سمفونی لنگه کفش ها
سفرهای استانی جدید به نام مناظره و مصاحبه و سخنرانی و چه و چه برگزار می شود و سپس کسانی به نمایندگی از دولتمردان پرده نشین بر کرسی می نشینند و چنان رندانه و مستانه پیروزی ساختگی خویش را فخر می فروشند تا عاقبت، خشم سبزها را سبب ساز شوند و از آنان شعار و فریاد دریافت کنند؛ تازه بعد از این هم خودشان را به مظلومیت بزنند و بگویند که با ائمه و پیامبر همین می کردند که سبزها با آنان می کنند!
مسافران نوظهور این سفرها کسانی هستند چون رسایی نماینده تهران و صفار هرندی وزیر سابق فرهنگ و ارشاد؛
البته بسیاری از مخاطبان رسانه ها آنقدر که صفار هرندی را می شناسند حمید رسایی را نمی شناسند؛ او در دوران اصلاحات، مسئول تهیه و توزیع بولتن هایی سرشار از اخبار جعلی برای مراجع و روحانیون بود تا حساسیت آنها نسبت به دین و شریعت را تحریک کند و بی دینی دولت خاتمی و اصلاح طلبان را در ذهن آنها تثبیت کند؛ البته گاه تا این حد ناشیانه که برخی مطالب بولتن را چنین ارجاع می داد: "روزنامه صبح امروز- مهر ۱۳۷۸″ و لابد خواننده برای پیدا کردن مطلب باید روزنامه های یکماه را می گشت تا اصل آن را بیابد و طبیعی است که بسیاری از علما فرصت چنین کاری را نداشتند!
در کامروایی حمید رسایی همین بس که بخش های قابل توجهی از حوزه را علیه اصلاح طلبان شوراند و با آمدن احمدی نژاد مزد خود را به تدریج دریافت کرد: نخست شد مشاور صفار هرندی در وزارت ارشاد و مدیر کل ارشاد استان قم و سپس شد نماینده ی تهران و حالا او و مافوقِ سابقش شده اند سخنگوی غیر رسمی دولت کودتا در شهرها!
خلاصه اینکه رسایی را مدافع سرسخت احمدی نژاد در مجلس می شناسند و صفار هرندی را اما رانده شده از کابینه احمدی نژاد و البته پای منافع مشترک که به میان آید فرقی نمی کند رانده شده باشی یا خوانده شده؛ چنان که باهنر و حداد نیز اگرچه گاهی به میخ و گاهی به نعل می زنند وقتی پای منافع مشترک یعنی پیروزی و تصاحب صندلی ریاست جمهوری به میدان می آید، بینی خود با دستمال مرطوب تعامل و تفاهم می فشارند و با سرعت به سمت جریان متبوع خود می شتابند.
خیالی نیست اگر بوی خوشی از محافل اصولگرایی نمی رسد مهم این است که برای حذف رقیب این جریان خوب می داند که چگونه تقسیم کار کند.
به هر تقدیر قرعه فال به نام رسایی و صفار دلداده زده اند؛ این دو کوله پشتی برداشته اند و شهر به شهر، شهرآشوبی می کنند.
ابتدا با تهمت پراکنی و دستور دستگیری موسوی و کروبی را صادر کردن، دانشجویان و حاضران را در میزگردها و مناظره ها تحریک می کنند و سپس که لنگه کفشی از سر غیض و غضب روانه صورت شان شد فریاد وامظلوما سر می دهند.
رسایی که انگار یادش رفته است خبرنگاران پارلمانی چه پرونده ای از رفتارهای غریب او دارند، ناگهان خود را در قامت پیامبر و ائمه می بیند و می گوید: "پیامبر هم توهین شنیده است، به امام حسن هم پشت کرده اند و…" این همان ادبیاتی است که صفار هرندی نیز به کار می برد با صدایی که درست شبیه صدای رییس دولت، کمی کش آمده و آرام می نماید تا شاید خریدار حس ترحّم آنانی باشد که می بینند خیل دانشجویان به این دو مسافر پشت کرده اند.
حالا چه شده که ناگهان لوکوموتیو اصولگرایی داغ شده و قطار این جریان با سرعت خودش را به حلقه ی ناامن معترضان می اندازد؟ دو دلیل دارد:
یک؛ از سفرهای استانی احمدی نژاد و حضور او در محافل و مجامع عمومی کم شده است. کسی که فاصله میان پاستور تا بهارستان را با هلی کوپتر طی می کند و به مراسم آغاز به کار دولت اش چنین هراسان می رود بی شک برای رفتن به نمایشگاه بین المللی و مراسم متعدد دانشگاههای تهران و راهپیمایی سیزده آبان و باقی برنامه های عمومی بی دلهره نیست.
برای همین حضور کم رنگ او را باید کسان دیگری جبران کنند و برای این دولت نقش نام و نان آور را ایفا کنند. حداد عادل که روحیه لطیف تری دارد وقتی یکبار در دانشگاه چنان مورد خشم و بی احترامی قرار می گیرد بی شک نمی تواند گزینه خوبی برای فرو خواباندن موج اعتراضی مردم باشد؛ چهره های دیگر اصولگرا نیز هر یک دغدغه های خودشان را دارند.
در این میان دو نفر ماموریت یافته اند تا جسارت کنند و به میان مردم و معترضان روند و به جای احمدی نژاد صورت برای سیلی یک جمع نا آرام پیش بکشند.
دلیل دوم اما خواندنی تر است:
تردیدی نیست که کسی از لنگه کفش و شعارهایی نظیر "دروغگو برو گمشو " خوشش نمی آید؛ گویا ماجرا از این قرار است که این دو نفر با سفرهای مکررشان ماموریت یافته اند تا ضمن بیان تندترین اتهامات علیه موسوی، کروبی و خاتمی، هواداران این جریان را به شدت تحریک و تشویق به خشونت کنند.
وقتی رسایی می گوید "موسوی دیکتاتور و دروغگو است" معلوم است که جمعیت کفش هایش را به نشان خشم بالا می برد. او حتی استقبال می کند که سمفونی لنگه کفش های معترض را هم رهبری کند. به این شکل که مدام می گوید: بله ببرید بالا کفش ها را، خودتان را نشان دهید. شما دیکتاتور های سبز هستید و چه و چه.
اساسا این آقایان صورت برای همین جلو آورده اند و سفر برای همین تدارک دیده اند تا کتک بخورند، فحش بشنوند، به آنها پشت شود و سپس آنها بتواند با تریبون هایی که در اختیار دارند تصویری از خشونتی که خودشان مسبب آن بوده اند را به نمایش بگذارند.
صفار هرندی برای چندمین بار در یک مدت زمانی کوتاه، کوله بار سفر می بندد و تا تریبون می یابد به سرعت شروع می کند به تحقیر کسانی که دانشجویان، دوست شان دارند و آنگاه چشم باز می کند تا کسی از میان معترضان بی پناه و بی تریبون و از صحنه رانده شده، لنگه کفشی را به سمت او پرتاب کند و او لنگه کفش را بالا بگیرد و آن را به عنوان نماد خشونت طلبی سبزها معرفی کند.
نباید فریب کسانی که این روزها مسئولیت بر افروختن آتش اعتراض سبزها را عهده دار شده اند خورد.
نباید در دام آشوب سازان افتاد.
بگذار رسایی و صفار، به دعوت و برنامه مقامات و مسولان سوار بر چارپای بی مهار اصولگرایی از این دانشگاه به آن دانشگاه بروند و مدام دهان برای بد و بیراه گفتن به بزرگان مان بگشایند. دانشجو باید بداند که در حلقه حیله گران چه می گذرد. دانشجو بزرگی کردن را از همان روزی مشق کرده است که کوی اش را به آتش کشیده اند اما او باز به جای به آتش کشیدن خانه خشونت طلبان، راهپیمایی سکوت برگزار کرد.
به گمانم هوشیاری دانشجویان و جوانان و معترضان است که می تواند ماموریت صفار و رسایی را آنگونه رقم زند که دستشان خالی بماند از لنگه کفش ها و درعوض، گوش شان پر شود از فریادهایی که گوشی برای شنیدن اش در رسانه های رسمی و ملی نیست. رسایی و صفار این روزها شهر به شهر می تازند تا گواهِ آشوب طلبی دانشجویان و معترضان باشند غافل از آنکه این تصویرها که بر پرده می رود روایتِ حقارت مردانی ست که بزرگ قبیله را در پستوی خانه نهان کرده اند و خود، شهر به شهر می روند تا هم راه را برای خانِ خود خوانده، هموار سازند و هم دانشجو را خشونت طلب معرفی کنند و باز غافلند که این راه، دیگر هیچ مسافر ناصادقی را بر نمی تابد.
رهگذران هوشیار را بگویید: لنگه کفش ها را بالا برند اما آن را حرام صورت ترس خوردهی صوفی ناصاف نکنند که به قول حافظ:
صوفی نهاد دام و سر حقّه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد…
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر