۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

پل پیروزی - اهمیت هاشمی رفسنجانی در گذار مسالمت آمیز؛ ابراهیم نبوی

 
 

Sent to you by Protester via Google Reader:

 
 

via جنبش راه سبز - همه گزارش‌ها by جنبش راه سبز on 12/22/10

سید ابراهیم نبوی

 

همیشه توهم پیروزی و عصبانیت از باخت های متوالی و جسارت جنگ بزرگتر به امید تلافی شکست های بزرگ نیست که باعث می شود قماربازان وقتی در بد نشستن تاس، یا بازی های بد، یا جور نشدن شاه و سرباز، نیمی از ثروت خود را می بازند، به هوای بازگرداندن همه چیز، تصمیم می گیرند همه دارایی شان را به بازی بیاورند؛ گاهی به آن امید که یا همه باخت ها را جبران کنند، گاهی به آن امید که از شر ادامه بازی راحت شوند. من بعید می دانم که اکثر جنگجویان بزرگ، در روزهای دشوار تصمیم گیری سیاست را لحاظ کرده باشند و در نقشه های شان احتمال باخت همه چیز نباشد. شاید هیچ نقشه ای که در آن احتمال شکستی بزرگ نباشد، به پیروزی کامل نمی انجامد.

 

اما و هزار اما، که بازی امروز رهبری حکومت جمهوری اسلامی بازی باخت- باخت است. اگر پیش برود، کشور با فروپاشی و نابودی جمهوری اسلامی مواجه می شود و اگر عقب بنشیند، قدرت برای همیشه از دست گروه خامنه ای- سپاه- احمدی نژاد خارج شده و به دست سبزها- مردم- گروهی مردمی از تکنوکراتها و نظامیانی که به سعادت ایران علاقمندند، می افتد. اگر رهبرحکومت بخواهد لجاجت خود را همچنان ادامه دهد، تردید ندارم که تمام فرصت های بازسازی ویرانی های این سالها از دست می رود و هر آنچه مردم در سالهای طولانی ساخته اند، به هیچ بدل می شود. اگر ساختار سیاسی کشور با انحصار قدرت توسط رهبری در دوران احمدی نژاد باعث توقف کامل توسعه سیاسی شد، و اگر فرهنگ و هنر کشور با کج اندیشی ها و سانسور و فشار به هنرمندان و روشنفکران در نیمه دوم عصر خاتمی تا امروز توسعه فرهنگی ایران را متوقف کرد و اگر سیاستهای ماجراجویانه و هژمونی طلبی احمدی نژاد- خامنه ای باعث انزوای ایران و بدنامی کشور در عرصه بین المللی شد، اجرای طرح یارانه ملی و حذف یارانه از زندگی دشوار مردم، عملا بن بست اقتصادی را به مجموعه تنگناهای حکومت می افزاید و حکومت را در انبوهی از تنگناها گرفتار می کند. همین تنگناهاست که ایران را به سوی فروپاشی پیش می برد.

 

نظام ایدئولوژیک در جامعه غیرایدئولوژیک یک ناسازه است؛ شاید به همین دلیل بود که وقتی هاشمی رفسنجانی بعد از جنگ به قدرت رسید، با حذف ایدئولوژی از ساختار حکومت، تلاش کرد که نظام را از موقعیت شکننده جامعه غیرایدئولوژیک و حکومت ایدئولوژیک بیرون بیاورد، و موفق هم شد. او و خاتمی جامعه را از سوی نظام ایدئولوژیک به سوی جامعه مدنی بردند؛ هر چند این واقعه بتمامی صورت نبست و تمام تلاش دولت احمدی نژاد در این سالها همین بود که جامعه ایران را از مختصات جامعه مدنی به سوی نظام ایدئولوژیک بازگرداند. او اقتصاد را از چنبره اقتصاد دولتی- تعاونی بیرون آورد و به سوی گسترش قدرت بخش خصوصی کشاند، این یکی بخش خصوصی را نابود می کند و اقتصاد را کاملا دولتی می کند و می خواهد همه مردم حقوق بگیر دولت بشوند. آن یکی روابط اقتصادی با کشورهای جهان را با روابط سیاسی جدا کرد و سعی کرد دیپلماسی را مبنای مناسبات بین المللی کند، این یکی سعی می کند تمام روابط ایران با جهان را به رابطه ایدئولوژیک تبدیل کند. خاتمی سعی کرد با قدرت دادن به انجمن ها، روشنفکران، مطبوعات خصوصی، سازمان های غیردولتی و ایجاد فضای تولید در بخش فرهنگ، ایران را به سوی جامعه چند صدایی ببرد، و احمدی نژاد تلاش می کند همه هنرمندانی که صدای شان را به سوی ستایش رهبری بلند می کنند تقویت کند و صداهای دیگر را بصورتی نهادینه و بنیادین خفه کند.

 

در این میان هاشمی رفسنجانی، نقشی بسزا دارد. او یک قدرت واقعی است. وی اگر چه دوبار با رای مردم به عنوان نماینده تهران رئیس مجلس شده، دو بار به عنوان رئیس جمهور با رای مردم انتخاب شده، با رای مردم بارها عضو مجلس خبرگان شده، در مرحله اول انتخابات ریاست جمهوری نهم احمدی نژاد رای اول را به دست آورده است، اما توسط کسانی که در جبهه دیکتاتوری جا می گیرند، به دلیل اطلاعاتی موهوم و تعریف نشده به عنوان میلیاردر شناخته شده و یک نشریه غیرمعتبر او را ملای میلیونر خوانده است، از سوی دیگر دوازده سال است که اکبر گنجی به عنوان روشنفکر حوزه عمومی، در مقاله ای به نام " عالیجناب سرخپوش" چنان نوشت که بسیاری گمان می کردند که او عامل قتلهای زنجیره ای است و دقیقا به همین دلیل هاشمی رفسنجانی بخشی از محبوبیت خود را از دست داد. این روشنفکر حوزه عمومی دوازده سال بعد از اینکه نود درصد مردم ایران گمان می کردند مقصود او از "عالیجناب سرخپوش" هاشمی رفسنجانی است و روزنامه کیهان با این تیتر که " آقای هاشمی! اینها به شما عالیجناب سرخپوش لقب دادند" از وی یاد کرد، در گفتگویی با بی بی سی توضیح داد که منظورش در تمام این دوازده سال از عالیجناب سرخپوش، آیت الله خامنه ای بوده است. این روشنفکر حوزه عمومی هیچ توضیحی نداد که چرا در تمام این دوازده سال که اتهامی به این بزرگی یعنی آمریت قتل روشنفکران توسط مردم به دلیل نوشته این روشنفکر به فردی اشتباه منتسب شده بود، اعلام نکرد که منظور من هاشمی نبود و خامنه ای بود. آیا روشنفکر حوزه عمومی نباید از حداقل احساس مسوولیت درباره نوشته خود برخوردار باشد که وقتی نوشته اش مردم را دچار توهم می کند، حداقل بعد از خروج از کشور که تندترین حرف ها را علیه خامنه ای زده بود، این توهم را روشن کند؟ حالا معلوم است که منظور آقای روشنفکر حوزه عمومی بعد از یک آلزایمر دوازده ساله آیت الله خامنه ای بوده است. بدین ترتیب می توانیم بپذیریم که پس از ده سال فشار سنگین حکومت بر هاشمی رفسنجانی، فاش شدن عدم دخالت او در قتلهای زنجیره ای، نداشتن پرونده مالی و مشکلاتی از این دست، ایستادن در کنار مردم در طول یک دوره حداقل شش ساله، حالا او مهم ترین چهره ای است که می تواند جلوی فروپاشی حکومت را بگیرد.

 

انقلاب گرانترین عمل سیاسی برای تغییر اجتماعی است؛ هر انقلابی چهار تا پنج سال از کل تولید یک کشور را نابود می کند و بخش وسیعی از نیروی انسانی که ثروت واقعی جامعه است هدر می دهد. فروپاشی اجتماعی با مدل بلغاری، لهستانی، روسی نیز بزرگترین فاجعه اجتماعی است که می تواند یک جامعه را سالها در رذیلانه ترین و ناامن ترین شکل خود نگه دارد. در چنین حالتی وجود یک امکان برای حفظ امنیت اجتماعی و جلوگیری از هرج و مرج و بی قدرتی یک شانس بزرگ است. نفس " بی قدرتی" یعنی بازگرداندن سیاست به عصر حجر و نبودن قدرت در جامعه وضعی بسیار خطرناک است. در انقلاب ایران "کاریزمای خمینی" مانع فروپاشی اجتماعی شد. در بسیاری از کشورهای اروپای شرقی وام های آمریکایی و کمک مالی آنها به دولت روند فروپاشی را کند کرد. شاید اگر اطلاعیه پیوستن ارتش به مردم در سال 57 نبود، انقلاب ایران به جای صد کشته ده هزار کشته می داد و ویرانی نیز صد برابر می شد، اما از یاد نبریم که ما تقریبا هیچ کدام از آن امکان ها را نداریم. کاریزما در عصر ارتباطات الکترونیک تقریبا بی معنی است و از سوی دیگر جامعه ایران در مسیر جامعه جهانی قرار ندارد.

 

فرض کنیم که آیت الله خامنه ای امروز بمیرد، یا احمدی نژاد امروز به دیار عدم رهسپار شود، یا یک شورش خونین باعث سقوط حکومت شود، یا در جریان کشف یک خیانت بزرگ معلوم شود که پروژه احمدی نژاد و دوستانش یک پروژه اسرائیلی بوده است، اما در چنین وضعی چه کسی می تواند گذار مسالمت آمیز را با کمترین تلفات شکل بدهد، انتخابات برگزار کند، فرماندهان موقت نظامی و انتظامی را منصوب کند و نگذارد که در ساعات زلزله دزدان حرفه ای برای بردن انگشتری آدمها انگشت شان را ببرند؟ در چنین حالتی تنها امیدی که وجود دارد، شخص هاشمی رفسنجانی است. هاشمی رفسنجانی تا زمانی که در موقعیت تصمیم گیر درشورای تشخیص مصلحت و مجلس خبرگان نشسته است، امکان تغییر مسالمت آمیز به هر وضعی در آینده با دردسر کمتری صورت می گیرد و این نیاز ماست. زمستان امسال، اعضای شورای تشخیص مصلحت مجددا تعیین می شوند. باید وقایع را رصد کنیم و ببینیم که آیا حکومت اینقدر شعور دارد که هاشمی را حذف نکند. به نظر می رسد قرار دادن هاشمی در موقعیتی رودرروی خامنه ای، در هیچ حالتی مصلحت نیست. چه دل مردم خنک بشود یا نشود، جای هاشمی در میان مردم نیست. کسانی که اینقدر شعور ندارند که هر روز باید به آنها یادآوری شود که آدمی که 32 سال است هر روز جلوی چشم مردم در خانه شیشه ای زندگی می کند، کیست، نیازی به اطلاع رسانی ندارند. اصولا لازم نیست مردم طرفدار هاشمی باشند، هر چه به او فحاشی کنیم بهتر است، او باید در جای دیگری باشد، جایی که می تواند ایران را حفظ کند.

 

*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


 
 

Things you can do from here:

 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر