۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

روایتی از نحوه مرگ محسن روح‌الامینی

 
روایتی از نحوه مرگ محسن روح‌الامینی:
 

شهید مظلوم

نویسنده این یادداشت، آقای دکتر حسین علایی از سرداران سابق سپاه پاسداران است که برای انتشار به روزنامه‌های داخل داده شده است؛ اما مطبوعات از انتشار آن امتناع ورزیده‌اند. به نوشته سراج‌الدین میردامادی از همکاران زمانه، این یادداشت را یکی از روزنامه‌نگاران داخل کشور برای وی فرستاده است که پس از انتشار در روزنوشت‌ها وبلاگ آقای میردامادی، در زمانه بازنشر می‌شود.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از ظهر روز پنجشنبه اول مردادماه سال ۱۳۸۸ که مصادف شد با بازگشایی دوباره پیامک‌ها، پیامی به من رسید مبنی بر این‌که فرزند ۲۵ ساله دوست عزیزم، آقای دکتر عبدالحسین روح‌الامینی که در اعتراضات روز ۱۸ تیرماه سال جاری دستگیر و زندانی شده بود، در زندان کشته شده و فردا تشییع جنازه وی برگزار خواهد شد.

بسیار متعجب شدم. زیرا آقای روح‌الامینی را که از سالیان دراز می‌شناسم، فردی انقلابی، مؤمن و متعهد و همیشه در خدمت نظام جمهوری اسلامی بوده است. او از کسانی است که برای سرنگونی رژیم طاغوت تلاش زیادی کرده است.

تعجب من بیشتر از آن جهت بود که چگونه ممکن است جوانی آن هم از خانواده‌ای شناخته شده، در جمهوری اسلامی دستگیر و سپس پس از دو هفته جنازه او تحویل خانواده‌اش گردد!

صبح جمعه دوم مرداد ۱۳۸۸ به منظور شرکت در مراسم تشییع جنازه وی به درب منزل ایشان واقع در خیابان نصرت، کوچه بهشت رفتم. دیدم همه افرادی که در این مراسم حضور دارند، انسان‌های مؤمن و اکثر آن‌ها از فداکاران نظام اسلامی در دوران دفاع مقدس و پس از آن بوده‌اند. افرادی که هم‌اکنون مسؤلیت‌های مهمی در کشور دارند نیز مانند آقایان احمد توکلی و حسین فدایی از نمایندگان مجلس، محسن رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، شهاب‌الدین صدر رییس سازمان نظام پزشکی، حسین محمدی از دفتر رهبری، رجبی معمار رییس شبکه پنج سیما، علی عسگری معاون فنی صدا و سیما و نیز برخی از سرداران دوران دفاع مقدس در مراسم تشییع و خاکسپاری حضور داشتند.

به آقای روح‌الامینی تسلیت گفتم و در اتوبوس به همراه وی عازم بهشت زهرا شدم. در مسیر راه، او ماجرای اتفاق افتاده برای فرزندش را این گونه برایم تشریح کرد:

بر اساس اطلاعات دریافتی این دو روزه، محسن را در روز پنجشنبه ۱۸ تیرماه، افراد لباس‌شخصی دستگیر و او را به همراه جمعی دیگر از جوانان دستگیرشده، به ساختمان نیروی انتظامی تهران بزرگ واقع در خیابان کارگر در نزدیک میدان انقلاب برده و صبح روز جمعه ۱۹ تیرماه آن‌ها را با تعدادی اتوبوس به دو مقصد زندان اوین و اردوگاه کهریزک منتقل می‌نمایند.

سپس این آیه قرآن را قرائت کرد: و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله و کان الله غفوراً رحیما (سوره نساء - آیه ۱۰۰ (و ادامه داد: من از روز دستگیری وی، به هر کجا که مراجعه کردم، پاسخی به من ندادند. نیروی انتظامی، سپاه، وزارت اطلاعات و قوه قضاییه هر کدام از خود سلب مسؤلیت می‌کردند. دو هفته را این گونه سپری کردم. به هر کجا سر می‌زدم، با دیوار بلندی از ناامیدی روبه‌رو می‌شدم.

تا این‌که دلالی پیدا شد و گفت اگر چهار میلیون تومان به من بپردازید، ترتیب ملاقات شما را با فرزندتان می‌دهم. در روز مبعث در حسینیه امام خمینی(ره) و در دیدار مسؤولین کشور با رهبری، این موضوع را با وزیر اطلاعات که در ملاقات حضور داشت، مطرح کردم تا در مورد آن فرد دلال تحقیق کنند. شماره‌های خود را نیر به وزیر اطلاعات دادم تا اگر نیاز به اطلاعات بیشتری داشت، بتواند با من تماس بگیرد.

از وزیر اطلاعات خبری نشد تا آن‌که دو روز بعد یعنی چهارشنبه بعد از ظهر، فردی به دفتر کار من زنگ زد و به من گفت شما که از مسؤولین هستید و دارای پاسپورت سبز نیز می‌باشید، چرا سراغ پسرتان را نمی‌گیرید. گفتم من دو هفته است که به دنبال اویم و هیچ کس از وی خبری نمی‌دهد.

او به من گفت به شما تسلیت عرض می‌کنم. من فکر کردم که می‌خواهد بلوف بزند و مرا بترساند. بعد دیدم که نشانی محلی را که باید به دنبال او بروم، می‌دهد. راه افتادم و به پزشکی قانونی رفتم.

مشخص شد که فرزندم را وقتی که گرفته‌اند، مورد ضرب و شتم شدید قرار داده و او را مجروح کرده‌اند. جنازه‌اش را که دیدم، متوجه شدم که دهانش را خرد کرده‌اند.

فرزندم انسان صادقی بود. دروغ نمی‌گفت. مطمئنم هر چه از او سؤال کرده‌اند، درست پاسخ داده است. آن‌ها احتمالاً نتوانسته‌اند صداقت او را تحمل کنند و وی را به شدت کتک زده و زیر شکنجه کشته‌اند.

با عنایت مسؤولین، پرونده پزشکی او را مطالعه کردم. محل فوت او را لاک گرفته بودند. مشخص شد که بعد از مجروح شدن، به او نرسیده‌اند تا خون او عفونی شده و دچار تب شدید بالای ۴۰ درجه گردیده و از شدت تب، دچار بیماری مننژیت شده است.

او را ساعت سه و نیم بعد از ظهر چهارشنبه به عنوان فرد مجهول‌الهویه به بیمارستان شهدای تجریش منتقل و صبح روز پنجشنبه جسد او را به سردخانه تحویل می‌دهند. آن‌ها پس از یک هفته ما را در جریان قتل فرزندم قرار دادند. برای تحویل جسد، از ما تعهد گرفتند که شکایتی از کسی نداریم.

ابتدا اجازه تشییع جنازه در جلوی منزل نمی‌دادند و بهانه می‌آوردند که خانه شما، نزدیک دانشگاه تهران و محل برگزاری نماز جمعه است و ممکن است مردم به آن بپیوندند و مشکلاتی ایجاد شود. من گفتم که وقت برگزاری نماز جمعه هنگام ظهر است و ما صبح او را تشییع خواهیم کرد و وقت زیادی نخواهد گرفت و با نماز جمعه تداخل ندارد.

بالاخره با تعهد من و آقای ضرغامی رییس سازمان صدا و سیما که افراد زیادی مطلع نخواهند شد و افرادی هم که خواهند آمد همه طرفداران نظام هستند، با این شرط که تشییع در جلوی منزل زیاد طول نکشد و بجز لا اله الا الله شعار دیگری داده نشود، اجازه دادند تا مراسم تشییع برگزار شود.

مادرش از لحظه اول اطلاع از مرگ فرزند، فقط می‌گفت: محسن من که رفت، به فکر محسن‌های مردم باشید.

آقای روح‌الامینی که به هنگام خاکسپاری فرزندش، چفیه بسیجی را هم‌چنان بر گردن داشت، آن را به من نشان داد و گفت: امروز این چفیه را بر گردن چه کسانی انداخته‌اند. کسانی که کار آن‌ها دستگیری و احیاناً کشتن مردم شده است. آیا ما از جمهوری اسلامی این وضع را می‌خواستیم؟

من رفیق شهید دقایقی هستم. هیچ گاه لبخند او را از یاد نمی‌برم. او با لبخند خود از اسرای بعثی عراقی و از فرماندهان جنایتکار آن‌ها و نیز از فراریان از رژیم بعثی، مجاهدانی را ساخت که لشکر بدر را به وجود آوردند و باعث آزادی عراق از دست صدام حسین شدند.

به یاد دارم که در سال‌های اولیه پیروزی انقلاب وقتی که احسان طبری تئوریسین حزب توده به زندان افتاد، پس از مدتی او اندیشه مارکسیسم را نقد کرد؛ زیرا با محبت با او رفتار شد. ولی اکنون بسیج را به جایی رسانده‌اند که جوان سالم حزب‌اللهی را دستگیر می‌کنند و جنازه او را تحویل خانواده‌اش می‌دهند. آن هم تعهد می‌گیرند که کفن و دفن به گونه‌ای باشد که اتفاقی نیفتد. آیا نظام آن قدر ضعیف شده است که از یک تشییع جنازه ساده می‌ترسد؟

دیشب آقای لنکرانی وزیر بهداشت برای تسلیت به منزل ما آمده بود، می‌گفت: به خاطر مبارزه با بیماری‌های عفونی و مننژیت در زندان‌ها، ظرف این چند روز، بیش از دو هزار آمپول پنی‌سیلین بسیار قوی و آمپول‌های ضد مننژیت به زندان‌های تهران فرستاده‌ایم. با گفتن این جمله، نگران وضعیت سلامت سایر زندانیان سیاسی شدم.

او می‌گفت: در نظر دارم یک گروه NGO تشکیل دهم تا بتواند از حقوق اولیه زندانیان، دفاع نماید. برای مثال وقتی کسی را می‌گیرند، حداقل به خانواده او اطلاع دهند که دستگیر شده ودر زندان است تا خانواده‌‌ها از نگرانی تا حدودی بیرون بیایند؛ نه این که در بلاتکلیفی به سر ببرند. بتوانند برای زندانی خود وکیل بگیرند و از حقوق قانونی او دفاع نمایند. مطمئن باشند که در زندان سلامت بازداشت‌شدگان حفظ می‌شود و آن‌ها در خطر جانی قرار ندارند.

با شنیدن این سخنان به یاد این آیه قرآن افتادم: و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیه سلطانا (اسراء - ۳۳)

البته ایشان از لطف‌هایی که به وی شده بود نیز مطالبی را بیان کرد. او می‌گفت بعد از این‌که متوجه شدند که من در دولت نهم رییس انستیتو پاستور و مشاور وزیر بهداشت بوده و قبلاً نیز عضو شورای مرکزی جمعیت ایثارگران بوده‌ام، هم اجازه دادند که به همراه یکی از دوستان پزشک پرونده پزشکی فرزندم را ببینم و هم پول قبر را از من نگرفتند و اجازه دادند که فرزندم را در قطعه ۲۲۲ که نزدیک به مزار شهدا واقع شده است دفن نمایم؛ تا مادرش که هر شب جمعه به زیارت شهدا به خصوص شهدای هفتم تیر می‌رفته است، بتواند با فاصله کمی بر سر قبر فرزندش حاضر شود.

آن‌ها یک قبر اضافه هم به ما مرحمت فرمودند و در یک قبر دوطبقه فرزندم را به خاک سپردیم. او به طنز برایم می‌گفت: یکی بخر دو تا ببر.

در پایان مراسم، او با قدرت روحی بسیار بر سر قبر فرزندش خطاب به حاضرین سخنانی را ایراد کرد و با تسلط بسیار بر خود، در انتها گفت: إنا لله و إنا إلیه راجعون.

 

حسین علایی

جمعه، دوم مردادماه

سال ۱۳۸۸

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر