۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

مصاحبه با پدر اولین جان باخته جنبش سبز: قاتل پسرم بسیجی بود

 مصاحبه با پدر اولین جان باخته جنبش سبز: 
قاتل پسرم بسیجی بود
میثم عبادی، اولین شهید جنبش سبز است که روز 23 خرداد بر اثر اصابت گلوله جان باخت. پدر این نوجوان به "روز" می گوید قاتل فرزندش از نیروهای بسیجی بود که ابتدا بازداشت و مشخص شد گلوله از اسلحه او شلیک شده است اما بعد آزاد شد و گفتند او قاتل نبوده است.

میثم عبادی به گفته پدرش، برای کمک به دختری که از سوی نیروهای بسیجی مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود وارد شد اما با شلیک گلوله ای بر شکمش به شهادت رسید.

اصغر عبادی، پدر این نوجوان که تنها 16 سال و سه ماه داشت به "روز" می گوید خواهان معرفی قاتل فرزندش است اما هیچ جا پاسخی به او نمی دهند.

آقای عبادی همچنین، سخنان منتشر شده به نقل از او در خبرگزاری فارس را تکذیب می کند. خبرگزاری نظامی، وابسته به نهادهای امنیتی، نظامی به نقل از آقای عبادی نوشته بود موسوی و کروبی باید تقاص خون فرزندش را بدهند. اما آقای عبادی می گوید از این خبرگزاری شکایت می کند.

"روز" پیش از این و به نقل از مادر احمد نعیم آبادی، او را اولین شهید جنبش خوانده بود. احمد نعیم آبادی در اصل اولین شهید روز 25 خرداد و راهپیمایی میلیونی و مسالمت آمیز مردم بود و میثم عبادی، اولین شهید بعد از انتخابات که دقیقا یک روز بعد از انتخابات مخدوش 22 خرداد به شهادت رسید.

گفتگوی "روز" با اصغر عبادی، پدر میثم عبادی را در ذیل بخوانید.

 

آقای عبادی، شما چگونه از شهادت میثم مطلع شدید؟

روز 23 خرداد و ساعت حدود 9 شب بود که از موبایل خود میثم به ما زنگ زدند و گفتند میثم گلوله خورده و در بیمارستان جواهری است. به ما گفتند حالش خوب است اما وقتی به بیمارستان رفتیم میثم تمام کرده بود.

 روز 23 خرداد چه اتفاقی افتاد؟ میثم چگونه گلوله خورد؟

میثم از سر کار که خارج شده بود، رفته بود تظاهرات؛ آن روز هنوز درگیری ها شدید نبود و ماموران حکم تیر هم نداشتند. خواهر میثم حدود ساعت 6 با او تماس گرفت، قرار بود بروند و برای مادرشان، هدیه ای بخرند. میثم گفته بود تا یک ساعت دیگر می آید اما هرگز نیامد. آنطور که دوستان میثم که از نزدیک شاهد تیر خوردن او بودند، گفته اند بسیجی ها، دختری را با باتوم می زنند واو به زمین می افتد و بعد  پای این دختر را می گیرند و روی زمین می کشند، میثم اعتراض می کند و می رود سراغ بسیجی و می گوید: زورت به یک دختر می رسد؟ چرا او را روی زمین می کشی و... اما آن فرد می گوید: برو وگرنه تو را هم می زنم. میثم هم می گوید: این دختر را رها کن بیا بزن ببینم چه جوری می زنی... اما تا میثم این را می گوید آن بسیجی اسلحه اش را در می آورد و یک گلوله به شکم میثم می زند.

 بعد چه اتفاقی می افتد؟ آیا شما خبر دارید؟

میثم که روی زمین می افتد مردم جمع می شوند. جلوی یک ماشین رهگذر را می گیرند و آن ماشین، میثم را به بیمارستان می رساند. به ما که زنگ زدند گفتند حالش خوب است ولی وقتی ما رفتیم با جنازه اش روبرو شدیم. پرستاران هم هیچ کمکی نتوانسته بودند بکنند. جنازه اش همین طور روی تخت افتاده بود و هر کسی می دید گریه می کرد، حال پرستاران و دکترها هم خیلی بد بود. کسی باور نمی کرد چنین اتفاقی افتاده باشد. ما هم شوکه بودیم. میثم سنش خیلی کم بود.او فقط 16 سال و سه ماه داشت که از دست ما گرفتند و نه دادمان به جایی رسید نه فریادمان، نه حرفمان را کسی گوش کرد.

 شما پیکر میثم را دیدید؟ گلوله کجا خورده بود؟

بله رفتم دیدم. گلوله دقیقا به بغل ناف میثم خورده و خارج هم نشده بود. یعنی در شکم میثم مانده بود.

 پیکر میثم را چگونه تحویل گرفتید؟

من شب تا صبح در بیمارستان نشستم؛ صبح با آمبولانس پیکر میثم را بردند پزشکی قانونی و ما را هم بردند کلانتری و هماهنگ کردند و گفتند بروید خانه ما به شما زنگ می زنیم که بیایید جنازه را تحویل بگیرید. 23 خرداد شهید شد اما 25 خرداد، او را به ما دادند. جنازه اش را باز دیدم؛ شکمش را کاملا پاره کرده و گلوله را در آورده بودند؛ از بالا تا پایین شکمش دوخته شده بود. گرفتیم و دفنش کردیم. بعد خواستیم مراسم ختم بگیریم. آمدند و گفتند باید بدون سر و صدا مراسم بگیرید. مرا بردند پاسگاه و گفتند اگر می خواهید برای مراسم مشکلی پیش نیاید، سر و صدا نکنید. ما هم در سکوت کامل مراسم گرفتیم ماموران هم در مراسم بودند. من هم به همه گفتم پاره تنم را دادم، نگذاریم یک جوان دیگر را هم بگیرند از ما و...

 شما شکایت کردید؟

بله رفتم شکایت کردم. بعد گفتند یک نفر را به عنوان قاتل گرفته اند. قاضی آقای شاملو بود و گفت که قاتل را گرفته ایم و از نیروهای بسیج است. پوکه گلوله در محلی که میثم را زده بودند پیدا شد و گفتند که گلوله از همان اسلحه ای شلیک شده که دست این فردی که بازداشت کرده بودند، بود و به ما گفتند بروید انحصار وراثت کنید! من رفتم و این قضیه سه ماه طول کشید اما کردم. بعد از سه ماه مرا خواستند. قاضی پرسید با قاتل می خواهی چیکار کنی؟ گفتم قصاصش می کنم همانطور که بچه بی گناه مرا کشته است. گفت بنویس و من هم همین را نوشتم و دادم. بعد که برای پیگیری رفتم گفتند قاتل، او نبود و اشتباه گرفته بودیم و آزادش کرده ایم. این در حالی است که همان فرد اعتراض کرده و نامه ای نوشته بود که من آن روز تهران نبودم و من نزده ام اما بعد از تحقیق اعتراض او رد شده بود و گفته بودند گلوله از اسلحه او شلیک شده است. من کپی همه اینها را دارم.اما اینکه چرا آزادش کردند قاضی می داند و خدای او.

 بعد شما پی گیری کردید؟ در نهایت چه پاسخی به شما دادند؟

گفتند چون قاتل مشخص نیست، پرونده را به اداره آگاهی برگردانده ایم. به قاضی گفتم الان من چیکار باید بکنم. گفت برو بنشین و دعا کن یک روزی پیدا شود. همه جا پی گیری کردم؛ همه جا سر زدم؛ حتی بیت رهبری رفتم و شکایت نوشتم اما هیچ جوابی ندادند. شروع کردند به اذیت کردن ما؛ حتی به در خانه می امدند و اذیت می کردند. می گفتند پسر شما آشوب گر بود. گفتم بچه من فقط 16 سال و سه ماه از زندگی اش گذشته بود. بچه بود چه می دانست آشوب گری یعنی چه؟ چرا اسم آشوب گر روی او می گذارید؟ قاتل او را معرفی کنید. پسرم رفت و اعتراض کرد که برادرم را کشتید و چرا این پیرمرد را اذیت می کنید. بعد از آن دیگر به اداره آگاهی هم راهمان ندادند. قبل از آن هر موقع می رفتم، تا اسم میثم را می گفتم راهمان می دادند اما بعد دیگر راهمان هم ندادند. ده بار می روم التماس می کنم تا راهم دهند. گاهی مامور آنجا دلش می سوزد و می گذارد داخل بروم اما هیچ جوابی نمی دهند.

 آقای عبادی، خبرگزاری فارس، در مصاحبه ای که گویا با شما انجام داده به نقل از شما نوشته است میرحسین موسوی و مهدی کروبی باید تقاص خون پسرتان را بدهند. آیا شما آقای موسوی و آقای کروبی را قاتل میثم می دانید؟

نه به هیچ عنوان. این خبرگزاری کاملا دروغ نوشته است. از خودشان در آورده اند. من از آنها شکایت می کنم. اصلا گفته های خود من را ننوشتند و رفتند حرف های خودشان را از زبان من نوشتند. اگر می خواهند مصاحبه کنند آن چیزی را که ما می گوییم بنویسند و اگر نمی خواهند حرف های ما را منتشر کنند و حرف های خودشان را می نویسند چرا ما را اذیت می کنند؟ به خدا اگر بدانم کدام دادگاه شکایت مرا قبول می کند، میروم و شکایت می کنم اما هیچ جا به حرف ما گوش نمی دهند. یک سال است می گویم قاتل بچه ام را معرفی کنید اما هیچ جواب نمی دهند، بعد می آیند و دروغ می نویسند.

 در این مدت کسی از مسئولان به دیدن شما آمده؟

نه؛ هیچ کسی نیامد. حتی آقای موسوی و آقای کروبی هم نیامدند. کسی نیامد حتی حال ما را بپرسد. فقط از بنیاد شهید آمدند. گفتند میخواهیم میثم را شهید اعلام کنیم. گفتم میثم شهید است چه اعلام بکنید چه نکنید. فتوکپی شناسنامه و عکس گرفتند و رفتند. دوباره آمدند گفتند برای میثم کارت بنیاد شهید می دهیم. گفتم نمی خواهم. گفتند هر ماه می خواهیم ماهی 300 هزار تومان حقوق بدهیم. گفتم نمی خواهم. به ما ندهید درست است دست ما تنگ است و نداریم اما بچه من شهید شد و رفت و من اجازه نمی دهم چنین پول هایی به خانه ام بیاید.

 گفتید میثم 16 سال و سه ماه داشت. درس نمی خواند؟ در جایی خواندم که در فرش فروشی کار می کرد.

نه فرش فروشی نبود. خیاطی بود. میثم تا 5-6 ماه قبل از شهادتش محصل بود. اما مجبور شد درس را رها کند تا کمک خرج خانه باشد. من راننده کامیون بودم. روی کامیون مردم کار می کردم. گردنم آرتروز شدید گرفت. استخوان های گردنم فاصله پیدا کردند. دکتر گفت ادامه بدهی فلج می شوی. یک ساعت رانندگی می کردم گردنم بی حس می شد. ناچار شدم رها کنم. رفتم در آژانس کار گرفتم اما خرجمان نمی گذشت. میثم به خاطر من درس را ول کرد. رفت در یک خیاطی کار می کرد. هفته ای بین 30 تا 35 هزار تومان می گرفت و خرج خانه را در می آورد. خیلی کمک من بود.

 آقای عبادی یک سال از شهادت میثم می گذرد. این یک سال به شما و خانواده تان چگونه گذشته است؟

زندگی ما، یک دنیا درد است. هر روز برای ما یکسال بوده است. نمی توانیم دیگر تهران بمانیم. خانه و همه جا، خاطرات میثم است. اما پولی هم نداریم بتوانیم برویم جای دیگر و...  یک دنیا خاطره و یک دنیا درد. مادر میثم که اینقدر گریه کرده چشمانش کم سو شده است. کار هر روزه اش، فقط گریه است. من غیر از میثم دو پسر و سه دختر دارم. همه به هم ریخته اند.  برادر میثم، اینقدر به هم ریخته است که یک سال است هر روز از صبح می رود بهشت زهرا، سر مزار میثم و می نشیند. نه کار میکند. نه ریش اش را می زند، نه غذای درستی می خورد، نه با کسی حرف میزند. با اینکه دست تنگ ام اما حاضرم همه زندگی و دار و ندارم را بفروشم و بدهم تا قاتل بچه ام را معرفی کنند و بیاورند دادگاه، محاکمه اش کنند. من قاتل بچه ام را می خواهم و اگر مملکت، مملکت باشد قاتل را معرفی می کنند نه اینکه بگویند بچه من آشوبگر بوده است. من میدانم که خون بچه بی گناه من دامن شان را می گیرد و بالاخره تقاص پس خواهند داد. حالا در این دنیا نشد در آن دنیا اما تقاص پس می دهند. ما هم خدایی داریم و حقمان را می گیریم و می دانیم که ظلم زمین نمی ماند. خیلی به ما ظلم کردند؛, حتی لباس ها و وسایل بچه ام را هم ندادند. هیچی ندادند اما ما سپرده ایم به خدا و خدا با آنها معامله خواهد کرد




--
سبز مي مانيم، تا هميشه
هیجدهم تیر یاد آورد سالگرد حمله به کوی دانشگاههمواره زنده است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر