۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

چرا در انتخابات شركت مي كنم - مسعود بهنود


چرا در انتخابات شركت مي كنم - مسعود بهنود

همه استدلال‌های مخالفان شرکت در انتخابات را خواندم، به زعم قبول هم خواندم که مبادا در تصمیم برای رای دادن گرفتار عادت شده باشم. عادتی که قبح عمل را از برابر چشم دور کند. اما در عالم واقع هیچ استدلال تازه‌ای که آدمی را از رفتن به سوی صندوق رای بازدارد نخواندم جز‌‌ همان که سی‌وچند سال است تکرار می‌شود: شرکت در انتخابات مشروعیت دادن به نظام است. انگار شناخت عالم از مشروعیت یک نظام منوط به شرکت در صد مشخصی [مثلا بالا‌تر از هفتاد درصد واجدین شرایط] در انتخابات است. در حالی که همه می‌دانیم که همه نظام‌های مستقر که در سازمان ملل نماینده و رای دارند از نظر حقوق بین الملل مشروع‌اند، حتی اگر مانند شیخ‌نشین‌های همسایه ایران هیچ انتخاباتی نداشته باشند، یا مانند کشورهای کمونیستی سابق دموکراسی را سراغ نگرفته باشند. دنیا نفت کشور را می‌خرد و به همین نظام رسید می‌دهد، اسکناس‌های در دست مردم با امضای اینان است و با امضای قضات همین نظام افراد زندانی و اعدام می‌شوند. تصمیم‌های مسئولان همین نظام بر زندگی میلیون‌ها مردم اثرگذار است. پس من قانع نشده‌ام که شرکت کردن و یا نکردن من در انتخابات به مشروعیت نظام می‌افزاید یا از آن می‌کاهد. انتخابات در هیچ نظامی به چنین نتیجه‌ای نمی‌رسد. رژیم پادشاهی وقتی ساقط شد نزدیک بیست سالی بود که هیچ انتخابات واقعی نداشت. همه جهان می‌دانستند، احزابش هم قلابی بودند و فقط به دستور شاه عمل می‌کردند و مقاماتش هم به دستور شاه منصوب می‌شدند در حالی که در قانون اساسی مشروطه چنین عملی مجاز نبود، اما سفیران‌‌ همان نظام [به اسم سفیر شاهنشاه آریامهر] در همه دنیا بودند و اتفاقا خیلی هم بانفوذ و محترم بودند. سه سال قبل از سقوط‌‌ همان احزاب قلابی هم، به دستور شاه جمع شدند. اما کس نمی‌تواند گفت آن رژیم مشروع نبود. بود و تصمیم‌هایش هم به هزینه مردم صورت گرفت، اگر اسلحه خرید یا سد ساخت و راه کشید و... اینک نیز همین است. به گمانم گسترش این نگاه که شرکت نکردن کسانی در انتخابات موجب کاهش مشروعیت نظام می‌شود، به شوخی از سر عادت می‌ماند. به ویژه ضعف این استدلال وقتی روشن می‌شود که بدانیم به هر حال در ایران، مطابق تجربه و سابقه، بیش از نیمی از واجدین شرایط در انتخابات، به هر دلیل، شرکت می‌کنند.

با این ملاحظه مصمم شدم که باز هم در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کنم. و اگر برای کسی مهم باشد که بداند چرا چنین تصمیمی دارم، جواب مشخص و معلوم است اما به یکی از زوایایش اشاره می‌کنم.

شرکت می‌کنم تا به طور مشخص به اندازه خود مانع از ادامه بلائی شوم که در هشت سال گذشته بر سر نشر، فرهنگ، هنر و آموزش کشور آمده. در سیاه‌ترین دوران سانسور چه قبل و چه بعد از انقلاب، حتی در دوره اول دولت احمدی‌نژاد که عضوی از هیات موتلفه اسلامی و سردبیر سابق کیهان وزیر ارشاد بود آن‌چه در زمان آقای حسینی رخ داد، اتفاق نیفتاده بود. حالا همین وزیر، با کمال غرور و افتخار بابت بستن خانه سینما، بابت برقراری سیاه‌ترین سانسور‌ها بر تئا‌تر و سینما و کتاب و نشریات، و برای ضعف آشکار مدیریت و حاکم کردن عده‌ای فاسد و بی‌خبر، بر زندگی اهل فضل، رفته و ایستاده کنار آقای جلیلی و حمایت خود را از وی اعلام داشته است. درست هم برگزیده چرا که آقای جلیلی هم در تبلیغات انتخاباتی خود به صراحت از لزوم دیکته کردن فرهنگ [یعنی شرایطی مشکل‌تر از امروز برای اهل هنر و فضل] گفته است. من باید با رای خود، به سهم خود و به اندازه خود، مانع از آن شوم که آقای جلیلی رییس جمهور شود.

توضیح این‌که در سی‌وچند سال اخیر، دو روحانی به وزارت ارشاد منصوب شدند یکی از جناح اصول‌گرا که آقای معادی‌خواه باشد و دیگر محمد خاتمی، در دوران کوتاه آقای معادی‌خواه و در پنج سال وزارت آقای خاتمی به نسبت آرام‌ترین زمان‌ها برای اهل فرهنگ و اطلاع بود. از جهت مدیریت و گماشتن افراد فرهنگی بر مجموعه‌ای که این همه گسترش دارد و تاثیر می‌گذارد دو وزیر بهترین بودند محمد خاتمی و علی لاریجانی [باز یکی از این جناح و آن یکی از جناح دیگر]. سیاه‌ترین دوران فرهنگ کشور در دوران جمهوری اسلامی متعلق به سه‌ونیم سال وزارت آقای میرسلیم از جناح راست بود و چهارسال اخیر سیاه‌تر از آنکه آقای حسینی به وزارت رسید. اولی‌‌ همان کرد که هیات موتلفه می‌گفتند و در اعلامیه معروف نواب‌صفوی آمده بود اما این دومی در حالی دوران چنین سیاهی را ایجاد کرد که دولت و رییسش [دست‌کم نشان می‌دهند] که آزاد اندیش‌تر هستند. به هرحال کسی مانند مهدی کلهر مشاور رسانه‌ای احمدی‌نژاد بود و کسی مانند رحیم‌مشائی متنفذ‌ترین عضو دولتش.

و در اهمیت این دلیلی که برشمردم یک نکته بگویم. کسانی که بوده‌اند خوب می‌دانند که وقتی آقای هاشمی از اسب دولت پیاده شد، کسی در کشور به اندازه وی در دید مردم منفی نبود. افکارعمومی بد‌ترین نسبت‌ها را به وی می‌دادند و هر فسادی را به ایشان و خانواده‌اش باور شده بود، هر بدکاری در هر جا صورت می‌گرفت قبلا به نام وی نوشته بود. با همه کمکی که رییس جمهور سازندگی به هموار شدن برگزاری یک انتخابات سالم و در نتیجه شکل گرفتن حماسه دوم خرداد کرد، در سال ۷۶ در دید افکارعمومی هیچ شخصیتی رای منفی به اندازه آقای هاشمی نداشت. روزنامه‌های آزاد شده فقط مقاله عالیجناب سرخ‌پوش نداشتند که. تازه روزنامه‌ها انعکاس همه آن چیزی نبود که در تاکسی و اتوبوس گفته می‌شد. سهل است هر کاری علیه دولت اصلاحات صورت گرفت افکارعمومی به حساب آقای هاشمی نوشت. انعکاس روشنش هم انتخابات بی‌خدشه مجلس ششم که کسی مانند هاشمی را به جائی رساند که با کمک آقای جنتی به عنوان نماینده‌ای هم‌تراز حداد عادل به فهرست اضافه شود که خود دانست و این کوچکی را نپذیرفت و انصراف داد.

سئوال: آیا تصور می‌کنید که آقای هاشمی را عملکرد اقتصادی دولتش یا عملکرد وزارت اطلاعاتش [با وزارت فلاحیان و قائم مقامی سعید امامی، با قتل شاپور بختیار، دکتر قاسملو، سعیدی سیرجانی، ترور رستوران میکونوس، تلاش برای قتل ۲۱ روشنفکر و روزنامه‌نگار و انداختن اتوبوس به دره در سفر ارمنستان، فشارهای باورنکردنی به روشنفکران و...] در نظر افکارعمومی، به این روز انداخت.

پاسخ منفی است. به زمان خود به دلیل نبود روزنامه‌ای که بنویسد، نبودن اینترنت، محدود بودن فعالیت رادیوهای خارجی و امکان‌پذیر نبودن رسیدن تصاویر تلویزیونی به کشور، خبر همه این‌ها به مردم نرسید. اما مردم از طریق اعتراض‌های اهل هنر و نامه‌های افشاگر که دست‌به‌دست می‌شد، و آن‌چه به چشم می‌دیدند از وضعیت فجیع کتاب و فیلم و تئا‌تر باخبر شدند. تا گفته باشم که هیچ به ایدئولوژی و جناح‌ها، در این روایت، توجهی ندارم اشاره باید کنم، علی لاریجانی در یازده ماهی که بعد از آقای خاتمی به وزارت ارشاد رسید نظمی در کار نهاد و چون از حمایت بالا‌تر هم برخوردار بود که آقای خاتمی نبود، محکم دربرابر لباس شخصی‌هائی که به دفتر نشریات و سینما‌ها حمله می‌بردند ایستاد، چنان محکم ایستاد که لباس شخصی‌های ساکن کیهان، با همه حمایت سعید امامی و حسین شریعتمداری از آن‌ها، وقتی در آغاز وزارت لاریجانی به دفتر مجله فیلم حمله بردند لاریجانی چنان محکم ایستاد که خانم ثقفی و زر‌شناس [سردسته‌های حمله به نشریات و سینما‌ها] دیگر جرات حمله به دفتر مجله نیافتند. اما‌‌ همان لباس شخصی‌ها در زمان میرسلیم وارد وزارت خانه شدند و یک معلول ذهنی که در عمرش - خود به من گفت - یک رمان نخوانده بود، شد ریاست بازبینی کشوری که مدعی انقلاب فرهنگی هم بود.

بنابراین نظرم این است که علت اصلی سقوط محبوبیت هاشمی و دولت سازندگی در افکارعمومی بیشتر از همه وزارت ارشاد و آقای میرسلیم بود و حتی ترکش آن به آقای ناطق‌نوری هم خورد. اگر یادتان رفته است به آرشیو‌ها رجوع کنید و ببنید وقتی که اکثر اهل قلم و فرهنگ در آستانه انتخابات ریاست جمهوری هفتم، حمایت یک‌دست خود را از محمد خاتمی اعلام داشتند، همه صاحب‌نامان عرصه فرهنگ بود. آن وقت آقای میرسلیم در نامه‌ای سرگشاده به اهل هنر نوشت سیاست بلد نیستید در این صحنه‌ها ورود می‌کنید و در نتیجه رییس جمهور بعدی حمایتتان نخواهد کرد و ضرر می‌کنید. [نقل به مضمون اما به همین شلختگی و بی‌فکری و خودرائی بود گفتگو وزیر ارشاد به اهل فرهنگ]. این نامه معنایش این بود که نمی‌دانید و آقای ناطق منتخب نظام است و بدبخت می‌شوید و تاثیر این نامه را در سیاسی کردن کسانی که هرگز وارد این عرصه نشده بودند دست‌کم نگیرید و تاثیر اهل فرهنگ را بر افکارعمومی.

حالا‌‌ همان حکایت است و آقای حسینی رفته و پشت سر جناب جلیلی ایستاده. وظیفه من است که‌‌ همان کنم که در دوم خرداد اکثر مردم کردند. همین یک دلیلم بس.

مسعود بهنود

--


بعد از ریختن هر رای به صندوق، مسئولیت صیانت از رای آغاز می شودپیروزی بزرگ؛ محصول ده‌ها پیروزی کوچک است
 سبز مي مانيم، تا هميشه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر