۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه

شهروند-خبرنگار ۱ : امروز جوانه امید دوباره در دلم سبز شد

شهروند-خبرنگار ۱ : امروز جوانه امید دوباره در دلم سبز شد

تحول سبز: یکی از شهروندان سبز اندیش در گزارشی خواندنی که به کلمه ارسال کرده مشاهدات خودش را با ادبیاتی عامیانه و زیبا به رشته تحریر در آورده. خانم آیدا که به عنوان شهروند-خبرنگار افتخاری کلمه در این گزارش از جوان بسیجی هم گفته که بی حرمتی هم لباسی های خودش را به زنان نتوانسته تحمل کند.

متن گزارش پیش روی شماست:

ساعت پنج و پنجاه و هشت دقیقه بود که رسیدم میدون ونک. همه جا پر از نیروهای امنیتی بود. از درجه دارای نیروی انتظامی بگیر تا لباس شخصی هایی که امروز با یه مد جدید و لباسهای بنفش اومده بودن و عزیزان جان بر کف بسیجی.

طبق معمول به تنهایی شروع به گز کردن خیابون کردم و در فاصله ی کوتاهی تونستم با عده ای از زنها و دخترایی که ریز ریز می خندیدن و در حال بحث و بررسی چرایی این گردهمایی ساکت و آرام بودن، همراه بشم. نیروهای لباس شخصی از سنین مختلفی بودن. بین شون پسر دبیرستانی هایی که تازه پشت لبشون سبز شده بود هم بود که نشسته بودن رو موتورهای پارک شده ی توی پیاده رو ها و با هم شیر یا خط بازی می کردن.

نزدیک ایستگاه توانیر، درگیری کوچیکی اتفاق افتاد. ما دور بودیم و وقتی رسیدیم… دیدیم که نیروهای لباس شخصی یه زن و گرفتن و دارن از مردم تو پیاده رو جداش می کنن و به همه تذکر می دن که برید و نایستید. در عرض مدت خیلی کوتاهی شاید چند ثانیه مردم یورش بردن سمت لباس شخصی ها و اول با سلام و صلوات و بعد با هو کردن و فریاد های "ولش کن … ولش کن" و الله اکبر… اون زن و از دست مردی که واقعا ظاهر دهشت باری داشت، بیرون کشیدن. یه مرد رسمن زن و از دست اون مرد لباس شخصی قاپید و تا اونا به خودشون بجنبن، مردم ، اون زن و مرد و تو هجوم خودشون حل کردن.

یهو یه طیف رنگ شاد تو دلم لغزید و از ذوق تصور اینکه اون زن مجبور نبود امشب و تو بازداشتگاه سرکنه، همه ی اونایی که اون دور وبر با شادی به هم لبخند می زدن به هم " دمت گرم …دمت گرم" می گفتن.

اول خیابون شهید بهشتی، جایی که پیاده رو باریک می شد و دو طرفش نیروهای بسیج و نیروی انتظامی ایستاده بودن، و فقط جا برای رد شدن یه نفر بود، یهو موتورسوارایی که لباسای سبز تیره داشتند با باتوم از اون دور شروع کردن به هوار کشیدن و هجوم بردن به سمت مردم و با الفاظ رکیک به ما ها می گفتن برید گم شین بیرون از پیاده رو کثافتا و … . زن همراه من که یه زن چهل و چند ساله بود و سر ماجراجویی داشت ، رفت سمت ون های نیروی انتظامی تا اعتراض کنه. بهش گفتم فایده نداره و بحث نکنه ولی اون اصرار داشت که بره به مافوقشون بگه. من مردد واستاده بودم تو جوب آب!!! تا اون حرفش تموم شه و بریم. یکی از زنهای نیروی انتظامی بهم تذکر داد که نایستم و برم. منم گفتم منتظر مامانم هستم و دائم اونو که نمی دونستم اسمش چیه با لفظ "مامان… مامان"صدا می زدم تا عصبانی نشه و قائله رو ختم کنه. مردی که لباس معمولی تنش بود و با بی سیم ایستاده بود و به درجه دارها امر ونهی می کرد، طوری به زن همراه من تذکر داد که اگه من آستینشو نکشیده بودم و بیشتر اونجا وایستاده بود، حتما اونم امشب قیمه پلوی بازداشتگاه رو می خورد.

من و اون دوباره خیره خیره از همون مسیری که بهمون گفته بودن برگریدم ، رفتیم سمت میدون ولی عصر. همه ی هدفشون این بود که مردم نرسن به میدون ولی عصر. دوباره تو همون راه باریک ، همون قصه تکرار شد و همون موتور سوارا… و این بار من و طوری به دیوار چسبوندن که نمی تونستم تکون بخورم و دائم با گاز دادن و فحاشی، سعی می کردن منو وادار به واکنش کنن. یهو یه بچه بسیجی که سن زیادی هم نداشت و ریش حنایی نامرتب و هیکل گنده ای داشت و جلیقه ی چریکی پوشیده بود، اومد جلو و به اون موتور سوارا گفت مگه شما ناموس ندارین؟ من که چشمام داشت از فرط تعجب از کاسه بیرون می زد، برگشتم و دیدم نه بابا … هنوز یه خوش غیرتم تو اینا پیدا می شه … و چون اون موتور سوار و هفت هشت تا دیگه که مث همون پسر لباس پوشیده بودن، در حال جرو بحث بودن … من از پشت موتور اومدم بیرون و شنیدم که زن همراهم می زد رو شونه ی اون پسره و می گفت: شیر مادرت حلالت!

جمعیت به همون طرز برق آسایی که یهو از خیابونا جوشیده بود، ساعت ۸ پراکنده شد و ما همه اومدیم خونه.

تو دلم جوونه ی سبز امیدی که ماهها بود از فرط تاریکی داشت از پا در می اومد، دوباره جون گرفت و عین خیالم نبود که کف پام داشت از خستگی و راه رفتن زیاد سوزن سوزن می شد.

زنده باد هر کی خوش غیرته… هر کی امروز اومد و شونه بالا ننداخت و نگفت: ای بابا…. حالا مگه با رفتن من و تو چیزی عوض می شه … زنده باد نسرین های ستوده ،عیسی های سحر خیز، بهاره های هدایت و خیلی های دیگه ای که امروز به احترامشون اون همه آدم تو پیاده روهای ولی عصر سکوت کرده بودن و خواست شون آزادی اونا بود…. زنده باد عشق که هنوز نمرده تو دل این مردم با صفا.

آیدا: ۲۲ خرداد هزار و سیصد و نود


--
***** قرارمان بیست و دوم خرداد در راهپیمائی سکوت *****
اعتصاب غذای زندانیان سیاسی را فراموش نکنیم!
همگی مهیای خرداد پر حادثه شویم
سبز مي مانيم، تا هميشه
همراه شو عزیز


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر