۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

حرکتی که رهبر نمی خواهد- مسعود بهنود

حرکتی که رهبر نمی خواهد

بیست و دوم بهمن نزدیک است. خوب است حرمت این ماه ایرانی را با طرح‌ها و شعرها و آوازهای روشن- با نام روشن زندگی- از سی سال واپس گرایی و مرگ پرستی بازپس گیریم

باز هم مقاله ای دیگر که سخن حریری جان است، از جنس آشنائی و مهر، از خشم و تندی و خودخواهی خالی است و از زیبائی واقع گرا مملو. نویسنده خانم ماندانا زندیان هستند که مقاله شان با بیتی از سهراب شروع شده است: دوستان من کجا هستند/روزهاشان پرتقالی باد ما دو واژه بودیم: یکی تنها و دیگری تنها. (می‌گفتند خودی و غیر خودی) ما یکدیگر را نمی‌شناختیم، تنها می‌دانستیم نوروز روز نوی همۀ ماست. ما یکدیگر را نمی‌شناختیم، اما جای قدم‌های یکدیگر را بر رنگ‌های پاییز دیده بودیم. قدم‌هایی که می‌رفتند تا رؤیایی ناتمام را در خزان ادامه دهند و بشکفند و بخندند مثل انار در خیال سبز درخت.متن‌های گذشته یکسر مرثیه بود و آوازها آوایی برای دیروز؛ نه آغازی، نه آینده‌ای، نه نشاطی و نه حتی لمسی از سبز. ما سبزی تاکستان را دوست داشتیم. همه ما را پند می‌دادند که تاکستان را رها کنیم، اما ما از انگور سرشار بودیم. انگور کنایتی از زمان بود که بر آن نام عمر گذاشته بودند و این عمر رسیده بود- صد و سه ساله شده بود. بیرون تاکستان، تاریکی حدیثی کهنه بود. ما به تازگی رخ داده بودیم. تاریکی زمانی ما را آزار نمی داد، عطر رویش که پیچید چشم‌های ما به سمت دیدن گشت.نیاکان ما گفته بودند چشمی که می‌‌نگرد نور را از آنچه نگریسته می‌شود می‌گیرد، دو نور از دو سو در هم خیره شده بودند و ما دیگر دو واژه نبودیم، ما- ما ایرانیان- سبز شده بودیم و یکسر خودی.رؤیاهای ما خواست‌های ما شدند و دانش و تجربۀ پیشینیان همراه و همدلمان. ما یکی شده بودیم، چند نسل، چند دهه، چند باور، چند نظام ارزشی. جنبش‌های گذشتۀ سرزمین ما- تقریبا همیشه- گرد یک رهبر فرهمند شکل گرفته بود. رهبری که قرار بود تصویر و خواست بخش بزرگی از جامعه را بازتاب دهد. این میان جنبش اجتماعی و مدرن مشروطه بود و خواست‌های روشنی که نه برگرد یک نام که گرد آگاهی ما ایرانیان بالیده بود تا جامعه‌ای شهروندی بسازد، و این جنبش در حافظۀ ما زنده شده بود- زنده تر از همۀ صد و سه سالی که از عمرش می‌گذشت. ما مانند مشروطه خواهان آن روزگار گرد آگاهی سبز شدیم.جنبش سبز ما جنبشی چند صداست، حرکتی اجتماعی که رهبر ندارد، رهبر نمی‌خواهد و آنان که مسیر سبز بالیدن خواست‌های ما را به واپس‌گرایان توضیح می‌دهند، سخنگوی ما (آقای موسوی در بیانیۀ هفدهم گفته‌اند همراه ما) در آن فضا هستند نه رهبر یا رهبران ما. ما در هیچ انسانی ذوب نمی‌شویم و تصویر هیچ انسانی را در ماه نمی‌بینیم. ما هر روز خود را و همراهانمان را نقد می‌کنیم و مخالفان خود را چالشگران- و نه دشمنان- خود می‌دانیم.ما به دنبال هیچ فردی نرفته‌ایم و سی سال یا سیصد سال دیگر هم از این همه وارستگی پشیمان نخواهیم شد. ما- ما ایرانیان- به گفتۀ دوستی از ایران «سبز شده‌ایم چون خواستیم از سیاهی رد شویم.» ما در این راه هیچ مصالحه‌ای را بر باورهای اصولی خود نمی‌پذیریم- چنان که انقلابیون سال پنجاه و هفت بعد از چهاردهه کشاکش پوشش اسلامی را بر زن ایرانی روا دانستند.شعارهای ما در دست‌های ما شکل می‌گیرند و با اندیشۀ ما اصلاح می‌شوند، هیچ کس هیچ چیز را از بالا به ما تحمیل نمی‌کند.

ما بیشماریم...
جنبش سبز یک اعتراض آرام و متمدن است، هنری که در حریر نقاشی و شعر و موسیقی جهان تنید و سرزمین ما را به هزارۀ نو پیوندزد. این هنر قرار نیست تلخ شود، قرار نیست منفی شود، تاریک شود و دل خوش دارد به فتح ارتفاع حقیر غرور ناآگاهی یا بازگشتن به شعرها و شعارهای پیش از انقلاب اسلامی که هدف فروریختن بود و جدیت خشونت؛ و شادبودن، زنده بودن، سبز بودن خلاف جهت انقلاب جاری شدن و عبوس بودن و مدارانکردن فضیلتی با زهد انقلابی همرأی. گفتمان ما- گفتمان غالب ما- گفتمان دمکراسی لیبرال است. ما برای رسیدن به آزادی‌های فردی و حقوق شهروندی‌مان سبز شده‌ایم. ما مانند برخی افراد انقلابی فردیت خود را در هدف از دست نداده‌ایم. ما انسانیم، ایرانی هستیم، و برتری‌مان هرچه هست باید زیبا باشد. ما می‌توانیم عاشق باشیم، شعر بگوییم، آواز بخوانیم، نقاشی کنیم و همچنان در پیکرۀ جنبش سبز بمانیم. واژه‌هایی که جهان را به دو نیمۀ سیاه و سفید قسمت می‌کنند، دو نیمۀ گناهکار و بی‌گناه، حق و باطل، خودی و غیرخودی، پاک از ادبیات ما دورند.

زندگی به آفرینندگی نیاز دارد، نه اندوه و خشونت. اندوه مبلغ سرخوردگی است و خشونت خانه را ویران کند. ما می‌خواهیم آزادی و شادی و زیبایی را در همین جهان در سرزمین خودمان زندگی کنیم.

جنبش سبز جنبش زندگی است. هر زندگی که این ‌روزها به خشونت و پیش داوری جاری بر خیابان‌های ایران می‌بازد، دنیایی از شادمانی و رنگ از جنبش زندگی دریغ می‌شود. اما از یادبردن روح سبز این جنبش، آلودن ادبیات آن به طعم گس و کهنۀ کینه و خشم و خشونت، طراوت و تازگی را- زندگی را- از جنبش سبز و رواداری انسانی را از فرهنگ سیاسی سرزمینمان می‌گیرد.

رو به روی واپس‌گرایی، در برابر خشونت و بی‌اخلاقی و پیش روی مرگ، هر نشانه‌ای از زندگی نافرمانی است. ما اگر امید و شادمانی و خلاقیت را زندگی کنیم، از جهل و پیش داوری و مرگ نافرمانی مدنی کرده‌ایم. این روزها، ما باید لبخندمان را گسترده کنیم و به همدیگر بسپاریم که ما محتاج نور و انگور و آوازیم. این مه که ما را احاطه کرده است سرانجام رنگ می‌بازد و مبدل به گل بنفشه می‌شود . دریغ است روز بدون دخالت ما تا شب ادامه یابد و این سیب‌های سبز پژمرده شود.ما بیشتر این راه را بی پاسخ و تنها آمده ایم. دیروز یکدیگر را نمی‌شناختیم، امروز چنان چشم‌هایمان و دست‌هایمان به هم شباهت دارد که انگار در آینه‌های موازی تکرارشده ایم. ما می‌خواهیم در این کوچه‌های بلاخیز زمستان استعاره‌ای از زندگی باشیم. ما در زمهریر بهمن نیز می‌توانیم عطر بهارنارنج را دوست داشته باشیم. آنان همه چیز، حتی درخت را انکار می‌کنند. ما باید به دفاع از زیبایی برخیزیم. اگر آنها در خانه بمانند ما- ما ایرانیان- زندگی از یاد می‌بریم.

دیباچۀ این عشق و این باران و این دست‌ها با کینه بیگانه است. آنها که در باران لباس آهنی می‌پوشند تا ما را به مصاف مرگ ببرند، به زندگی خواهندباخت. ما در این جنگ بی حاصل آنان، آرام دست‌های یکدیگر را می‌گیریم و تا اعماق سرما می‌رویم. به آنان می‌شود سبدی انگور تعارف کرد و گذشت.

فضای آفرینندگی جنبش در مقایسه با دو سه ماه پیش دارد از هنر تهی می‌شود. رنگ باختن آفرینندگی، باختن آفرینندگی به شعارهای عبوس به اصطلاح انقلابی، دلهره آور است.

نگذاریم خانه با نوحۀ گلوله به تنهایی عمر را ادامه دهد- بی سهمی از سیب‌های سبز.

بیست و دوم بهمن نزدیک است. خوب است حرمت این ماه ایرانی را با طرح‌ها و شعرها و آوازهای روشن- با نام روشن زندگی- از سی سال واپس گرایی و مرگ پرستی بازپس گیریم.




--
خشمت را سرکوب کن
*دهه فجر امسال سبز تر از هميشه*


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر