۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

دورانی که در آن زندگی‌ می‌کنیم، دوران توجه به حقوق آدمی‌ است

11:52 عصر سه‌شنبه، 26 آبان 1388

آنچه از پی می‌آید متن کامل سخنرانی دکتر عبدالکریم سروش، از روشنفکران و اسلام‌شناسان معاصر ایرانی است که در باب حقوق انسان و نسبت آن با دین‌ورزی در دانشگاه نیوجرسی آمریکا و در میان جمعی از دانشجویان و دانشگاهیان ایرانی ایراد کرده‌اند. در این سخنرانی دکتر عبدالکریم سروش به تحلیل رویه فکری و نظری آنچه در طول چندماه اخیر در کشورمان رخ داد، پرداخته‌اند و به ارزیابی چالشی که میان اندیشه‌ها و ایده‌ها رخ داد نظر داشته‌اند. دکتر سروش در این سخنرانی به دو مفهوم مهم و کلیدی «حق» و «تکلیف» پرداخته‌اند و دوران جدید را دوران توجه به حقوق آدمی و دورانی از تاریخ که حقوق‌مداری در آن اصل شده است، نام نهاده‌اند. متن کامل این سخنرانی که در سایت خبرنامه امیرکبیر هم منتشر شده به شرح زیر است:


  بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

محضر همه دوستان سلام عرض می کنم و خشنودم که مجددا توفیق یافته‌ام که در محضر شما حضور یابم . سنت حسنه‌ایست و آن این که هر چند گاهی از دوستان همدل و یاران موافق دعوت به عمل می‌آورند و مجلس گرمی را می‌آرایند و دل‌های خداشناس و خداخوان را در کنار هم می‌نشانند و همه محبت می‌کنند و به عرایض بنده که مقدمه‌ایست برای بحث‌های مهم‌تر و جدی‌تر گوش فرا می‌دهند. در دوران طوفانی و پر تلاطمی زندگی می‌کنیم و ذهن همه ما مشغول حوادث خرد و درشت و تلخ و شیرینی است که در کشور ما رخ می دهد. برای همه ما پرسش های مهیب و فربه فراهم می آورد. و این به دلیل دغدغه‌ای است که نسبت به وطن داریم و تشویشی است که برای آینده احساس می‌کنیم و همچنین عشق و علاقه‌ای که نسبت به هموطنانمان داریم نمی توانیم دقیقه‌ای آسوده بمانیم و آن اندیشه ها را از دل بیرون برانیم. حوادثی که در کشور ما می گذرد دو رویه دارد : یک رویه عینی و عملی و خارجی و دومی رویه نظری و فکری. یعنی از جهتی اتفاقاتی است که بین ابدان می افتد، اجسام و آدمیان برخوردهایی پیدا می‌کنند. حکومت کسی را می نوازد و بالا می‌کشد و کسی را به زندان می‌افکند یا می‌کشد .

این از یک سو اما از سوی دیگر جنگی است که بین ایده ها و اندیشه ها رخ داده است. بالاخره در این عالم که ایرانیان در آن ساکنند حوادث نظری هم رخ می‌دهد و پاره ای از اندیشه‌ها می کوشند پاره ای دیگر از اندیشه‌ها را از میدان خارج کنند. در واقع چند نوع طرز فکرند که با هم تصادف و تصادم می‌کنند و یکی می خواهد جا را بر دیگری تنگ بکند. آنچه را که بنده می خواهم عرض کنم متعلق به این حوزه دوم است. یعنی حوزه نظری کار در حوزه عملی حرف بسیار است و خبر بسیار است و لازم نیست ما آنان را به همدیگر یادآوری کنیم. همین قدر مختصرا می‌دانیم که ایام خوشی را نمی گذرانیم . اما امیدواریم که پس از این شب روز روشنی به در آید. اما آنچه که به لحاظ نظری در حوزه فکر و اندیشه می گذرد هم شئون و شقوق بسیار دارد. به بنده تکلیف کرده‌اند که در یکی از آن مباحث در اینجا وارد شوم که عبارتست از مبحث حقوق انسان و نسبت آن با دین ورزی . که مبحث بسیار حساس و پر از دشواری هاست.  

  من خوشبختانه در گذشته فرصت‌هایی داشته‌ام که در این باب سخن بگویم و آنچه را که اینجا عرض می‌کنم برآیند بحث‌های پیشین است. شاید پاره‌ای نکات نو را هم بر آن‌ها بیفزایم و آنگاه با یکدیگر گفتگو خواهیم کرد و ان شاء الله روشنگری‌هایی از پس خواهد آمد. این نکته را بنده همیشه عرض کرده ام که دورانی که ما در آن زندگی می‌کنیم دوران توجه به حقوق آدمی است. دورانی از تاریخ است که حقوق‌مداری در آن اصل شده است و حقوق را در مقابل تکالیف به کار می بریم. دوره بلندی بر انسان گذشت که بیش از آنکه به حقوق خود بیندیشد به تکالیف خود می‌اندیشید و همین که بالغ می‌شد و خود را باز می یافت می پرسید تکالیف من چیست؟

بزرگان و رهبران دینی و فکری جامعه هم همواره در پی تلقین و تقلید تکالیف بوده اند. خواه حاکمان و عامران و پادشاهان باشند خواه عالمان و فیلسوفان همه در مقام تعلیم مسئولیت ها و وظایف و تکالیف آدمیان بودند. نه اینکه از حقوق سخنی نرود بلکه حقوق در درجه دوم اهمیت قرار داشت و همواره به صورت یک امر طفیلی و تبعی و ثانوی نسبت به تکالیف مطرح می شد. دست اول و رتبه بالا با تکلیف بود و انسان وقتی که مکلف می شد به صفت و سمت یک موجود صاحب تکلیف می شناخت ، آنگاه می دانست که بالغ شده است و او را به حساب آورده‌اند و از او چیزی می‌طلبند و به او پاداشی یا کیفری می‌دهند .   

همه ادیان در دوران و در پارادایم تکلیف مداری پا به عرصه ظهور نهاده اند. از ادیان جدید مثل بهائیت بگذریم که ظاهرا متعلق به دوران مدرن هستند ، یعنی دوران حق مداری ، اما آناکرونیسمی که در آن ها هست ،یعنی نوعی نابهنگامی تاریخی نشانه آن است که پیامبر یا پیامبران این دین به درستی دوران خود را تشخیص نداده بودند. یعنی ماهیت دیانت بهائیت همچنان تکلیف مداری است . بر خلاف دورانی که در آن ظهور کرده اند و جهان را حق مداری فرا گرفته است. شما اگر مارکسیسم را با بهائیت مقایسه کنید با اینکه مارکسیسم دین نبود و بلکه ضد دین بود ولی البته توفیق او در مقام جذب پیروان و طرفداران صدها و هزاران برابر بهائیت بود و میزان عقولی که این ایدئولوژی به هم وصل کرد و در آن ها تاثیر کرد وآن ها را تسخیر کرد ملیون ها برابر هر دین جدید دیگزی بود. با همه این احوال شما در مارکسیسم حق مداری را می بینید که به نحوی نشان می دهد که از دل جهان مدرن و اندیشه مدرن برخواسته است. البته سخن من البته در این امور نیست و در پرانتز عرض کردم.   

ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی 

باری چو می روی به خدا می سپارمت   

باز هم می بینید که مفهوم حق صحبت در شعر شهریار آمده است. اما شعر پروین اعتصامی داستانی را نقل می کند که پسر یک برزه گر نشسته بود و با پدر خودش سخن می گفت:    گشت حق کارگران پایمال  گر حق آن هاست حق ما کجاست  چند شود بارکش این و آن  زارع بد بخت مگر چارپاست  عدل چه افتاد که منسوخ شد  رحمت و انصاف چرا کیمیاست شما ببینید تحول زبان را کاملا احساس می کنید. مثل اینکه شما را از یک خزینه آب سرد در آورده اند و در یک خزانه آب داغ قرار داده اند. حق کارگران وپایمال شدن حقوق این ها چیزهائی است که شما نشانی از آن ها در شعر سعدی و حافظ نمی بینید. من اصلا آن ها را ملامت نمی کنم، بحث ملامت کردن نیست . دارم توضیح می دهم که از کجا به کجا عبور کرده ایم. زبان در اثر تحول این پارادایم چه تحول جالب و چشمگیری پیدا کرده است. شعر دیگری از پروین بخوانم که مذاق خانم های جلسه را شیرین کند. می گوید از چه نسوان از حقوق خویشتن بی بهره اند نام این قوم ار چه دور افتاده در هر دفتری  باری، تا اینجا امیدوارم توانسته باشم بیان کنم که قصه حقوق در ادبیات گذشته ما و فکر گذشته ما چگونه بوده است. حالا بیاییم و قدری دقیق تر مسئله را بررسی کنیم. در ابتدا گفتم که ادیان و دست کم ادیانی که در دوره ما آن ها را صحیح می دانیم یعنی ادیان ابراهیمی، همه در دوران و در پارادایم تکلیف ظهور کرده اند و زبانشان زبان تکلیف است و زبان حق نیست. زبان تکلیف و زبان حق ، حقیقتا تفاوت دارند.

شما وقتی که کتابی را می خوانید و سخنی را گوش می دهید که مبتنی بر حق است خوب می فهمید که تفاوتش با یک زبان تکلیفی چگونه است. ادیان زبانشان زبان تکلیف کننده است.برای مردم بیشتر می گویند که چه باید بکنند و چه باید نکنند و باز هم عرض می کنم از حقوق هم اگر صحبت می کنند به شکل ثانوی و تبعی است. لئو اشتروس فیلسوف مشهور آمریکائی که در عرصه فلسفه انگلستان آراء ماندگاری دارد ایشان کتابی در مورد حق در تاریخ دارد. می دانید که او یهودی بود. در آن کتاب تصریح می کند اساسا کلمه حق در کل کتاب مقدس(Bible) نیامده است. در تمام تورات و در تمام انجیل واژه حق به معنای امروزین آن یافت نمی شود. البته مایه شگفتی هم نباید بشود. یعنی چنان که گفتم این تاکید بر حق و محق بودن آدمی یک کشف جدید است و یکاختراع جدید است که در تاریخ انسان صورت گرفته است. او از قرآن سخن نمی گوید چون چندان با قرآن آشنا نبوده است. با پاره ای از فیلسوفان اسلامی خصوصا با فارابی آشنا بوده و آراء آن ها را محققانه تحقیق کرده است. اما البته متکلم نبود و مفسر نبود و قرآن شناس نبود. در این باب هم اظهار نظری نکرده است. حالا می خواهم راجع به قرآن و اینکه با مفهوم حق چه نسبتی دارد نکته هائی را در میان بگذارم. خوب شما می‌دانید لازم نیست کلمه حق در جایی آورده بشود. باید این معنا و این منطق در آنجا پیدا بشود. ما در قرآن با انسان به منزله یک موجود محق روبرو نمی شویم. انسان یک موجود مکلف است. اما از معنای حق هم غفلتی نشده است. یکی از آن مواردی که درباره آن سخن گفته شده فوق العاده مهم است.

یکی دو مورد دیگر هم هست که نسبتا عادی است و جنبه حقوقی و فقهی دارد. البته کلمه حق که در یکی از سوره های مکی که الان به یاد ندارم کدام سوره است به کار رفته که در مورد اغنیا می گوید که و فی اموالهم حق للسائل و المحروم یعنی آدم های پول دار یک بخشی از پولشان اصلا مال خودشان نیست. متعلق به محرومین است. محرومین حقی در احوال اغنیا دارند. وقتی که یک انسان غنی یک پولی را به دست می آورد درست مانند مالیات یک بخشی از درآمد متعلق به صاحب درآمد نیست و به جای دیگری باید حواله شود. تعبیر حق در اینجا به کار رفته است و حق عبارتست از طلبی که شخص محروم دارد و شخص صاحب درآمد باید تعبیه کند و به او بپردازد. همچنین است در مورد قتل در آن آیه مشهوری که هست: «و من قتل مظلوما فقط جعلنا لولیه سلطانا فلا تصرف بالقتله انه کان منصورا» یعنی کسی که مظلومانه کشته شود ولی دم حق دارد تعبیر قرآن سلطان است ، یعنی سلطه یعنی قدرت، این قدرت و این اختیار به صاحب و ولی دم داده می شود که قصاص کند. البته او هم اصراف نکند. یعنی در مقابل یک قتل فقط فاتل را به قصاص برساند. همان چیزی که همه ما شنیده ایم که امیرالمومنین از وصیت هائی که در بستر مرگ افتاده بود کرد این بود که : نبینمتان که دست به خون مسلمان ها گشوده اید و به بهانه اینکه علی کشته شد این و آن را بکشید. بلکه گفت به خاطر من فقط قاتل من را باید بکشید و نه هیچ کس دیگر را و اگر خودم زنده ماندم خودم می دانم باید با او چکار کنم و اگر از دنیا رفتم فقط قاتل من را بکشید. این همان مضمون قرآنی است که می گوید هرگاه کسی مظلومانه یعنی بی جهت چون ممکن است گاهی کسی را بکشند و بیهوده نباشد. مثلا قاتلی را بکشند. اما اگر کسی بیهوده کشته شود، صاحب خون حق دارد که صاحب او را بکشد. البته اختیار هم دارد که او را نکشد. حق در اینجا دقیقا همین معنا را دارد. چون در آیه دیگری دارد که می تواند او را نکشد یا از او دیه بگیرد. می‌تواند هم نگیرد. در واقع سلطان است. اختیاری است که به صاحب خون و به صاحب دم داده می شود. یکی از آن ها هم این است که قصاص کند و قاتل را بکشد.   

من باز به ادبیات گذشته خودمان نگاه می کردم، دو کتاب بسیار مهم وجود دارد . یکی مصیبت نامه شیخ عطار است. شیخ عطار عارف خیلی جالبی است. البته همه عرفا که قبل از مولوی آمدند دیگر در شعاع او تقریبا محو شدند و کمرنگ شدند و نادیده ماندند. و علی‌رغم اینکه کوشش‌های بسیاری شد که آن ها را از نو احیا کنند و جامه های فاخری و تازه ای بر تن آن ها کنند و به مجالس بیاورند و معرفی کنند اما عظمت و هیبت و نورانیت مولوی چنان بود که به آن ها اجازه درخشش جدیدی نداد. همین طور عارفانی که بعد از مولوی آمدند مثل جامی ، هیچ کدامشان نتوانستند آن درخشندگی را پیدا کنند که مولوی داشته است. اما مولوی خودش اعتراف می کند که ما از پی ثنائی و عطار آمدیم. همان تعبیری که نیوتن داشت و می گفت : من اگر توانسته‌ام افق های دور را ببینم برای آن است که بر شانه غول ها ایستاده‌ام. روی شانه گالیله و کپلر ، غول هائی بودند که این ها من را بلند کردند و آوردند بالا دست خودشان و لذا می توانم فضاها و افق های دور تر را ببینم . مولوی هم واقعا همین طور بود یک نیوتنی بود که روی شانه غول ها ایستاده بود که عبارت باشند از عطار و ثنائی و غزالی و کسانی که پیش از او آمده بودند و جاده را آماده کرده بودند و راه را کاملا هموار کرده بودند. او هم از یک نبوغ و موهبت الهی برخوردار بود که توانست سرزمین های تازه ای را فتح کند. عطار یک کتابی دارد به نام مصیبت نامه و خودش هم می گوید که وقتی که من داروخانه داشتم و دارو ساز بودم آن موقع این کتاب را آغاز کردم.   

وقتی که خداوند ملائکه را نزد لوط فرستاد و نزد ابراهیم و گفتند که ما آمده ایم که عذاب بر قوم لوت و بر جامعه لوت نازل کنیم ابراهیم فوق العاده پریشان شد و با خداوند مشغول مجادله شد. تعبیری که در قرآن است همین است . «یجادلنا فی قوم لوط» ، اصلا اعتراض کرد یک اعتراض جدال آمیز. در عین حفظ حرمت ولی مجادله کرد و خودش را مشغول نزاع کرد . تعبیر قرآن هم این است و آمده که یا ابراهیم اعرض عن هذا: ابراهیم جان، دست بردار! مجادله نکن و اعتراض نکن ، این یک امر حتمی است حتما باید بشود. در تورات این مجادله خیلی طولانی نقل شده است که ابراهیم گفت: خدایا اگر در میان آن ها حتی اگر صد نفر آدم خوب باشد بازهم می خواهی عذاب نازل کنی ، حتی اگر ده نفر آدم خوب باشد باز هم می خواهی عذاب نازل کنی؟ همین طور می شمرد و با خداوند احتجاج می کرد.    اینکه انسان با خداوند احتجاج و جدال بکند و به او اعتراض بکند و از او شکایت بکند  این ها کاملا به رسمیت شناخته شده است. در منطق دینی آن هم نه افراد لاابالی و متفرقه بلکه عارفان ، عاشقان و محبان خداوند، این ها حق داشتند و عمل می کردند. جدال می کردند و اعتراض می کردند و شکایت می کردند. آنچه که ما شنیده ایم و آنچه که تا کنون در ذهن ما نقش بسته است این است که در مقابل خداوند دهان ها باید بسته باشد. کسی در دلش هم نباید تصور اعتراض بکند. چه جای اینکه به زبان بیاورد و چه جای اینکه جدی بگیرد. ولی اصلا این طور نیست. و این همان نقطه آغازین است برای باز کردن یک افق تازه که انسان محق است . نه در مقابل آدمیان دیگر و نه در مقابل جامعه انسانی بلکه در مقابل خدائی که او را آفریده است. این عقل و اختیار که خداوند به انسان داده است معنای بسیاری دارد. معنای آن این است که این اختیار تا هر جائی که برود می تواند برود. عقل تا هر جا که می رود می تواند برود.

هیچ کس نمی تواند جلوی عقل را بگیرد و بگوید که خداوند فرمان داده بیش از این فکر نکنید. خداوند فرمان داده که جور دیگر نتیجه بگیرید. اصلا چنین چیزی نا معقول است. اگر عقل است یک کارکرد ویژه ای دارد. با منطق خاصی عمل می کند. و مقدمات وقتی که حاصل شد نتایجی به دنبال آن ها می آید. اینکه خداوند فرمان داده است که این طور بفهمی و آن طور نفهمی ، از این مقدمات چنین نتیجه بگیرید و چنان نتیجه نگیرید، اساسا معقول نیست. یا حق به کسی می دهند یا نمی دهند. وقتی که دادند دیگر عقل زمام این مرکب را به دست می گیرد و تا هر کجا که رفت آدمی را و صاحب مرکب را با خودش می برد. اختیار هم همین طور است. یکی از اتفاقات بدی که در تصوف ما افتاد این بود که هم بر سر عقل زدند و هم بر سر اختیار. و این چیزی است که ما باید بدانیم که مکتب تصوف ما ، تصوف عامیانه ما ، تصوف عالمانه را عرض نمی کنم . این ها صریحا با عقل و عقلانیت مخالفت می کردند و صریحا با اختیار مخالفت می کردند. یک مکتبی را پدید آوردند که یک جور بی اخلاقی را در خودش پرورد. وقتی که شما عقل را تخفیف و تحقیر کردید و اختیار را تخفیف و تحقیر کردید، از شخصیت انسانی چه چیز باقی می ماند؟ یک موجود ضعیف ، فروکوفته، له شده که مجاز نیست عقل خودش را به کار بگیرد از او چه بر می آید؟ و چه انتظاری می رود؟ در حالی که شما آدمی را باید چنان بشناسید و بشناسانید که عقل او بر کرسی بنشیند ، اختیار او زمام مکتب عقل را به دست بگیرد و بعد انسان را به آنجائی ببرد که باید برساند. این چیزی نیست که با خدائی خدا منافات داشته باشد. این چیزی نیست که با مطیع بودن آدمی منافات داشته باشد.   

ولی این آدم دور خودش یک دینی را پدید می آورد که با دین انسان های ذلیل با دین انسان هائی که خداپرستی را عین ذلت می دانند ، تفاوت خواهد کرد. عبادت ذلیلانه داریم و عبادت سرفرازانه داریم. یک انسانی به دلیل محق بودن خداوند را عبادت می کند و یک انسانی به دلیل ذلیل بودن و اختیار خود را از دست دادن و عقل خود را از دست دادن ، این ها با هم خیلی فرق دارند. خداوندی که محبوب ماست و مطاع ماست و معبود ماست می تواند هم موضوع و متعلق شکر ما قرار بگیرد و هم موضوع و متعلق شکایت ما قرار بگیرد. این آزادی را به ما داده و این اختیار را به ما داده است. کجا؟ همان جائی که به ما عقل داده است. وقتی که این را داد یعنی همه این ها با آن می آید. بعد هم داستان هائی را برای ما گفته است. سخنانی را در کتاب خودش آورده است که به وضوح همین را نشان می دهد.    دو آیه مهم در قرآن هست. یک آیه همان بود که خواندم در سوره نساء: پیامبران آمدند تا مردم نتوانند با خدا احتجاج کنند. یعنی مردم می توانند ذاتا و عقلا با خداوند احتجاج کنند و لذا خداوند یک کاری می کند که حجت به دست آن ها ندهد . تا بتواند در مقابل مردم از خودش دفاع کند. این چه جور خدائی است که می گوید که اگر یک سری کارهائی را نکنم محکومم و به حق محکومم و لذا یک کارهائی را انجام بدهم تا بتوانم از خودم دفاع کنم.   

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر