۱۳۹۰ دی ۱۶, جمعه

برای استاد علی اکبر سروش

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 


بدترین نوع شکنجه را برای دانشجویان محرومیت از تحصیل وبرای اساتید سلب حق تدریس می دانست



گر یک به یک نعره برآریم همزمان
کی خواب خوش بر دیده ی ارباب بگذرد...


استاد علی اکبر سروش برای گذران دوران محکومیت اش به زندان متی کلای بابل منتقل شد!!

خبر کوتاه بود و تا حدودی ناگهانی. دو، سه روزی بیشتر از ابلاغ حکم قطعی استاد نمی گذشت که او را به زندان منتقل کردند. گرچه استاد آمادگی روحی برای بازگشت به زندان را داشت. این را درملاقاتی که چند روز قبل با او داشتم متذکر شد و این را هم گفت که تنها مشکلم سپهر (پسر 12 ساله اش) است. ناچارم او را به خواهرم بسپارم...

اوضاع واحوال روحی اش به ظاهر خوب بود و صورتش خندان، اما با آن استاد سروشی که همه ی دانشجویان علوم و فنون می شناختند کمی متفاوت بود. موها و محاسنش کاملا سفید شده بود و آن هیجان و شور و نشاطی را که از او سراغ داشتیم از وجودش رخت بسته بود. اما همچنان سخنانش شیوا و کلامش دل نشین بود. به چهره اش که خیره شدم اما خبر از درد داشت، دردی مشترک که این روزها همه گیر شده است. از علیرضا فلاحتی و دختر سه ساله اش " رز" که سخن می گفت چشمانش را به زمین دوخته بود و ناشیانه غم چشمانش رااز ما پنهان می کرد. از آریا (آرام نژاد) و تنهایی همسرش که سخن به میان آمد غمش فزونی یافت که حیف این جوانان...

بیشتر از آنکه از شرایط خودش گلایه کند به فکر دوستانش بود و گاهی نیز اشاره ای به پسرش می کرد که حاکی از بار سنگین مسؤلیت تربیت فرزندان در این شرایط و اوضاع نابسامان اجتماعی داشت. از آگاهی های اجتماعی سخن گفت و تکلیف را در این برهه ی زمانی بالا بردن سطح آگاهی و مدارج علمی می دانست که مبادا تمام وقت خود را صرف مسایل سیاسی کنید و از تحصیل در مقاطع بالا باز بمانید و تأکیدش نیز بروی این مسأله بود که حافظه ی تاریخی مردم ضعیف است و مبارزین و انقلابیون را زود فراموش می کنند، اما دکتر و مهندسی را که شاید چندان مبارزه ای نیز نکرده باشد به جهت تصدی پستهای حکومتی نیک به خاطر می سپارند و گواهش مبارزین و انقلابیون سال 57 بود که یا مغضوب نظام اند، یا در زندان و یا پرده در نقاب خاک فرو کشیده اند و حالت چهارمی را نیز متصور نبود.

استاد بدترین نوع شکنجه را برای دانشجویان، محرومیت از تحصیل، وبرای اساتید سلب حق تدریس می دانست و با چنان حسرتی از کلاس درس و مباحثه های علمی سخن می گفت که دور از جان گویی در غم از دست دادن عزیزی داغدار است و این دو سالی که از تدریس محروم شده بود را به عنوان بدترین دوران زندگی اش توصیف می کرد و آرزویش بازگشت به دانشگاه (البته کاملا سرفرازانه) بود ونیک می دانست که ما نیز آرزوهایش را در دلمان آرزومندیم.

از آن شب به بعد بخش عمده ای از افکار شبانه ام را استاد، و سخنانش به خود اختصاص داد و مرا مسحور عمق نفوذ کلامش، کاریزمای شخصیتش و خلوص نیاتش کرده است و همچنین ناچار به تکرار چندین باره ی این جملات در ذهنم، خطاب به حاکمیت که گیرم سروش را سپهرش جدا کردید، گیرم او را از تدریس در دانشگاهی که اکنون امثال بروجردی ها (مسؤل حراست) آنرا به لجن کشیده اند محروم کردید، گیرم عرصه ی امرار معاش و مادیات را بر او تنگ کردید و گیرم تلاش بی نتیجه و مذبوحانه ای در جهت تخریب وجهه ی او در سطح مازندران انجام دادید ولی نهایتا با صدها شاگردی که استاد پرورش داده و راه و رسم نیک زیستن و مسلمان بودن و ماندن را به آنان آموخته و به واسطه ی همین شاگردان، افکارش، صدق کلامش و منش و روش پاکش را در سراسر میهنمان گسترانده چه خواهید کرد؟؟!! و چه نیک بشارت داده است خدای متعال که:

« يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُّؤْمِنِينَ »
" خدا آنان را به دست‏شما عذاب و رسوايشان مى‏كند و شما را بر ايشان پیروزی مى‏بخشد و دلهاى گروه مؤمنان را خنك مى‏گرداند " (سوره توبه آیه 14 )


  یکی فارغ التحصیلان دانشگاه علوم و فنون مازندران (م.ج)



نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


 
 

Things you can do from here:

 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر