برای 22 بهمن می تواند این باشد که حکومت، روز 22 بهمن را با کشتن 200 تا 300 نفر در خیابان به شب برساند، بعد، در یک اقدام شتابزده و احمقانه صدها نفر از مخالفان را بکشد تا بقول سران جناح راست، فتنه را ریشه کن کند. اما جنبش سبز ریشه کن شدنی نیست. افراد قابل شناسایی و دستگیر شدگان جنبش سبز، بطور واقعی 5 درصد کل نیروی جنبش سبز هم نیستند، این جنبش ریشه در خاک و فرهنگ ایران زمین دارد و هر چه سخت تر با آن برخورد کنند سخت تر می بینند.
جدا از همه مفروضات، روز 22 بهمن تا چند روز دیگر سر می رسد، اگر چه من در نوشته ام به نام " اسب تروا در میدان آزادی" پیشنهاد روشن خود را گفته ام و جز در معدودی از موارد آن، بر همان فکر اصرار دارم، اما جنبش سبز آنچه من و ما می گوئیم نیست. واقعیت نشان می دهد که شعارهای جنبش سبز، شعارهای مردمی است که در خیابان همدیگر را کشف می کنند. تندی یا آرامش حرکت خیابانی کاملا واکنش پلیس و دولت است، دولت اگر نمی خواهد مردم شعارهای تند بدهند، باید باتوم ها را غلاف کند و پلیس را از جلوی چشم مردم ببرد، و اگر می خواهد در خیابان مردم را بترساند، یقین داشته باشد که بر سرش آن خواهد رفت که عکس العمل رفتار اوست.
سبز مي مانيم، تا هميشه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر