۱۳۹۱ اسفند ۲۱, دوشنبه

امپراتوری آستان قدس رضوی

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 


ندای سبز آزادی ـ مانی: سخنگوی کمیسیون اقتصادی مجلس گفته، کار بررسی لایحه اصلاح قانون مالیات‌های مستقیم در کمیسیون اقتصادی آغاز شد و مقرر شد تا در مورد اخذ مالیات از بنیادهایی چون آستان قدس رضوی از رهبری نظر خواهی شود.

محمد علیپور نماینده ماکو و چالدوران در مجلس در گفتگو با "فارس" توضیح داده که در لایحه اصلاح قانون مالیات‌های مستقیم، برخی بنیادها که در قانون قبلی از پرداخت مالیات معاف شده بودند و فعالیت اقتصادی دارند موظف به پرداخت مالیات شده اند که «طبق تصمیم کمیسیون در مواردی مانند آستان قدس رضوی مقرر شد تا از رهبر معظم انقلاب در این ارتباط نظرخواهی شود.»

آستان قدس رضوی ازجمله بنگاه های معظم اقتصادی است که زیر نظر رهبر جمهوری اسلامی در حال فعالیت است، و همچون سازمان تامين اجتماعي، بنیاد تعاون ناجا، بنیاد تعاون سپاه، موسسه‌هاي جهاد (نصر و استقلال و ...)، و قرارگاه‌هاي سازندگي (چون خاتم الانبیا) از پرداخت ماليات معاف است.

جالب این جاست که مطابق گزارش سال گذشته مركز پژوهشهاي مجلس، در سالهاي اخير نسبت معافيت مالياتي به ماليات بالقوه كشور حدود 31 درصد بوده؛ به بیان دیگر، چنانچه بخشودگي مالياتي وجود نداشته نباشد، درآمد مالياتي كشور حدود 50 درصد افزايش خواهد يافت.

 

غولی به نام آستان قدس رضوی

حدود 50 شركت و موسسه و بنگاه اقتصادي در زيرمجموعه آستان قدس رضوی مشغول فعاليت هستند؛ دایره ی فعالیت این «غول»  از نساجي تا صنايع غذايي، از معدن تا كمباين سازي، از خودروسازي تا فرآورده‌هاي لبني، از کارخانه قند تا شركت نفت و گاز، و از موسسه های اعتباري و كارگزاري  تا دامپروری و ساخت و ساز مسکن را دربر می گیرد؛ شرکت ها و بنگاه های اقتصادی كه ماليات بالقوه بالايي دارند.

نگاهی به اسامی برخی از این شرکت ها و بنگاه های اقتصادی، دامنه و حجم فعالیت آستان قدس را بیشتر توضیح می دهد:

شرکت داروسازی ثامن، موسسه اعتباری رضوی، شرکت هلدینگ رضوی، شرکت مسکن و عمران قدس رضوی، شرکت مهندسی آب و خاک قدس رضوی، شرکت ساختمانی بتن و ماشین قدس رضوی، شرکت شهاب خودرو، شرکت شهاب یار، شرکت کمباین سازی ایران، شرکت آرد قدس رضوی، شرکت نان قدس رضوی، شرکت فرآورده های غذایی رضوی، شرکت فرآورده های لبنی رضوی، شرکت خمیرمایه رضوی، شرکت قند آبکوه، شرکت قند چناران، شرکت قند تربت حیدریه، شرکت کشاورزی رضوی، شرکت کشاورزی و عمران جنگلهای قدس رضوی، موسسه باغات آستان قدس رضوی، شرکت کشت و صنعت مزرعه نمونه، شرکت کشت و صنعت سرخس، شرکت کشت و صنعت اسفراین، شرکت نساجی و نخریسی خسروی، شرکت تهیه و تولید فرش آستان قدس رضوی، شرکت معادن قدس رضوی، شرکت نفت و گاز رضوی، موسسه منطقه ویژه اقتصادی سرخس، شرکت فنآورزی اطلاعات و ارتباطات رضوی، شرکت کارخانجات صنایع چوب آستان قدس رضوی و ...

این مجموعه ی عریض و طویلی است که در کنار درآمد موقوفات و نیز درآمدهای ناشی از زائران ایرانی و خارجی که عاید آستان قدس رضوی و زیرمجموعه های فرهنگی و سیاحتی و توریستی و تفریحی آن می کند، ارقامی نجومی را شکل می دهد. و این درآمد و گردش مالی نجومی از هفت دولت آزاد است و مالیاتی نمی پردازد و تنها زیر نظر رهبر جمهوری اسلامی، فعال است.

آستان قدس رضوی همچنین مالک بیش از 90 درصد زمین های کشاورزی استان خراسان است و افزون بر 15 هزار کارمند و حقوق بگیر دارد.

 

عوارض بخشودگی غیرمنصفانه مالیاتی

عدم پرداخت مالیات توسط آستان قدس رضوی، و تداوم فعالیت های آن، موجب شده که ریخت و پاس ها و سوء استفاده های مالی کلان و مفروضی در این مجموعه رخ دهد، که به دلیل رابطه ی مستقیم ان با شخص آیت الله خامنه ای و عباس واعظ طبسی و خانواده اش، نهادهای قضایی و امنیتی امکان ورود به این شبکه ی مافیایی را نمی یابند.

سایت "الف" نزدیک به احمد توکلی، در نقدی نوشته: «اين بخشودگي‌ها رقابت منصفانه و مسابقه برابر در اقتصاد را نقض مي‌كند زيرا تمام شركتهاي توليد فرش يا خودروسازي يا داروسازي يا صنايع غذايي كشور، مكلف‌اند 25 درصد سود سالانه خود را به عنوان ماليات بپردازند اما شركت توليد فرش رضوي يا داروسازي ثامن يا شهاب خودرو يا شركتهاي صنايع غذايي رضوي از اين هزينه معاف‌اند و بنابراين مي‌توانند بدون بهره‌وري بالاتر، قيمت محصولات خود را پايين‌تر از رقبا قرار دهند. بگذريم از اينكه عمده اين شركتها از زمين‌هاي وقفي يا كم‌اجاره و تسهيلات بانكي ارزان‌قيمت استفاده مي‌كنند كه در نتيجه حاشيه سود آنها را بالاتر برده و رقابت را نابرابر‌تر مي‌سازد.»

به عنوان نمونه ای دیگر، چند ماه پیش بود که خبر هزینه کرد میلیاردی آستان قدس رضوی برای ساخت یک فیلم مستند خبر ساز شد.

"سحر ریحانی"، تهیه کننده این فیلم با اشاره به اینکه این فیلم راجع به وجوهات امام رضا است درباره ماهیت این فیلم گفته است: «باورتان می‌شود که خود من آخرش نفهمیدم این فیلم داستانی بود یا مستند. نفهمیدم چه از آب درآمد. اما هرچه بود به مستندنگاری نزدیک‌تر است تا داستانی.»

وی در تشریح روند ساخت این فیلم، توضیحات جالب توجهی به سایت "قانون" داده بود: «من دانشجوی صنعتی شریف هستم و چهار سال متوالی در المپیاد ریاضی برنده شدم. سال گذشه که برای مسابقه به کره رفته بودیم حاج آقای طبسی هم در مراسم تجلیل حضور داشتند. یک روز حرف رسید به این که خواسته‌های من چیست. من گفتم حاج آقا من خیلی دوست دارم در ایران دفتر تولید داشته باشم که از نظر بودجه و حمایت‌ها در سطح عالی باشد و حرف اول را بزند. گفتم حاج آقا دوست دارم آدم پولداری باشم. البته این فقط برای من آرزو بود چون می‌دانستم به قد و قواره من این حرف‌ها نمی‌خورد. ایشان ولی گفتند ایده خوبی داری ولی باید پله پله شروع کنی. اما من گفتم که نمی‌توانم یواش یواش کار کنم و کمال‌گرا هستم و اگر ساپورت مالی و قانونی پشت دفتر تولید نباشد زمین می‌خورم. بعد از این حرف بود که حاج آقا پیشنهاد داد که به رغم اینکه حرفه‌ای نیستم، به خاطر جایزه‌ای که در ریاضی دریافت کردم و البته اینکه آن را به آقا امام رضا اهدا کرده‌ام در استان شروع به کار کنم. این شد که کم کم فعالیت‌های ما شروع شد. ایشان خوششان آمد و یک‌دفعه وارد مرکزیت آستان شدم و اینقدر این کارهایی که انجام دادیم خوب شده که خودم باورم نمی‌شود. خدا را شکر ایشان هم جواب اعتمادشان را گرفتند.»

وی درباره این پروژه گفته: «۹۰ درصد زحمات این پروژه برعهده رئیس دفتر تولیت بود؛ یعنی حاج مصطفی واعظ طبسی. ۱۰ درصد بقیه هم کار ما یعنی قسمت فنی بود.»

حکایت ریخت و پاش های اقتصادی و مراودات پرسش برانگیز مصطفی واعظ طبسی، رییس دفتر تولیت آستان قدس برای بسیاری از شهروندان مشهد، و اهالی مطبوعات و سیاسیون، شهره است.  چنان که پرونده «المکاسب» با ده ها میلیارد سوء استفاده مالی و مشارکت مقام های امنیتی و نظامی و خانواده واعظ طبسی؛ پرونده ای بی سرانجام در جمهوری اسلامی؛ که متهمان اصلی تبرئه شدند.

همین چندی پیش بود که جمعی از فعالان فرهنگی و رسانه ای و هنری همسو با حکومت، در نامه ای سرگشاده به عباس واعظ طبسی، با اشاره به ماجرای «پروژه میلیاردی مستند ریحانی» نوشتند: «با توجه به اینكه عملكردهای سلیقه‌ای، كارشناسی‌نشده و بعضاً دارای نتیجه معكوس در حوزه فعالیتهای فرهنگی آستان قدس تبدیل به رویه شده، محدود به این مورد خاص نبوده و مسبوق به سابقه‌ای مكرر است، از نهادهای نظارتی همچون سازمان بازرسی كل كشور درخواست داریم تا به حوزه فرهنگی آستان قدس ورود نموده و آن را مورد كنكاش و بررسی جدی قرار دهند.»

تا این لحظه اما، آستان قدس رضوی از هر نظارتی «رها»ست. عباس واعظ طبسی که در آستانه ی 80 سالگی «ولایت فقیه» را «امام» می خواند و «زیربنای جامعه» و، «موفقیت جامعه» را در «الگوبرداری از ولایت فقیه» می داند، و به جنبش سبز و رهبرانش حمله می کند، خوب می داند که بقای امپراتوری خود را تضمین می کند.


 
 

Things you can do from here:

 
 

۱۳۹۱ اسفند ۲۰, یکشنبه

نشست جانبی 22 مین اجلاس شورای حقوق بشر : روایت منصور اسانلو از بازداشت و شکن...

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 

via فعالان در تبعید by vandad on 3/7/13

mansoorفعالان در تبعید : عصر امروز چهارشنبه 6 مارس دومین نشست جانبی کارزار افشای نقض حقوق بشر در ایران در شورای حقوق بشر در شهر ژنو با موضوع " بازداشت خودسرانه , شکنجه و ناپدید شدن فعالین در ایران" برگذار شد.

 آقای منصور اسانلو از فعالین کارگری که سابقه بارها دستگیری و شکنجه در زندانهای جمهوری اسلامی را در کارنامه دارد , به عنوان یکی از سخنرانان , روایتی دارد بازداشتهای خودسرانه و شکنجه فعالین کارگری در جمهوری اسلامی . آقای اسانلو از طریق ویدئو در این نشست سخنرانی کردند که فیلم و شرح آن به شرح زیر است


با سلام

ضمن قدردانی از فرصتی که برای بیان برخی از واقعیت هایی که بر من گذشته و آنچه که مشاهده کرده ام , گفتگوی خود را با آرزوی رسیدن به جهانی بدون خشونت و ستمگری , جهانی بدون فقر و سرکوبگری ,  سرشار از آزادی عدالت دموکراسی و رعایت حقوق بشر آغاز می کنم .

مشاهداتی که من کرده ام همگی مربوط به بازداشتهای خودسرانه و شکنجه هایی می شود که از موارد مهم نقض حقوق بشر است .

مفتخرم که این فرصت را بتوانم به صورت مناسب ازش استفاده کنم .

اول آنچه بر سر خودم آمده است . در دستگیری 28 آبان ماه 1385 که ساعت 10 صبح در خیابان مورد حمله واقع شدم ؛ کسانی که لباس شخصی پوشیده بودند , هنگامی که من در عرض خیابان در حال عبور بودم تا به روزنامه فروشی بروم , من را مورد حمله قرار دادند و موقعی که من اعتراض کردم که من را گرفتید و کجا می خواهید ببرید ؛ گفتند داخل ماشین که بردیمت , بهت نشان می دهیم که کجا می خواهیم ببریم . و بعد که من مقاومت کردم , با ضرب و شتم فراوان که منجر به خونریزی چشم راست و بینی و سر و صورت من شد و آسیب فراوان به کتف و مچ دست و کمرم اومد به زمین خوردم و من را روی زمین کشیدند و من مقاومت کردم که من را نتوانند به داخل ماشین ببرند.

این ضرب و شتم شاید از طرف بیش از 5 یا شش نفر ادامه داشت و مردمی هم که آنجا معترض بودند و در حمایت من به اعتراض آمده بودند ؛ جلوی آنها را با درگیری و  تیراندازی هوایی گرفتند . در حضور مردم با توهین و هتاکی و تمسخر و انواع تهدیدها و فحاشی من را از پارکینگی که خودشان با ماشین وارد می شوند  با وضع خون آلود به دادگاه انقلاب بردند و از انجا با آسانسور به دفتر قاضی حداد بردند که ایشان الان دیگه آنجا نیست .

من را مدتی آنجا نگه داشتند , دستم را ابتدا به یک صندلی و بعد شوفاژ دستبند زدند ؛ ساعتها با همون شکل و با همون خونریزی که داشتم , نگه داشتند و خلاصه بعد از مدتی غروب شده بود که اینها آمدند و نامه ای دادند و من را به بند 209 بردند  و با همون وضعیت زخمی و آسیب دیده و در سلول انفرادی تا 10 روز به همون شکل و کثیف مونده بودم .

این یکی از آن دستگیریهای خودسرانه و بدون مدرک قانونی بود. دستگیری توسط لباس شخصی شکنجه و انفرادی و .. بود

و بعد در ادامه اون که حدود یکماه طول کشید تا من آزاد شدم , بار دیگر در 19 تیرماه 386 که 4 بعد از ظهر بود که از دفتر جدید سندیکا در خیابان ابوریحان که با همکاری دیگر کارگران و همکاران راه انداخته بودیم , بر می گشتم و در مسیر برگشت در داخل اتوبوس نزدیک به یک چهارراه در نزدیکی محل زندگی ام ؛ عده ای لباس شخصی حمله کردند و از داخل اتوبوس من را پایین کشیدند و همان جا دستبند به دستم زدند و می کشیدند که با اون دستبند من را ببرند و در همان حالت کتک زدن و درگیری و بدون اینکه هیچ برگه ای را به من نشان دهند ؛ قصد فرو بردن من را در صندوق عقب یک پژو را داشتند و بعد دیدند که جمعیت زیادی جمع شد و این کار را نکردند . سعی کردند من را در صندلی عقب ماشین قرار بدند که من مقاومت کردم و حتی راننده ای هم که پشت فرمان بود و من با اتوبوسش تا آن محل آمده بودم ؛ برای کمک آمد که با مشت زدند که از پشت فرمان به پایین افتاد . حدود 10 دقیقه کشمکش داشتیم که ضربات وارده باعث شد که شبکیه چشم چپم پاره بشه و خونریزی از بینی و گوش و دهان و صورتم شد و بعد من را در داخل ماشین همین طور با ضربات مشت و آرنج و شوکر برقی در جاهای مختلف بدنم می زندند و من همین جور دولا روی زمین نشسته بودم و اونها پیاپی این ضربات را می زدند و همین طور بین راه من را نگه داشتند در جایی که فکر می کردم که آنجا می خواهند من را بکشند ؛ آمدند در ماشین را باز کردند و گروهی کتکم زدند ؛ طوریکه سرم گیج می رفت و به حالت بیهوش پیدا کردم . بعد من را بردند جلوی زندان اوین و زندان اوین من را قبول نمی کرد چون هیچ برگه قانونی جلب همراهشان نبود . بیشتر از یکساعت طول کشید تا اونجا با تلفن و بی سیم تماس گرفتند تا توانستند من را ببرند به بند 209 و جلوی 209 هم باز کتک خوردم و به جایی که لباس عوض می کنند بردنم و نتونستم لباس عوض کنم , چون به قدری خون آمده بود که به تنم چسبیده بود .

کشان کشان دو نفر از روی پله ها ( چون راه نمی تونستم برم ) بردند بالا.  و بعد در انفرادی هم 4 ماه به همون وضع نگه داشتند که منجر به کوری موقت من شد که در آخر 4 ماه انفرادی من را به بیمارستان برای جراحی چشم شبکیه . من در تمام مدت در انفرادی زیر تهدید و توهین به خودم و خویشاوندان و خانواده و اطرافیان که زیر این انواع فشار روانی در انفرادی طولانی وضعیت روانی هر کسی به هم می ریزه .

همین رفتارها با آقای رضا شهابی هم شد که ایشان هم شکنجه بدتر از من در داخل بند دید . ایشان هم بعد از اینکه دستگیرش کردند و به 209 بردند که در آبان 86 که البته ایشان دستگیری دومش 22 خرداد 89 بود که طولانی شد و منجر شد که به خاطر دستبند قپانی و آویزان کردن و روی سرش نشستن و فشار آوردن به گردنش منجر به آسیب دیدگی تاندونها و گردن و شونه هاش شد که بدنش به حالت فلج در اومد و نهایتا ایشان مدتها در زندان بود و بعد از اینکه در زندان مجبور شدند با اعتصاب غذاهای مختلفی که کرد به بیمارستا بفرستند برای جراحی ستون مهره ها و گردن ایشان .

علاوه بر این دستگیری آقای مددی بود که ایشان را هم در شمال تهران و به همان شکل غیر قانونی و بدون ارائه برگه جلب گرفتند و به زور بردند و در زندان نگه داشتند . و در زندان هم به انفرادی می برند و همین نوع فشارها ادامه داشت بر ایشان و در یک دوره ای هم ایشان را در زندان قزل حصار در مهر ماه سال 86 بردند که محل زندانی های عادی و جرائم سنگین و مواد مخدر و قتل است که خود به خود امنیت جانی افرادی که در اینجا قرار می گیره به خطر می افته .

و بعد در مورد زنانی که من خبر دارم مثل خانم مریم ضیا و منصوره شیرزاد و خانم هما رضوی که اینها هم دستگیر شدند و در قضیه اعتصاب دوم شرکت واحد ؛ در منزل بودند که می خواستند صبح بیایند به پشیبانی از کارگران شرکت واحد که اینها را هم با ضرب و شتم و شکنجه به اماکن بردند و بعد بچه ها را اسپری زدند به صورتشان و با پوتین لگر زدند و به مینی بوس انداختند … و بعد برای اینکه از اینها تعهد بگیرند و یا اعتراف بگیرند که برای فعالیت اجتماعی یا سیاسی و فعالیت سندیکایی نیایند ؛ حتی بچه 2 ساله خانم منصوره شیرزاد فر را پشت در انفرادی های 209 آوردند و نهایتا ایشان بر اثر گریه های بچه اش تعهد داد که دیگه در هیچ فعالیت سیاسی شرکت نکنه .

مورد دیگه اینکه اینها در اماکن که بودند بر روی زمین سرد و کاشی نگه داشته بودند و به آنان غذا نداده بودند . به بچه ها هم غذا ندادند , بچه ها را اجازه دستشویی نمی دادند مثل منا حیات غیبی فاطمه حیات غیبی مثل محدثه و مهدیه سلیمی و زهرا رضوی . و بعد همین طور این ادامه تلاش هایی که اینها داشتند منجر به صدور حبس یک ساله  برای خانم ضیا شد که بعد دوباره دو یا سه مرتبه بعد از اون به زندان در رابطه با فعالیت حقوق کودکان کار و خیابان و در رابطه با فعالیت کمپین یک میلیون امضا بهشون دادند .

بعد علاوه بر اون در رابطه با زندانیان رجایی شهر من می تونم بگم که بدترین جایی که الان برخی زندانی هستند این هست که در این زندان تلفن وجود نداره ؛ ملاقات حضوری ندارند و ملاقاتهایی که حتی پشت کابینی و شیشه ای هم به واسطه تعطیلاتی که اعلام میشه , بعضی وقتها قطع میشه و این قطع ملاقاتی ها و فشار مضاعفی هم به لحاظ شکنجه روحی خانواده ها و شکنجه روحی زندانی ها ست و بعد از اطلاعات دیگه مثلا یکی از درگیریهای خیابانی که زنها را برای لباس بد یا بد حجابی می گرفتند و می زدند و می بردند که فیلمهای زیادی هم ازش پخش شده ؛ از جمله یکی از اینها خانم مونا حیات غیبی بود که در بهمن سال 90 بود که به خاطر اینکه می خواستند به زور سوار ماشین کنند و تو خیابان به عنوان بد حجاب ببرند , مقاومت کرده بود و این هم یک مورد از بازداشتهای خودسرانه بود که منجر به پارگی دست و آسیب دیدن چند قسمت از بدنش شد که 13 بخیه دستش خورد و بعد زیر فشار زیادی که پدرش و عواملی که فشار می آوردند تا رضایت بده ؛ پرونده شکایتش از این ضرب و شتم را بستند و یک شب هم در بازداشت غیر قانونی بود که آنجا هم در فشار روحی و روانی و انواع توهین ها و هتاکی هایی که این بخش طرفداران حجاب ونیروی انتظامی وارد می کنند بود.

 و همین طور در داخل زندان شکنجه های وحشتناکی بود , به دلیل اینکه بسیاری از زندانیان عادی که از قوانین هم سر در نمی آوردند و شناخته شده هم نبودند ؛ با باتوم کتک می خوردند , انفرادی های طولانی برده می شدند , اگر اعتراضی می کردند منجر به درگیری سنگینی می شد و حتی بخشی از زندانی های عادی که مثلا محکوم به اعدام و حبسهای سنگین بودند را بر علیه بخش دیگری از زندانیان سیاسی و زندانیان عادی دیگه تحریک می کردند . مواد مخدر , وجود لواط و انواع جرائم دیگه ای که دور از شان آدم هست در زندانها به فراوانی رواج داره و در زندان رجایی شهر به خصوص فرج نژاد رئیس حراست , مردانی رئیس فعلی زندان و حاج علی کاظم رئیس قبلی زندان رجایی شهر که گویا بعدها مدیر کل زندان استان البرز شد ؛ نقش جدی در تمام بی قانونی ها و آزاد گذاشتن برای کتک زدن و سرکوب زندانیان داشتند . و در این زندان , زندانی های بیمار و بیماریهایی مثل ایدز و هپاتیت و بیماری های مسری مثل سل داشتند را در درون زندانیان دیگه نگه می داشتند و هر موقع شخصی به وضع خیلی بدی می افتاد , تازه اون را می بردن در انفرادی نگه می داشتند و جدیدا یه بندی دوباره باز کردند که تحت نظری ها و قرص خور ها , کسانی که روانی شدند و فشارهای روانی در زندان اونها رو منهدم کرده را به جای انتقال به بیمارستان به اون بند برده و همه را روی هم می ریزند  و دارو و قرص هم بهشان نمی دهند و الان که دیگه گرانی شده ؛ دارو و قرص به تمام زندانی ها نمی دهند و زندانیان سیاسی به خصوص در بند 12 رجایی شهر از اعزان به بیمارستان محروم اند از جمله اینها , آقای سیامک مهر که جدیدا خبرش در همه سایتها اومده که شدیدا بیمار هست و قلبش ناراحت هست و احتمال مرگش می ره . هنوز که هنوزه ایشان برای جراحی قلب به بیمارستان اعزام نشدند .

از موارد دیگه ای بوده که مواد مخدر را زندانیان در بیرون از زندان می خوردند که بعد بیاورند زندان و زندانیان قدیمی , زندانیان جدید را تحت فشار می گذاشتند که از مرخصی که بر می گردند اینکار را بکنند و این موضوع باعث شد چند زندانی مواد مخدر در داخل شکمشان بترکه و از طریق گوارش مسموم بشوند و یکی از اونها به خاطر اینکه زندانی قدیمی تر وی را تهدید کرده بود که چنانچه مواد نیاورد , خانواده اش را در بیرون مورد حمله قرار می دهد ؛ به خاطر اینکه با شلنگ آب توالت به داخل مقعدش کردند و با فشار اب می خواستند آن مواد را بیرون بیاورند , آن مواد ترکید و آن زندانی در بهداری فوت شد و زندانی اصلی که اینکار را کرده بود , فقط بندش عوض شده بود و چند وقت در انفرادی بود و بعد با هماهنگی مسوولین زندان به بند دیگری رفت که دیگه کسی وی را ندید که کجا رفته و چه اتفاقاتی برای وی افتاد.

از دیگر موارد مشاهدات من ؛ زندانی افشین اسانلو بود که ایشان هم شدیدا شکنجه قپانی شد , مثل رضا شهابی که فعال کارگری بوده ؛ شلاق های زیادی خورد , کف پایش چندین بار پاره شده . نهایتا به خاطر غده ای که به دلیل شلاقهای زیادی که به کمرش زده بودن , به بیمارستان مسیح نژاد منتقل شد و اونجا جراحی شد و غده را از زیر کتفش خارج می کنند و یک بار ایشان را یک ماه به زندان سنندج می برند که در اونجا زندانیان کردی پیدا کنند که بر علیه ایشان شهادت بده که اون هم پیدا نشد و در اونجا هم سه بار دستبند قپانی زدند .

از جمله موارد شکنجه ها این بود که به خانواده ها اطلاعی از زندانی نمی دن , زندانی ها را در خیابان به صورت خودسرانه بازداشت می کنند و این زندانی ها متاسفانه هیچ کس از حالشون خبر نداره و یکی از شکنجه ها ی روانی برای اینها اینه که به اونها می گن هیچ کس نمی دونه شما کجا هستید و ما می تونیم شما را بکشیم و تکه تکه کنیم و هر کاری بکنیم , هیچ کس خبر نداره و به فریادتون نمی رسه و به وسیله این فشارهای روانی و اینجور بی خبر ماندن و ایجاد ترس و وحشت در دل زندانیان , آنها را وادار می کنند که بیاید و بر علیه خودش و هر چیز دیگری که آنها می خواهند اعتراف کنه .

خیلی مطالب زیاد هست که الان فرصت کم هست و من مجبورم جمعبندی کنم صحبتهایم را . آرزو می کنم که بتوانم در آینده , گزارشی مفصل تر حداقل برای اطلاع عموم و حتی نهادهای حقوق بشری هم اگر مطرح نشود ؛ در اختیار کسانی که پیگیر این مسائل هستند و حتی جناب احمد شهید و جناب نایب هاشم و دوستانی که در این رابطه فعال هستند بگذارم تا شاید بتواند از تکه هایی از آن استفاده کنند برای گزارشهای بعدی که در رابطه با نقض حقوق بشر به شکل سیستماتیک در کشور ما می گذره.


Filed under: ویدئو و تصویر, جامعه و سیاست

 
 

Things you can do from here:

 
 

۱۳۹۱ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

اسطوره طبقه متوسط

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 

via سایت خبری تحلیلی کلمه by کلمه on 3/4/13

فاطمه صادقی

‌ در جامعه ما این روزها زیاد از عاملیت اجتماعی و سیاسی طبقه متوسط صحبت می‌شود، آیا انتظار شکل‌گرفته از طبقه متوسط در ایران همتای توان و پتانسیل‏های این طبقه اجتماعی است؟
به نظر من در این بحث باید سه عنصر را از هم تفکیک کرد: نخست: مفهوم طبقه متوسط، دوم، بحث عاملیت آن و پرسش از اینکه آیا این عاملیت سیاسی است یا اجتماعی و آخرین و شاید مهم‌ترین بحث که مرتبط با این دو است، مساله درک از سیاست. بگذارید به اختصار از اولی شروع کنیم تا بعد برسیم به دو عامل دیگر: ما پیشتر در بسیاری از جوامعی که مسیر رشد سرمایه‏داری را از سر گذرانده بودند، سه نوع طبقه داشتیم؛ طبقه اشراف یا فئودال، طبقه بورژوا یا طبقه متوسط که جایی را در میان اشراف و طبقات پایین اشغال می‌کرد و از رهگذر استثمار طبقات پایین ارتزاق می‌کرد و در نهایت طبقه پایین یا پرولترها شامل پرولتاریای کشاورزی و روستایی اما با تحولات اجتماعی و سیاسی، شکل‌گیری دولت‌های رفاه و رشد تکنولوژی، هم طبقه بورژوا و هم پرولتاریا، نقش‌های گذشته سیاسی و اجتماعی و نیز عاملیت پیشین خود را از دست دادند. گسترش دولت‌های رفاه، تغییر قوانین کار، شکل‌گیری سندیکاهای کارگری و جنبش‌های انقلابی موجب شد بخش‌هایی از پرولتاریا از وضعیت بسیار نامطلوب پیشین خارج شود. همزمان با این تحول روشن شد که پرولتاریا آنچنان که «مارکس» تصور می‌کرد، از خاصیت انقلابی برخوردار نیست.  از دل فرآیندهای یاد شده یک طبقه متوسط شکل گرفت که امروز وقتی از طبقه متوسط صحبت می‌کنیم، منظورمان همین طبقه است. در واقع امروزه جای اشراف قدیم را بورژواها گرفتند و جای بورژوازی قدیم را طبقات متوسط. بروز این شکل طبقاتی جدید باعث شد که در نظریه‌های مارکسیستی به ویژه پس از جنگ جهانی دوم مساله عاملیت سیاسی از نو مطرح شود. در «نومارکسیسم» سعی شد در مفهوم «زیربنا» یعنی اقتصاد و مناسبات تولید و رابطه آن با روبنا در معنای ارتدوکس آن تغییراتی صورت گیرد تا عدم عاملیت سیاسی کارگران را توضیح دهد یا حتی عاملیت‌های جدیدی جست‌وجو کند. از جمله «گرامشی» مفهوم «هژمونی» را مطرح کرد و تاکیدش را به جای زیربنا گذاشت روی روبنا. به این معنا روبنا می‌تواند نقش تعیین‌کننده‌تری برای انقلاب یا جلوگیری از آن داشته باشد.
نیز می‌توان از مارکسیست‏های ساخت‌گرایی مثل «آلتوسر» نام برد که عاملیت افراد را تا حد زیادی زیر سوال بردند و تاکید را گذاشتند روی ساختارها و سازوبرگ‌های ایدئولوژیک دولت.
‌ بر اساس دسته‌بندی ذکر شده تجربه «طبقه» در ایران چطور بوده؟
در شرایط کشورهایی مانند ایران، نیز کمابیش همین مسایل وجود داشته. برای مثال پیش از انقلاب با طبقه کارگری مواجه بودیم که چندان انقلابی نبود و شاید از توان انقلاب‌کردن هم برخوردار نبود. در دهه‌های اخیر در بسیاری از کشورهای خاورمیانه از جمله در ایران با پدیده‌ای به نام طبقه متوسط فقیر شده مواجهیم. در واقع همین طبقه به همراه فرودستان و فقرای شهری انقلاب‌های عربی را شکل داد. همه این تغییرات منجر به این شد که اصولا انقلابی و حتی سیاسی‌بودن کارگران تا حد زیادی زیر سوال برود و نگاه‌ها معطوف به دیگر عاملیت‌ها شود.
با سرخوردگی از پرولتاریا آیا ما اساسا می‌توانیم طبقه انقلابی داشته باشیم؟ اگر هست فاعل و عامل انقلاب کیست؟
از جهتی خیر. چون دیگر نه پرولتارها انقلابی‌اند، نه طبقات متوسط آن بورژواهای قدیم. حتی نفس ایده انقلاب هم تا حد زیادی زیر سوال رفت. به همین دلیل بر سر هر یک از این مواضع، مکاتب مختلفی شکل گرفتند و نوع جدیدی از مارکسیسم تولد یافت. برای مثال نزد نومارکسیست‌هایی مثل «ارنستو لاکلائو» یا «تونی نگری» جای پرولتاریا را «مردم» یا «انبوه خلق» گرفتند که انقلابی هم نیستند، بلکه در بهترین حالت سیاست‌ورزند. انبوه خلق عبارتند از همه کسانی که در نظم نولیبرال سرمایه‏داری مورد استثمار قرار می‌گیرند اما ضرورتا افراد یک ملت خاص نیستند، بلکه توده‌ای جهانی‌اند. همین مساله، تغییر سیاسی را باز هم با دشواری بیشتری مواجه می‌کند. چون این پرسش پیش می‏آید که چطور می‌توان این توده جهانی را سازماندهی و بسیج کرد.
‌ نسبت طبقه متوسط با عاملیت اجتماعی و سیاسی چیست؟
این پرسش ما را به دومین عنصر یعنی مساله عاملیت می‌رساند. همان‌طور که گفتم، در ایران و در بسیاری از جاهای دیگر به تدریج این بحث شکل گرفت که شاید اساسا باید به جای طبقات پایین، عاملیت را به طبقات متوسط در معنای جدید آن منتقل کرد. این بحث دارای پیش‌فرض‏های بسیار مساله‌داری است. نخستین پیش‌فرض آن این است که طبقه متوسط از یک الگوی مصرف و سبک زندگی خاص برخوردار است که به واسطه همین نوع مصرف، بی‌آنکه کار خاصی انجام دهد، می‌تواند بقیه طبقه‌های اجتماعی جامعه را تحت‌تاثیر خود قرار دهد، به نحوی که ما در بلندمدت شاهد تغییر اجتماعی باشیم. در سال‌های اخیر در ایران بسیار روی این نظریه مانور داده شده است.
‌ و چقدر برداشت و انتطار ما از این طبقه متوسط معاصر درست بوده؟
این فرض به کلی ناحقیقی نیست اما مشکل اساسی آن در جای دیگری است که به آن خواهم پرداخت. حقیقت اندکی که در آن وجود دارد این است که طبقات فرودست با قرار داشتن در موضع فرودستی، ضرورتا دنبال حفظ آگاهی طبقاتی و حفظ هویت فرودستی خود نیستند. یکی از نخستین کسانی که این بحث را مطرح کرد، «بوردیو» در کتاب معروفش «تمایز» بود. به نظر او طبقات بالا دایما از رهگذر الگوی مصرف جدید برای خود تمایز ایجاد می‌کنند و طبقات پایین هم دایما سعی دارند با تقلید از الگوی مصرف طبقات بالا خود را به آنها نزدیک کنند. به همین دلیل می‌شود گفت ما طی زمان شاهد تغییر الگوهای مصرف در طبقات پایین هستیم که تغییرات اجتماعی را به دنبال می‌آورند.
‌ اشکال آن کجاست؟
از اینجا در واقع وارد بحث عنصر سوم می‌شویم که عبارت است از سیاست. بحث‌هایی که در مورد عاملیت سیاسی طبقه متوسط با این رویکردها صورت می‌گیرد، در واقع به امتناع سیاست و حتی ضدسیاست منجر می‌شود. بگذارید از نخستین اشکال این نظریه شروع کنیم: اول اینکه در بسیاری از موارد طبقات پایین از قدرت مالی طبقات بالا برخوردار نیستند. دوم و مهم‌ترین و شاید بدترین اشکال این است که این نظریه یا فرضیه میان منطق سیاسی و منطق اجتماعی خلط کرده و آنها را یکی می‌کند. این درست است که طبقه متوسط ممکن است بتواند عامل تغییرات اجتماعی باشد، اما این تغییرات نه ضرورتا سیاسی خواهند بود و نه ضرورتا به تغییرات سیاسی منجر خواهند شد.
‌ رویکرد شما به سیاست چه بوده و تغییر سیاسی مورد نظرتان چیست؟
اصل بحث از همین جا شروع می‌شود. نخست باید میان سیاست و حکومت یک تمایز اساسی قایل شویم. تعریف من از سیاست در واقع همان نگاهی است که یونانیان و «هانا آرنت» به آن داشتند. سیاست در این معنا عبارت است از «کنش جمعی افراد برابر.» این تعریف در برابر تعریف از حکومت قرار می‌گیرد که عبارت است از توزیع اقتدار‌آمیز ارزش‌ها. تمایز گذاشتن میان این دو بسیار مهم است.
بگذارید برای تمییز قلمرو سیاست شما را به یکی از مهم‌ترین مفاهیم آرنت ارجاع دهم که به ایضاح بحث کمک می‌کند. آرنت سیاست را امری همگانی می‌داند که در آن سه عنصر کنش، کنش جمعی و مفهوم برابری نقش کلیدی دارند. در موضوع «کنش» بحث‏های آرنت «وبری» است. کنش یعنی عمل معنا‌دار یا هدفمند. کنش سیاسی عبارت است از کنش معنادار جمعی. بنابراین سیاست مبتنی بر کنش است.
‌ خود این کنش از چه ویژگی‌های متمایزی نسبت به سایر اعمال انسانی برخوردار است؟
برای درک بهتر آن، درک تقسیم‌بندی سه‌گانه‌ای که آرنت از سیاست انجام می‌دهد، بسیار مهم است. او میان «زحمت» «مشقت»، «کار» و «کنش» تفاوت می‌گذارد. معنای «زحمت» روشن است، یعنی عرق جبین ریختن و کار یدی برای تامین معاش خود و خانواده. از سوی دیگر «کار» به معنای هر نوع عمل خلاقه در حیطه هنر، علم، اقتصاد، مدیریت، دولت‌داری و حکومت، صنعت و… است. اما حیطه سیاست نه با زحمت پیوندی دارد و نه با کار، یعنی نه مثل هنر است، نه مثل صنعت و نه علم، بلکه در قلمرو «کنش» قرار می‌گیرد. البته این کنش می‌تواند خلاقانه باشد اما با کار در مفهوم دوم تفاوت دارد. شناخت این قلمرو سوم بسیار مهم است.
همچنین برای آرنت، سیاست با مفهوم برابری رابطه تنگاتنگی دارد. در واقع بدون برابری حیات سیاسی هرگز محقق نخواهد شد. اما خود سیاست هم ممکن است منجر به برابری شود. برای مثال او در برابر این پرسش که چرا این انقلاب شکست خورد، معتقد است؛ به دلیل غلبه معیشت بر امر سیاسی. یعنی با غلبه بورژوایی و کنار زده شدن طبقات فرودست که در انقلاب شرکت کرده بودند، انقلاب از کنش سیاسی جمعی به نبرد طبقاتی فروکاسته شد که عوارضش در همه سال‌های بعد و انقلابات بعدی پابرجا بود. به این ترتیب لحظه آزادی، جمهوری و تولد سیاست از دست رفت و جایش را نبرد طبقاتی گرفت.
مساله مهمی که از دل تعریف سه گانه فوق به دست می‌آید، این است که سیاست قلمرو کار و زحمت نیست بلکه سیاست قلمرو آزادی و کنش جمعی است. با این موضع، در واقع ما با دو دسته تکلیف‌مان را مشخص می‌کنیم؛ نخست نولیبرال‏هایی که معتقدند هدف سیاست تامین منافع فردی افراد است. اگر این جمله را به زبان سیاست در ایران تعریف کنی این می‌شود که اگر نظم نولیبرال داشته باشیم که در آن بازار و مناسبات بازار حاکم باشند، یعنی هر کس در پی سود خودش باشد، دست پنهان «آدام اسمیتی» نظم امور را خود به خود شکل می‌دهد. در نتیجه حاصل کار دموکراسی خواهد بود، چون آدم‌ها به این نتیجه می‌رسند که به این شیوه بهتر از شیوه دیگری می‌توانند منافع خود را تامین کنند؛ به نحوی که در تضاد با منافع دیگری قرار نگیرد. با این تفسیر دموکراسی حاصل اجماع مبتنی بر منافع فردی و اقتصادی است، در حالی‌که این درک از مناسبات واقعی انسانی توهم‌آمیز است. چون اگرانسان‌ها با قدرتی برتر از اراده فردی شان مواجه نشوند، به هیچ قول و قراری مگر به طور استثنایی و محدود پایبند نخواهند بود. بنابراین هیچ نوع منفعت فردی نمی‌تواند ضرورتا به تامین منافع جمعی بینجامد.
دسته دومی که با این تعریف از سیاست کنار گذاشته خواهند شد، بسیاری از مارکسیست‌ها و به ویژه مارکسیست‌های ارتدوکس و ساخت‌گرا هستند که با تبعیت از مارکس، سیاست را صرفا وسیله‌ای برای عبور از نظم بورژوایی و رسیدن به جامعه پرولتری می‌دانند. بنا به هر دو این تعاریف سیاست یا در خدمت چیزی دیگر یا پیامد چیزی دیگر است و آن چیز دیگر اغلب منافع فردی است. یعنی سیاست به خودی خود ارزش ندارد، بلکه ارزش آن معطوف به چیزی دیگر است که عبارت است از حوزه کار و زحمت فردی. در واقع این درک از سیاست به کلی درک غلطی است. متاسفانه در ایران نیز ما سوای دیدگاه‌های دیگرعمدتا به یکی از این دو تعریف مبتلا هستیم.
‌ نگاه آرنت در اینجا به نقش طبقه پایین قابل تامل است. پس تکلیف برابری چه می‌شود؟ در این بخش تناقضی به چشم می‌خورد.
کاملا درست است. با اینکه آرنت دغدغه برابری دارد چون مساله‌اش امر سیاسی است اما فکر نمی‌کرد که بتوان جامعه‌ای ساخت که در آن آدم‌ها تا حدی از برابری (البته به معنای برابری در فرصت‌ها) برخوردار باشند و تحقق سیاست در آن امکان‌پذیر شود. به همین دلیل او معتقد بود باید از ورود طبقات فرودست به سیاست جلوگیری شود تا جمهوری‌ای که در نظر او عبارت بود از تحقق آزادی و سیاست، بتواند شکل بگیرد. اینجاست که خیلی از آدم‌ها از آرنت جدا می‌شوند و برخی مثل «رانسیر» کار او را تکمیل می‌کنند. تا برابری در کار نباشد، سیاست نخواهیم داشت بلکه در بهترین حالت منازعه طبقاتی و ضد سیاست خواهیم داشت.
‌ خب در ایران هم خیلی‌ها که تحلیل اقتصادی از طبقه ارایه می‌دهند، از جمله «موسی غنی‏نژاد» تاکید دارند دموکراسی از رهگذر بازار می‏آید.
به نظر من این نظریه‌پردازان درک درستی از سیاست ندارند. اولا همان‌طور که گفتم، سیاست قلمرو آزادی است؛ نه ضرورت. یعنی از دل کنش می‌آید نه از دل سلسله علت و معلول‌های جبری. در واقع هیچ نوع آزادی‌ای از دل ضرورت و انفعال ایجاد نمی‌شود. این درک که سیاست یا آزادی (به تعبیر مارکسیستی رهایی) حاصل ضرورت است، در واقع درکی هگلی است – که در واقع فیلسوفی عمیقا ضد سیاسی بود و بیشتر به دولت و حکومت می‌اندیشید – و بسیاری از نولیبرال‌ها و مارکسیست‌ها یعنی هگلی‌های راست و چپ نیز در آن مشترکند. به نظر هر دو این گروه‌ها، ضرورت در معنای هگلی است که آزادی و دموکراسی به بار می‌آورد. نولیبرال‌ها این ضرورت را در اقتصاد بازار آزاد جست‌وجو می‌کنند و مارکسیست‌ها در دیکتاتوری پرولتاریا.
نولیبرال‌ها به مغلطه بزرگ‌تری هم دچارند. چون این ضرورت در واقع در بسیاری جاها بدون وجود منطق سیاست عمل نمی‌کند. یعنی ممکن است در جایی بازار آزاد وجود داشته باشد و دموکراسی در کار نباشد. دلیلش این است که منطق دموکراسی از سیاست تبعیت می‌کند نه از بازار. این هم یکی از نگرانی‌هایی بود که آرنت داشت. چون در این موارد ممکن است مصرف‌گرایی و نفع‌پرستی فردی بر کل قلمرو سیاست حاکم شود و در واقع آن را در خود منحل کند. به تعبیری همان‌طور که غلبه فرودستی می‌تواند سیاست را نابود کند، غلبه فرادستی هم ممکن است به کلی منجر به مضمحل شدن و نابودی آن شود. اقتصادهای مافیایی از این نمونه‌اند. تاکید بسیاری از نظریه‌پردازان سیاسی روی مفهوم «مردم» دقیقا از همین‌رو است؛ مردم یعنی گروهی که می‌توانند در حیطه سیاست به کنش برابر دست بزنند.
‌ تعبیر چپ‏ها و راست‏ها درباره منطق ضرورت و آنچه مورد نظر آرنت از مفهوم آزادی و برابری بوده، چیست؟ کدام طیف فکری در این میان نگاه نزدیک‌تری به آرای آرنت دارد؟
چپ‏ها و مارکسیست‏ها هم آزادی را با ضرورت پیوند می‌دهند و به این ترتیب در پیوند زدن سیاست و قواعد حاصل از جبر، نولیبرال‏ها با مارکسیست‏ها همراستا و همسو هستند. به همین دلیل هر کدام به نوعی به ضرورت هگلی روی می‌کنند و آن را زیربنای سیاست می‌دانند.
‌ آرنت در جایی مارکس را به ضد سیاسی بودن متهم کرده، آیا می‌توان این اتهام را در همین راستا دید؟
دقیقا. مارکس بر این باور است که در جامعه پرولتری و کمونیستی اساسا سیاست منحل می‌شود و همین‌جاست که آرنت، مارکس را به درستی به ضدسیاسی بودن متهم می‌کند. اگر بخواهیم به زبانی امروزی‌تر صحبت کنیم، هر دوی این نظریه‌ها یعنی نظریه نولیبرال و مارکسیست که اقتصاد را به نحوی زیربنای سیاست و آزادی می‌دانند، در واقع ضد سیاسی‌اند و سازوبرگ‌هایی برای ساختن حکومت و دولت و نه الزاما سیاست.
بگذارید به نحوی ملموس‌تر و عینی‌تر حرف بزنیم. چون در واقع اساس سیاست در همین عینی بودن آن است در واقع این یونانی‏ها بودند که برای نخستین بار «سیاست» را کشف کردند. به نظر آنها سیاست با حضور افراد در عرصه عمومی و اندیشیدن آنها نه به منافع فردی خودشان بلکه به منافع جمعی مربوط می‌شد. آنها کشف کردند که انسان «جانور سیاسی» است. توجه داشته باشید که نمی‌گفتند انسان «جانور اجتماعی» است. منظورشان این بود که سیاست از جمله حقوق یا حقوق بشر یا از زمره دیگر فعالیت‌های اجتماعی مثل تشکیل خانواده و شرکت در مجامع و میهمانی‌ها نیست که به انسان اعطا شود، بلکه زیربنایی‌تر از اینهاست. سیاست فعالیتی است که نوعی «مازاد» فردی تولید می‌کند، یعنی افراد با حضور در عرصه عمومی و اندیشیدن همگان به منافع عمومی با هدف آزادی و رستن از استبداد و خودکامگی کنش دیگری را رقم می‌زنند و سرنوشت خود را تغییر می‌دهند. نفس این فعالیت بود که به‌نظر آنها انسان بودن انسان را تعریف می‌کرد. یعنی اگر سیاست را از انسان بگیری، او را به یک «جانور» و دد تقلیل داده‌ای. حتی در عصر مدرن هم این کشف یونانی‏ها تا حدی تحت‌الشعاع علم و تکنولوژی قرار گرفت. این کشف حاصل پیدایش دموکراسی در یونان یعنی غلبه «دموس» بود، یعنی افرادی که هیچ نبودند و هیچ نداشتند. آنها صرفا مردمی صاحب حق رای بودند. البته این حق رای شامل همگان نمی‌شد اما آن عده‌ای که صاحب آن بودند، می‌شد. در این مقطع بود که سیاست متولد شد. این در حالی است که «افلاطون» عمیقا با این کشف و به همین دلیل با دموکراسی مساله داشت و می‌خواست به شیوه ایرانیان سیاست را در حکومت منحل کند. به همین دلیل هم او کاشف یکی از بزرگ‌ترین ساز و برگ‌های ضد سیاست است و اصولا هم با دموکراسی و هم برابری مساله دارد.
‌ وضعیت «سیاست» به تعبیر آرنتی و یونانی‏اش در ایران چطور فهم شده و تا چه میزان به این مفهوم از سیاست نزدیک شده‌ایم؟
ما ایرانی‏ها بیشتر از هر چیز واضع و مبدع ضد سیاست بوده‌ایم؛ یعنی سازنده دستگاه‌ها، ساز و برگ‌ها، نظریه‌های سفت و سخت و عریض و طویل که در واقع هدفشان جلوگیری از تحقق سیاست و تحکیم دولت و جلوگیری از هر نوع عرض اندام در برابر حاکمان مستبد بوده است. در واقع می‌شود گفت ما هزاران سال حکومت و دولت داشته‌ایم و دلمشغولی‌مان هم بر ساختن حکومت و دولت و به همین خاطر دغدغه مشروعیت بوده است. به این معنا می‌شود گفت ما ایرانی‌ها در ساختن حکومت تجربه بسیار زیاد و البته در بیشتر اوقات ناموفقی داشته‌ایم، اما در سیاست به‌شدت عقب مانده‌ایم، البته معتقدم هر ملتی سیاست را در مقطعی و به شیوه خاص خودش کشف می‌کند. ما هم در واقع با انقلاب ۵۷ سیاست را کشف کردیم، اما به دلیل سنگینی آن تاریخ طولانی بازبرگشته‌ایم به مساله حکومت.
حاصل اینکه سیاست نه با داشتن دانش سیاسی یکی است و نه با حکومت. سیاست را نه می‌شود از روی کتاب‌ها آموخت و نه در امر حکومتداری. سیاست در وهله نخست یک فعالیت و یک کنش جمعی است که با حضور در عرصه عمومی و اندیشه به منافع عمومی با هدف رهایی از خودرایی و منفعت فردی به‌دست می‌آید. این بدان معنا خواهد بود که هر جامعه‌ای واجد سیاست نیست. ممکن است واجد دولت، عریض و طویل‌ترین دستگاه‌های حکومتی، پلیس، و… باشد. اتفاقا هر چه اینها گسترده‌تر باشند، قلمرو سیاست کوچک‌تر و کوچک‌تر خواهد بود. به تعبیر دیگر سیاست نه دانش که قلمروی «تجربه» و کنش است. به همین دلیل با انباشت دانش به دست نمی‌آید، بلکه در حضور عمومی مفهوم پیدا می‌کند.
همان‌طور که قانون کار در درگیری‌های میان پلیس و نمایندگان سندیکاهای کارگران تدوین شد، قوانین اساسی و دموکراسی نیز حاصل برخورد منطق جمعی با منطق فردی در عرصه‌های عمومی است. مرحوم «بازرگان» جمله جالبی داشت که به نظر من نشان‌دهنده درک عمیق او از سیاست بود. او می‌گفت «آزادی نه گرفتنی است، نه دادنی، آزادی یادگرفتنی است.»
‌ اینجا تکلیف بحث برخی از جمله «حسین بشیریه» برای طرح «گذار به دموکراسی» چه می‌شود؟
گذار به دموکراسی به تعبیری که دکتر «بشیریه» و بسیاری دیگر از آن مراد می‌کنند، از نظر من صرفا در حیطه نظری باقی می‌ماند و اصلا ما به ازای عینی ندارد. در واقع بر اساس منطق سیاسی، دموکراسی حاصل انباشت تجارب سیاسی آدم‌هایی است که آماده‌اند دست به کنش بزنند و می‌زنند. کنش سیاسی موجب می‌شود که فرد بازیگر یک درام سیاسی شود؛ یعنی زمانی که افراد آماده‌اند از تاریکی و گمنامی زندگی خصوصی خارج شوند و در زیر نورافکن‌های قوی حوزه عمومی قرار گیرند. تنها در این شرایط است که در جامعه‌ای سیاست و آزادی محقق خواهد شد. به تعبیر دیگر تا زمانی که افراد اسیر زندگی شخصی‌اند، در بهترین حالت ممکن است بتوانند برخی تغییرات اجتماعی را ایجاد کنند. به همین دلیل من فکر می‌کنم می‌توانیم از تعطیلی و تعلیق سیاست در ایران سخن بگوییم.
‌ خب حالا برگردیم به تجربه طبقه متوسط در ایران. آیا با این حساب می‌توان از سیاست طبقه متوسطی در ایران سخن گفت؟
نکته‌ای که باید به آن توجه داشته باشیم این است که الفبای سیاست در همه کشورها از جمله در ایران یکی است. ما دو تا الفبای سیاست یا دو تا فرمول مجزا نداریم که یکی مختص غرب باشد و دیگری مختص جوامعی مثل ما.
‌ «آصف بیات» از مدعیان چنین نظریه‏ای است؟
بله. در واقع نظریه «بیات» یکی از همین‌هاست. البته «آصف بیات» در پیش‌بینی انقلاب‌ها و جنبش‌های عربی پیشقدم بود. اما او به این هم معتقد است که در کشورهایی مانند ایران به دلیل عوامل مختلف، سیاست را باید در پیشروی آرام مردم عادی جست‌وجو کرد. یعنی آدم‌ها با انجام کنش‌های فردی اما در مقیاس انبوه برای بهبود وضعیت معیشتی خود (یعنی در همان حیطه زحمت)، در نهایت باعث گرفتن امتیازاتی از دولت می‌شوند، البته بیات روی عاملیت طبقه متوسط هم صحبت‌های زیادی دارد. به هر حال او عنوان کتاب اخیرش را «زندگی همچون سیاست» گذاشت اما اگر با منطق سیاسی حرکت کنیم، این درک از نظر من درک درستی از سیاست نیست. چون زندگی با سیاست یکی نیست و با صرف زحمت و مشقت قطعا نمی‌توان به برابری دست یافت. جالب اینکه انقلاب‌های عربی به ابطال نظریه او منجر شدند، البته این را هم باید گفت که بیات آدم خوشبختی بوده که نظریه‌اش ابطال شده و شاید هم شروع به تجدیدنظر در آن کرده باشد. پیام انقلاب‌های عربی برای آصف بیات بدون تردید این است که حیات سیاسی آدم‌ها در پیشروی آرام در حیطه زحمت و فردیت نیست.
می‌شود گفت سرخوردگی بسیاری از مارکسیست‌ها و لیبرال‌ها از طبقه فرودست و متوسط، باعث شکل‌گیری نظریه‌هایی از این دست شد. منظورم این است که کنش سیاسی در همه جای دنیا یکی است. خاورمیانه و غرب و شرق و شمال آفریقایش فرقی ندارد.
‌ فکر نمی‌کنید بدفهمی و نگاه اسطوره‏ای ما به طبقه متوسط در تحلیل ما از انقلاب اسلامی در سال ۵۷ ریشه دارد؟
همین‌طور است. اغراقی که بسیاری از نظریه‏پردازان درباره نقش طبقه متوسط در انقلاب ایران داشته‌اند تا حدی باعث این سوءتفاهم شده. اتفاقا انقلاب ۵۷ بهترین نمونه از ائتلاف طبقه فرودست با طبقه متوسط بود. طبقه متوسط در شهرهای بزرگ بیشترین عاملیت را داشت ولی اغلب فرودستان، روستاییان و حاشیه‏نشینان به‌ویژه در شهرهای کوچک‌تر هم با پیوستن خود به جریان انقلاب آن را ممکن کردند. در واقع همه انقلاب‌ها حاصل ائتلاف طبقه پایین جامعه با طبقه متوسط است. اما اگر طبقه متوسط به تنهایی عمل کند، در بهترین حالت حاصل، جنبش‌های اجتماعی محدود یا تغییرات اجتماعی‌ای است که ضرورتا به تغییرات سیاسی منجر نمی‌شوند و قطعا به تحقق سیاست در معنایی که گفتیم، منجر نخواهند شد.
‌ حالا از انقلابی بودن طبقه متوسط که بگذریم، به صورت واقع‌گرایانه، تا چه حد کنش‌های طبقه متوسط در ایران سیاسی است؟
در حال حاضر تقریبا هیچ. ما از طبقه متوسط و عاملیت آن در ایران اسطوره ساخته‌ایم. برای مثال در ایران امروز پدیده‌ای به نام «فیسبوکیسم» داریم که در واقع جای کنش جمعی را گرفته. این پدیده حاصل توهمی در مورد یک فضای مجازی و اغراق در مورد کارآیی آن است. «فیسبوکیسم» به این معنا نوعی کنش توهمی و خیالی و در واقع کاملا ضدسیاسی است. به یک معنا می‌شود گفت این پدیده خود یکی از سازوبرگ‌های ضد سیاست است؛ هم در نظر و هم در عمل که اتفاقا عاملانش عمدتا طبقه متوسطی‌اند؛ حال از هر گروه و دسته‌ای که باشند. این پدیده نوعی امتناع از پرداختن هزینه‌های سیاسی است، ملت‌های دیگر برای آزادی زحمت کشیده‏اند. برای مثال در جریان «جنگ کثیف» در آرژانتین ۳۰هزار نفر ناپدید شدند و در کودتای ترکیه دست‌کم ۲۰۰هزار نفر دستگیر شدند، تعداد زیادی از آنها شکنجه و برخی از آنها نیز اعدام شدند. اما ما برای همه چیز حاضریم هزینه بدهیم الا زمانی که پای یکی از مهم‌ترین فعالیت‌های بشری یعنی سیاست در میان است.
‌ دلیل اینکه طبقه متوسط تا این حد از سیاست امتناع می‌کند، چیست؟
به نظر من یکی از دلایلش فراگیر شدن نوعی اگزیستانسیالیسم قوی – هم به معنای فلسفی و هم فراتر از آن – است که حتی در میان نظریه‌پردازان و روشنفکران ما هم فراگیر است. منظورم نوعی گرایش فراگیر افراد به فرورفتن در خلسه، عرفان، شادی‌ها و خوشبختی‌های کاذب و نوعی ایده رستگاری و رهایی در زندگی شخصی و خصوصی است. تصور ما از زندگی در واقع این است. یعنی شادی و تفریح و لذت هرچه بیشتر فردی. به همین خاطر بیش از هر زمان دیگری زندگی و حیات فردی و به تبع آن روانشناسی در انواع مختلف آن اعم از تکنولوژی‌های روح و رستگاری فردی در ایران دارای اهمیت بیش از اندازه شده است. البته لذت‌طلبی و روانشناسی در جای خود خوب‌ هستند، اما وقتی به همه قلمروهای زندگی تسری پیدا کنند، ویرانگرند. به نظر من اگزیستانسیالیسم در تاکید بیش از اندازه بر حیات فردی و تعقیب سعادت در زندگی شخصی در نهاد بسیاری از ما ریشه دارد و به شدت هم سطحی است، یعنی در تغییر، در سبک زندگی، لذت، الگوی غذایی، الگوی نشست‌وبرخاست و تعامل اجتماعی و به یک معنا لوکس کردن زندگی مادی خلاصه می‌شود. به تعبیری می‌شود گفت درک ما از حیات و زندگی عبارت است از حیات برهنه یا حیات محض. یعنی ارزشمند بودن خود حیات بی‌هیچ صفتی. می‌شود گفت این نوع زندگی‌طلبی یا حیات‌محض‌طلبی دقیقا نسخه وارونه مرگ‌طلبی است. اگر دقت کنید، در تاریخ ایران معاصر این دو پا به پای هم و به موازات هم پیش می‌روند و به آسانی به یکدیگر بدل می‌شوند. یعنی مرگ‌طلبی به راحتی به خواستن بیش از حد حیات محض و زندگی صرف غریزی بدل می‌شود. منظور من از اگزیستانسیالیسم این است. در حالی‌که زندگی محض و فاقد معنا و آرمان، بی‌ارزش است. اصلا به همین دلیل سیاست، انسان را از حیطه حیات برهنه و دوگانگی مرگ‌طلبی/ زندگی‌طلبی محض بیرون می‌آورد. چون قلمرو سیاست قلمرو معنا و آرمان است. زندگی فاقد آرمان و معنا یک زندگی حیوانی است. متاسفانه بسیاری از ما به دلیل تجارب ناخوشایندی که داشته‌ایم، به کلی دور هر نوع معنا و آرمانی را خط کشیده‌ایم و با سر شیرجه رفته‌ایم در نوعی لذت‌طلبی محض که در واقع به سوی مرگ رفتن است. اگزیستانسیالیسم در بهترین حالت فقط می‌تواند به نوعی مقاومت، آن هم از نوع فردی منجر شود، اما هرگز به کنش جمعی و سیاست منجر نخواهد شد. اگزیستانسیالیسم هرگز نتوانسته حق سیاست و کنش جمعی را بپردازد و در بسیاری مواقع سر از فاشیسم در آورده است.
رسوب این نوع اگزیستانسیالیسم در زندگی و تفکر ما ایرانیان، اشکال پنهانش را در گریز بسیاری از سیاستمداران و مردم عادی از سیاست نشان می‌دهد. حتی بسیاری از نظریه‌پردازان ما نیز به این اعتبار ضدسیاست و ضدسیاسی‌اند. حیات جمعی‌مان هم که خلاصه می‌شود در فیسبوکیسم، کافه‏نشینی و میهمانی.
‌ به هرحال اصطلاحی رایج درباره سیاست در ایران وجود داشته که «سیاست پدر و مادر ندارد»، این ضرب‏ المثل معروف در ادامه همین بحث شما معنا می‌شود؟
بله، معنای این مفهوم اتفاقا به تکمیل بحث ما کمک می‌کند و به نوعی شهادتی است به عدم درک درست از سیاست نزد ما. البته این را باید پذیرفت که سیاست چهره «ژانوسی» دارد، یعنی دورویه است. یکی از این چهره‌ها شاد و خندان است که با لحظه تحقق آزادی و جمهوری پیوند می‌خورد و دیگری غمگین است. این دو لازم و ملزوم دیگر‌ند و بدون یکی، دیگری به دست نخواهد آمد. اگر افراد جامعه‏ای حاضر به درک این واقعیت نباشند؛ هیچ‌گونه تغییری در حیات سیاسی انسان‌ها حاصل نخواهد شد.
‌ بحث طبقه متوسط را در مفهوم برابری به پایان برسانیم. فکر می‌کنید ریشه‌های عدم تمایل ما به «برابری» در طول تاریخ سیاسی معاصر چیست؟
به نظر من هم ریشه تاریخی دارد و هم در دانشگاه و نزد روشنفکران و استادان و نظریه‌پردازان تئوریزه می‌شود. مثلا همین اسطوره طبقه متوسط یکی از همین تئوریزه کردن‌هاست. این نظریه‌ها نه تنها از سوءفهم سیاست ناشی می‌شود، بلکه حاکی از نوعی نفرت کور طبقاتی و جنسیتی از برابری است و در واقع نشان‌دهنده نفرت از سیاست و آزادی. به همین دلیل در جامعه‏ای که نابرابری در فضاهای آکادمیک و فکری آن تئوریزه و متصلب می‌شود و از برابری وحشت دارد، چندان نمی‌توان به تحقق سیاست امید بست. جامعه ما یکی از نابرابرترین جوامع است، اما این نابرابری‌ها چنان عادی شده که حتی به چشم نمی‌آیند. بسیاری از ایرانی‌ها این نابرابری را به شیوه عهد عتیق توجیه و عادی جوامع انسانی می‌دانند. بی‌جهت نیست که ما تاکنون نتوانسته‌ایم از لحظات موقتی تحقق سیاست، تجربه دیرپایی بسازیم.

منبع: روزنامه شرق


 
 

Things you can do from here:

 
 

۱۳۹۱ اسفند ۱۴, دوشنبه

ابراز نگرانی از وضعیت مهدی خزعلی پس از دو ماه اعتصاب غذا

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 


جرس: با گذشت ۶۴ روز از اعتصاب غذای اعتراضی مهدی خزعلی در بند امنیتی زندان اوین، ماموران وزارت اطلاعات با وجود وضعیت جسمی نامناسب، همچنان مانع از آزادی او می شوند.


پسر مهدی خزعلی روز گذشته در صفحه ی فیس بوک خود نوشت: امروز شصت و سومین روز اعتصاب غذای بابا بود. ساعت ۶ بعد از ظهر تلفن منزل به صدا در آمد. گوشی را برداشتیم، صدایی که گواه شصت و سه روز اعتصاب بود و بابایی که بعد از این همه مدت اعتصاب از شدت ضعف نمی توانست روی پای خود بایستد و بعد از چند دقیقه ایستاده صحبت کردن می گوید: پاهایم سست شده و نمی توانم بایستم پس خداحافظی می کنم.


بر اساس گزارش ها، مهدى خزعلى که حدود ۴ماه است در سلولى کوچک و فاقد امکانات اولیه نگهداری می شود، از حدود ٢ماه پیش به قید وثیقه، فک بازداشت شده و باید آزاد شود، اما وزارت اطلاعات مانع از آزادی وی می شود. هفته گذشته نیز قاضی بار دیگر حکم به آزادی این زندانی سیاسی داد اما وی هنوز در حبس است.

 

 

 


 
 

Things you can do from here:

 
 

۱۳۹۱ اسفند ۱۳, یکشنبه

اختصاصی جرس؛ محرومیت مهدی کروبی از امکانات اولیه

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 


مژگان مدرس علوم
جرس: بیش از دو سال از حبس رهبران جنبش سبز می گذرد. حاکمیت در حالی مدعی است که مهدی کروبی از رهبران جنبش سبز در حصر خانگی بسر می برد که وی در یک ساختمان اداری نگهداری می شود. این ساختمان فاقد امکانات اولیه یک آپارتمان مانند آشپزخانه است و به دلیل وضعیت این ساختمان اداری، مهدی کروبی ماههاست که از هواخوری و آفتاب محروم است و در سه ماه گذشته تنها زمان انتقال به بیمارستان توانسته از هوای آزاد استفاده کند.  

فشارها و سختگیری های غیرمتعارف نسبت به مهدی کروبی در حالی رو به افزایش است که در هفتم اسفند ماه از شبکه یک صداوسیما مستندی با عنوان "مثلث" در جهت تخریب شخصیت او پخش شد. در این مستند فردی بنام محمود زمانی مدعی شد که رابط مهدی کروبی با ضد انقلاب خارج کشور بوده است.


پس از پخش این مستند، خانواده کروبی با اشاره به پیام تاریخی امام حسین در روز عاشورا مبنی بر این که "اگر دين نداريد و از روز قيامت نمى ترسيد لااقلّ در زندگى دنياتان آزادمرد باشيد" به ادعا های مطرح شده در برنامه مثلث پاسخ گفتند. خانواده مهدی کروبی، در پی پخش این مستند نامه ای را منتشر و توصیه کرده اند به جای توسل به این شیوه ها، دادگاهی علنی و منصفانه برگزار شود تا مهدی کروبی "گنجینه انقلاب و کشور در کنار استماع اتهامات بی پایه، ادله خود را مبنی بر انحراف انقلاب در کنار اسرار نهفته اش فاش سازد."


یکی از اعضای خانواده کروبی تاکید کرده که علیرغم کنترل کاهش وزن و بهبود نسبی سیستم گوارشی، وضعیت جسمی ایشان هنوز به حالت عادی بازنگشته و بنا به توصیه پزشکان دستگاه امنیتی، وی باید تحت مراقبت دایم قرار گیرد. علیرغم ضعف جسمانی، کروبی که پیش بینی هایش از چنین روزی تحقق پیدا کرده از لحاظ روحی در شرایط بسیار عالی قرار دارد. او همواره در ملاقات های فرزندان بر حقانیت جنبش و مطالبات به حق مردم تاکید می کند و وضعیت امروز را ناشی از عدم توجه حاکمیت نسبت به هشدارهای نیروهای اصیل انقلاب و دوری از مردم می داند. ایشان به خانواده گفته اند که "در حال حاضر دسترسی به اخبار آزاد ندارند و تنها منبع دسترسی شان به اخبار رسانه ملی و روزنامه جام جم و اطلاعات است که از سه ماه قبل در اختیارشان گذاشته شده است. ایشان بارها تاکید کردند که تنها راه موجود برای حاکمیت، بازگشت به مردم است. کروبی همچنین بر مواضع و مطالباتی که در بیانیه ها یش مطرح شده پافشاری کرده است."


مروری بر آنچه بر مهدی کروبی در دو سال حبس گذشت


روز بیست و یکم بهمن 1389 ماموران امنیتی منزل کروبی را به محاصره در آوردند و از ورود اعضای خانواده و خروج فاطمه کروبی جلوگیری کردند.


دوشنبه 25 بهمن بدنبال حضور گسترده مردم در خیابان های تهران که به دعوت میرحسین موسوی و مهدی کروبی در همراهی با انقلاب های مردمی جهان عرب صورت گرفت، خطوط ارتباطی رهبران جنبش سبز با بیرون توسط نیروهای امنیتی قطع شد.


ازبامداد 26 بهمن به مدت 6 شب هر شب حدود 50 نفر لباس شخصی روبروی منزل کروبی تجمع کردند و با اهانت به این روحانی، مهندس موسوی، بیت امام و هاشمی رفسنجانی به تخریب منزل آنان پرداختند.


بامداد 2 اسفند با همکاری ماموران امنیتی عده ای از اوباش حکومتی به درون مجتمع رفتند و بمب صوتی درون آپارتمان مهدی کروبی انداختند.


عصر دوم اسفند برابر با میلاد رسول اکرم و امام جعفر صادق بیش از 60 مامور امنیتی به منزل یورش برده و تا صبح سوم اسفند به تفتیش، بازرسی و توقیف اموال منزل کروبی و سایر شرکای مجتمع مبادرت کردند. ماموران امنیتی درون آپارتمان شخصی کروبی حضور پیدا کرده و او را به همراه همسرش فاطمه کروبی در اتاق های مجزا محبوس کردند.


مهدی کروبی در آخرین پیامش پیش از یورش ماموران، آمادگی خود را برای محاکمه در یک دادگاه علنی اعلام ‌و خطاب به سران حکومت گفت‌: "اگر غیرت و شجاعت دارید‌ لااقل مانند حکومت شاه رفتار کنید که اگر مبارزانی مانند طالقانی‌، گل‌سرخی‌، بخارایی و ده‌ها مبارز با اندیشه‌های متفاوت به بند می‌کشید اجازه انتشار محاکمات آن‌ها در رسانه‌ها را می‌داد."


مدتی بعد، به علت تصرف مجتمع مسکونی توسط ماموران امنیتی و عدم اجازه ورود و خروج به سایر شرکای مجتمع، مهدی کروبی با غیر قانونی و شرعی خواندن این عمل خواستار انتقال به مکانی دیگر شد.


فاطمه کروبی در نامه خود به رئیس قوه قضائیه چنین نگاشت: "این تصرف خلاف شرع و قانون موجب برخورد جدی آقای کروبی در موارد متعددی گردید. از روز اول اقای کروبی اعلام کردند که اماده انتقال به هر مکانی از جمله زندان اوین هستند اما راضی به تصرف نامشروع و غیر قانونی اموال سایر شرکاء نمی باشند."


در اول ماه رمضان برابر با 9 مرداد 1390 ، مهدی کروبی به یک آپارتمان یکخوابه اداری متعلق به مجمع اسلامی بانوان در هفت تیر منتقل شد. کروبی به همراه 6 مامور امنیتی به مدت 110 روز در این آپارتمان محبوس شد. فاطمه کروبی بدلیل کوچک بودن مکان و عدم امکان حضور در این محیط از حصر خارج و مقرر شد کروبی به همراه همسرش به مکانی که خانواده تهیه می کند منتقل شود. در اول شهریور ماه منزلی در جماران تهیه و خانواده خواستار انتقال کروبی به منزلش به همراه همسرش شدند.


دستگاه امنیتی با اشاره مقامات حکومتی از این کار سرباز زد و در آبان ماه کروبی را در یکی از ساختمان اداری معروف به "خانه امن" وزارت اطلاعات محبوس کردند. برای آنکه به جهانیان بگویند او در خانه خود محبوس است، ماهانه بخشی از هزینه زندان و زندانبان را از خانواده کروبی مطالبه کردند. دوران حبس این معتمد امام در شرایط سخت و تنهایی آغاز شد.

مهدی کروبی در شرایطی دوران حصر خود را به ادعا مقامات امنیتی می گذراند که تنها در یک مورد چهار ماه از کلیه حقوق یک زندانی نظیر ملاقات، هواخوری، روزنامه و تلفن محروم بود. فشارها و شرایط ایزوله تا حدی افزایش یافت که روزانه زندانبانان تنها یکبار درب آپارتمان را برای دادن مایحتاج ضروری دقایقی می گشودند. دوبار صبح و شب از طریق آیفون با ایشان تماس برقرار می شد. مهدی کروبی در این مدت حتی حق دسترسی به هوای آزاد را نداشت.


فاطمه کروبی نامه ای به رئیس قوه قضائیه نوشت و به این کار اعتراض کرد.او در این نامه آورده بود: "در بدعت جدید حاکمیت هزینه زندان و زندانبانان را بر عهده خانواده گذاشته تا به جهانیان بگوید کروبی در خانه خود زندانی است!!! آیا جنابعالی فکر می کنید عاقلی در این کره خاکی پیدا می شود که آن زندان تحمیلی را منزل کروبی تلقی کند؟ آیا سکوت دستگاه قضائی موجب این بدعت در دستگاه امنیتی نمی گردد که در اینده هزینه بازداشتگاه های خود را از خانواده زندانیان مطالبه کند؟ و آیا چنین رفتاری را شایسته کشوری است که خود را ام القرای جهان اسلام می خواند، می دانید؟"


در پی بیماری و وخامت حال مهدی کروبی و کاهش وزن شدید، پزشک اطلاعات، دستور انتقال وی را به بیمارستان داد. او زمانی این دستور را صادر کرد که در مدت حبس دو بار حال جسمانی مهدی کروبی رو به وخامت رفته و ماموران ساعت ها بعد متوجه شده بودند. نهایتا پس از پیگیری و مصاحبه های مکرر خانواده مهدی کروبی تنها یکبار به بیمارستان لاله منتقل شد تا اقدامات کلینکی و پاراکلینکی توسط پزشکان مورد اعتماد صورت پذیرد. استقبال تیم پزشکی و پرستاری و مردمی که کروبی را در بیمارستان دیدند به نحوی بود که مقامات امنیتی را در بهت و ناراحتی قرار داد.


با توجه به پرونده پزشکی مهدی کروبی، پزشک اطلاعات توصیه می کند که وی نباید تنها باشد و ماموران باید بیشتر به او سر بزنند و حتی در کنارش حضور داشته باشند. و از آن زمان، فاطمه کروبی از طریق هماهنگی با ماموران امنیتی توانسته در زمان های مشخصی به آپارتمان تردد کند.


فاطمه کروبی پیشتر در گفت و گویی با جرس با بیان اینکه حصر چارچوب خاص خود را دارد گفته بود که الان نزدیک به دو سال است که از این شرایط می گذرد و شرایط نگهداری مهدی کروبی نه حصر است نه زندان.


خانواده کروبی بارها تاکید کرده اند که از این به بعد هزینه زندان و زندانبان را پرداخت نخواهند کرد و حاکمیت باید ایشان را بعد از دو سال به منزلشان در جماران منتقل کند. از سوی دیگر پزشک مورد اعتماد خانواده دسترسی به پرونده پزشکی مهدی کروبی و مراحل درمانی وی را امری ضروری و لازم دانسته است.


در این دوران ملاقات خانواده مدتها قطع بود و تنها مدت کوتاهی است که هفته ای یکبار به خانواده اجازه ملاقات داده می شود. اما حسین کروبی، فرزند ارشد مهدی کروبی نزدیک به پنج ماه است که از ملاقات پدر خود محروم است.


نکته قابل تاکید این است که مهدی کروبی 18 ماه از این حبس غیرقانونی را در تنهایی گذرانده است. او حتی از دسترسی به کتابخانه خود محروم است.


در این دو سال خانواده مهدی کروبی همچون فرزندان میرحسین موسوی از برخوردها و فشارهای غیرقانونی بی نصیب نبودند. فشارها تا آنجا پیش رفت که حسین کروبی حکم محکومیت شش ماه حبس دریافت کرد.


در آستانه روز ۲۵ بهمن و دومین سالگرد حبس رهبران جنبش نیز؛ ماموران امنیتی با یورش به منزل حسین کروبی اقدام به تفتیش و بازرسی منزل کرده و پس از انتقال وی به دادسرای اوین، ساعاتی وی را تحت بازجویی قرار دادند.


همچنین در ادامه تشدید فشارها بر خانواده کروبی، محمدتقی کروبی، مدرس تعلیق شده دانشگاه نیز به یکی از شعبه های مستقر در اوین احضار شد. این استاد دانشگاه ابتدا در مهر ماه سال ۱۳۸۹ با دستور مقامات امنیتی از تدریس در دانشگاه محروم شد و بدنبال حضور پرشور مردم در ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ در پاسخ به دعوت آقایان کروبی و موسوی در راهپیمایی حمایت از بهار عربی در مصر و تونس؛ در اسفند همان سال وضعیت هیات علمی اش به حالت تعلیق در آمد.

 

 

 


 
 

Things you can do from here:

 
 

۱۳۹۱ اسفند ۱۲, شنبه

رهبران جنبش سبز به دلیل حق گویی و محبوبیت در حصر هستند

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 

via سایت خبری تحلیلی کلمه by مانی on 3/1/13

اردشیر امیرارجمند سخنگوی شورای هماهنگی راه سبز امید در نشست جانبی شورای حقوق بشر سازمان ملل در ژنو تاکید کرد که اساسا بازداشت‌ها و حصر‌ها خلاف قوانین داخلی و معاهدات بین‌المللی ایران است.

بنا به گزارش های رسیده به کلمه، بیست و دومین نشست شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در ژنو از روز ۲۵ فوریه آغاز و تا روز ۲۲ مارس ادامه دارد و همزمان با نشست اصلی، نشست های جانبی از سوی سازمان‌های غیر دولتی در محل ساختمان شورای حقوق بشر به بررسی موضوعی و منطقه‌ای وضعیت حقوق بشر در کشورهای گوناگون می‌پردازند که در همین راستا امروز نشستی جانبی با موضوع بررسی حقوق بشر در ایران در در سالن ۲۳ ساختمان شورای حقوق بشر در ژنو برگزار شد.

در این نشست اردشیر امیرارجمند مشاور ارشد میرحسین موسوی، پروین بختیارنژاد روزنامه‌نگار و فعال حقوق زنان، رضا تاجیک روزنامه‌نگار، محمد صادقی فعال سیاسی و حسن فرشتیان حقوقدان سخنرانی و در پایان به پرسش های حضار پاسخ دادند.

اردشیر امیرارجمند: مردم ایران سناریوهای اعتراف گیری را باور نمی‌کنند

اردشیر امیرارجمند، مشاور ارشد میرحسین موسوی در این نشست با اشاره به روندی که منجر به حصر رهبران جنبش سبز شد گفت: «اساساً این بازداشت‌ها و حصر‌ها خلاف قوانین داخلی و معاهدات بین‌المللی ایران است.»

وی با ابراز نگرانی نسبت به وضعیت جسمانی مهدی کروبی، زهرا رهنورد و میرحسین موسوی گفت: «پیش از اینکه این افراد، گرفتار حصر شوند از سلامتی کامل جسمانی برخوردار بودند در حالی که در حال حاضر تماماً بیمار هستند و ما اطلاعی از شرایط نگهداری و کیفیت غذایی که به این افراد داده می‌شود نداریم.»

سخنگوی شورای هماهنگی راه سبز امید همچنین با اشاره به پخش برخی اعترافات تلویزیونی از رسانه ی به اصطلاح ملی تأکید کرد این اعترافات ساختگی است و دیگر کسی در میان مردم ایران این سناریوها را باور نمی‌کند.

حسن فرشتیان: رهبران جنبش سبز به دلیل حق گویی و محبوبیت در حصر هستند

در ادامه ی این مراسم حسن فرشتیان، حقوقدان با بررسی حقوقی «حصر رهبران جنبش سبز» و با اشاره به بند‌های مختلف اعلامیه جهانی حقوق بشر، تأکید کرد: اصول اعلامیه جهانی حقوق بشر در حصر رهبران جنبش سبز نقض شده است و امکان حق شکایت قانونی از آن‌ها سلب شده؛ این افراد هیچ گونه حریم خصوصی ندارند.

فرشتیان با تاکید بر اینکه این حصر‌ها و حبس‌ها هرگز در قوانین بین‌المللی و قوانین ایران وجود ندارد، ادامه داد: «این افراد به دو دلیل حصر شده‌اند دلیل ابتدایی محبوبیت و نفوذ این افراد در جامعه دارند و دوم حقگویی ایشان و دفاع از حقوق مردم بوده است.»

این حقوق‌دان در انتها از رسانه‌ها خواست تا صدای مردم تحت فشاری باشند که در ایران صدایی ندارند.

پروین بختیار نژاد: خواسته ما انتخابات آزاد و ایجاد روند دموکراتیک در ایران از طریق روش‌های مسالمت آمیز است

در بخشی دیگر از این برنامه پروین بختیارنژاد، روزنامه‌نگار و فعال حقوق زنان، گفت: «ایران در برهه حساسی به سر می‌برد که مشکلات فراوانی گریبان مردم را گرفته است. نهادهای صنفی و اجتماعی زیادی به علت فشارهای امنیتی تعطیل شده‌اند این در حالی است که جامعه ایران با بحران‌های فراوانی در عرصه اجتماعی مواجه است.»

این فعال حقوق زنان با اشاره به تعداد بالای زنان زندانی از جمله نسرین ستوده، بهاره هدایت، نرگس محمدی و کشته شدن هاله سحابی، رفتار خشن حاکمیت را نشانه عدم مقبولیت نظام در میان مردم ایران دانست.

وی همچنین با اشاره به کودکان زندانی که به اجبار با مادر خود هم‌اکنون در زندان حضور دارند، تاکید کرد: این مسئله فشارهای روحی و روانی فراوانی بر این مادران و فرزندان وارد می‌کند.

بختیار نژاد در پایان خاطرنشان کرد: خواسته ما انتخابات آزاد و ایجاد روند دموکراتیک در ایران از طریق روش‌های مسالمت آمیز است.

محمد صادقی: انتخابات آتی نمایشی بیش نخواهد بود

محمد صادقی فعال سیاسی و عضو و شورای مرکزی ادوار تحکیم نیز در این نشست به ایراد سخن پرداخت و گفت: «اکنون در آستانه انتخاباتی دیگر در جمهوری اسلامی هستیم، اما زندانیان سیاسی همچنان در زندان هستند و دو کاندیدای انتخابات قبلی همچنان در حصر هستند و امکان فعالیت رسانه‌ها وجود ندارد اما رهبری مدعی انتخابات آزاد در ایران است.»

به گفته ی وی، ایران هیچ تلاشی برای تطبیق قوانین و عمل‌کرد خود با قوانین و معاهدات بین‌المللی نمی‌کند.

صادقی با اشاره به نظارت استصوابی در ایران به تضاد این اصل در قوانین ایران با معاهدات بین‌المللی امضا شده از سوی ایران اشاره کرد و گفت: «انتخاباتی که در ماه‌های آتی برگزار خواهدشد، نمایشی بیش نخواهد بود.»

وی آزادی زندانیان سیاسی، آزادی مطبوعاتی و رسانه‌ها، انتخابات آزاد سالم رقابتی و حذف نظارت استصوابی وصیانت از ‌آراء را خواسته جنبش سبز ایران و راه برون رفت از وضعیت فعلی توصیف کرد.

عبدالرضا تاجیک: روزنامه نگاران مستقل در ایران تحت فشار و تهدید هستند

عبدالرضا تاجیک، روزنامه‌نگار و فعال ملی مذهبی، به عنوان آخرین سخنران این نشست که سخنرانی خود را به وضعیت روزنامه‌نگاران و روزنامه‌نگاری در ایران اختصاص داده بود، گفت: «قدرت سیاسی در ایران حیات این صنف را نشانه گرفته است.»

عبداارضا تاجیک با اشاره به بازداشت گسترده روزنامه نگاران در کشور، گفت: «روزنامه نگاران مستقل در ایران همواره تحت فشار و تهدید بوده‌اند و بسیاری از روزنامه نگاران نامی ایران در حال حاضر در زندان هستند و یا ادامه کار روزنامه‌نگاری برای بسیاری از آن‌ها نا‌ممکن شده است و همچنین بسیاری مجبور شده‌اند از ایران خارج شوند.»


 
 

Things you can do from here: