۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

جنايتی که ديده نمی شود، اکبر گنجی

 

    جنايتی که ديده نمی شود، اکبر گنجی

     

     

    ماه رمضان است. عارفان گفته اند کم خوردن، کم خوابيدن و کم سخن گفتن راه رويت و مشاهده ی يار است. اما گرسنگی، تشنگی، کم خوابی و کم گويی رمضان سال جاری، برای دور از معنايی چون من فقط و فقط رويت و مشاهده ی چهره های داغون شده را به همراه آورده است. از خود می پرسم: به کدام دليل و مصلحت امر الوهی اجازه می دهد تا به نام او و به حکم او، با بندگان او چنين کنند؟ مگر نگفته اند ساختار عالم هستی به گونه ای است که رحمت اش بر غضبش تقدم دارد؟ پس چرا جز بارش غضب و تسلط جباريت چيزی نصيب ما نمی شود؟

     

    ديدن عکس های بازداشت شدگان در دادگاه های استالينيستی، روح و جسم آدمی را متلاشی می کند. جنايتی که در مقابل چشم همگان در حال وقوع است، به جسم قربانيان محدود نمی گردد، شخصيت آنان را ترور می کند. به غم و انده وصف ناشدنی خانواده ی بازداشت شدگان که اين تصاوير را می بينند نينديشيد، فقط و فقط به اين فکر کنيد که پس از ترور شخصيت فرزندان دلير ايران در دادگاه سلطانی ، وقتی آنان به سلول های انفرادی باز می گردند، بر روح تک تک آنان چه می رود ؟ او بايد در تنهايی با تيشه به جان خود بيفتد که چرا تسليم خواست و ميل جنايت کاران شد؟ اين آن چيزی است که ديده نمی شود. اين آن جنايت بزرگی است که کسی بدان فکر نمی کند. اين آن لذت عظيمی است که بازجويان و سلطان را شاد می کند.

     

    بزرگی را می شناختم که رفته رفته آب شد و به ديدار ابديت شتافت. او را بازداشت کرده بودند و در غذايش مسهل ريخته بودند، بعد هم او را به دستشويی نمی بردند. وقتی در سلول انفرادی لباس های آن مرد بزرگ کثيف می شد، بازجويان جمع می شدند و به او می خنديدند که مرد به اين بزرگی نمی تواند خود را نگه دارد. در زندان بودم که جان به جان آفرين داد. ديدم که دهها هزار تن در تشيع جنازه او شرکت کردند، جنايتکاران زير تابوت آن انسان پاک را گرفتند و کسی که شخصاً فرمان داده بود او را بازداشت کنند و رويش را کم کنند، برای شهادت او پيام داد تا جسم آن بزرگ مرد را از آن خود کند. شب بود و من در تنهايی به تلويزيون نگاه می کردم و می گريستم. مسئول حفاظت اطلاعات وارد اطاق من شد و ديد که گريه می کنم. گفت چه شده است؟ گفتم شما او را کشتيد و حال اين چنين برای او مراسم بر پا می کنيد؟ او که با شهيد ما در يک محله زندگی می کرد، گفت: بازداشت او يک اشتباه بود. مگر نديدی که "آقا" برای او پيام داد؟ گفتم آری شنيدم، آری وزارت اطلاعاتی که علی فلاحيان وزيرش بود فقط يک خطای کوچک مرتکب شد.

     

    چند روز به عيد مانده از زندان آزاد شدم، برای ديدن خانواده ی آن جوانمرد همراه با همسر و فرزندان به خانه او رفتيم. خاطرات بسيار تعريف کردند و از اينکه يکی از شکنجه گران در روزهای آخر بر بالين عزيز ما حاضر شده، به دست و پای او افتاده و حلاليت طلبيده است. بعد به همراه خانواده ی آن عزيز به خانه ی والدين سعيد حجاريان رفتيم. پدر سعيد به ملاقات با "آقا" پس از بهتر شدن حال سعيد بعد از ترور اشاره کرد. سخنانی که در آن مجلس "آقا" بيان کرده بود، از کينه ی بزرگ و عميق سلطان حکايت می کرد. با شنيدن آن سخنان به فکر فرو رفتم که اين شخص کينه ای و انتقام گير، کی از سعيد ما دوباره انتقام خواهد گرفت؟

     

    چه کسی قادر است چهره ی به نمايش در آمده ی زيدآبادی، رمضان زاده، حجاريان، صفايی فرهانی، ابطحی،تاج زاده، نبوی، و دهها بازداشت شده ی ديگر را از چشم و ذهن خود پس زند؟ هر بار که دو تن از بزرگان را به دادگاه می آورند تا متن از پيش تهيه شده ی بازجويان را قرائت کنند، بقيه ی بازداشت شدگان بی خبر از عالم را هم به تماشا می آورند تا ببينند که راهی جز اين در پيش ندارند. اين شکنجه ی ديگری است که آدمی را مجبور می کنند تا ترور شخصيت دوستانش را شاهد باشد. قربانی، بايد شاهد قربانی کردن يارانش باشد. اين رويداد هولناکی است که فقط گريستن بر آن کافی نيست،اين "جنايت عليه بشريت" است که سال هاست گرفتار آنيم ، هموطن.

     

    اکبر گنجی

     

    هفتم شهريور ۱۳۸۸

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر