۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

مشکل مردم در مسیر مبارزه، دانایی نیست، ناتوانی است

 

    مرتضی شکیبا

    ۸ مهر ۱۳۸۸

     

    در گذشته دانشگاه مرکز و محل هدایت مبارزات سیاسی محسوب می‌شد. بسیاری از گروه‌های سیاسی در دانشگاه بنیاد نهاده می‌شد و مهم ترین نیروهای خود را از همانجا جذب می‌کرد. حوادث سیاسی بیشترین واکنش‌ها را در دانشگاه برمی‌انگیخت. تصورِ داشتنِ رسالت برای مبارزه و تغییر، چیزی بود که گویی بیش از هر جای دیگر در دانشگاه احساس می‌شد. این ادعایی نبود که دانشگاهیان برغم دیگر سطوح و صنوف اجتماعی داشته باشند، بلکه امری پذیرفته در میان همگان بود. هر عاقلی قبول داشت که دانشگاه هم محق است و هم موظف، که پرچم مدیریت مبارزه علیه همه‌ی چیزهای بد را در دست داشته باشد. شاید شعار "دانشگاه، سنگر آزادگی" به تنهایی برای یاد آوردن جایگاه این نهاد در تصور و عمل سیاسی- مبارزاتی دوران گذشته کفایت کند.

     

    کسب چنین موقعیتی از سوی دانشگاه دو علت داشت: یکی این که وضعیت بد جامعه، مثلاً درک نشدن وخامت اوضاع سیاسی و دوام ظلم و خیانت زمامداران (یا آنچه اینگونه تصور می‌شد)، محصول مستقیم ناآگاهی توده‌ی مردم به حساب می‌آمد. عقیده‌ی بسیاری از روشنفکران سیاسی که نظریه‌پردازان امور فرهنگی و اجتماعی هم بودند، این بود که بخش مهمی از مردم بی‌سواد بودند و بخش مهم دیگری از آنان که کوره ‌سوادی هم داشتند، اطلاعات و اعتقادات خود را از اخبار و تفاسیر رایج در رادیو تلویزیون و روزنامه‌ها و فضای مسلط تبلیغاتی می‌گرفتند. به اعتقاد آنان مردم در حالت جهل مرکب و اغفال مضاعف قرار داشتند؛ و از این که در چه وضعیت اسفباری واقع شده‌اند غافل بودند. فرض بر این بود که نمی‌دانستند منابع‌شان غارت می‌شود، مورد استثمارند، و از حقوق خود بی‌بهره‌اند؛ نمی‌فهمیدند آن ارزش‌ها و دلخوشی‌هایی که به عنوان پیشرفت و ترقی و ... به آنها القا می‌شود دروغ است و عقاید و بنیادهای اصیل‌شان در معرض انقراض و تباهی قرار دارد؛ در چنبره باورهای باطلی چون سرنوشت‌گرایی و جبرباوری و این که از دست ما کاری برنمی‌آید، زندانی بودند، و درک نمی‌کردند که این باورها اشتباه است، و الی آخر.

     

    از آنجا که دانشگاه جایگاه دانش و بینش و فهم عمیق و بصیرت بود، معلوم بود که وظیفه زدودن این جهل و ناآگاهی و آموزش مردم  که راه کدام است و چاه کدام، چه چیز درست است و چه چیز غلط بر عهده دانشگاه است. این نکته هم قابل‌توجه است که ایدئولوژی‌های مسلط بر فکر روشنفکران آن دوره بگونه‌ای بود که "اراده توده‌ها" را برای تحقق هر هدفی، بویژه اهداف انسانی و عدالت‌طلبانه، برغم هر مشکلی، بخصوص مشکل خشونت و سرکوب حکومت، کافی می‌دیدند. کافی بود دانشگاه بذر آگاهی و شعور، بویژه شعور سیاسی را در شوره‌زار ذهن مردم بپراکند تا مردم آگاه شوند و قیام کنند و سرنوشت خود را به دست گیرند و به سوی هدف درست و در مسیر درست حرکت کنند.

     

    علت دوم این بود که دانشگاه محل نخبگان بود. دانشگاه محل تربیت افراد معدودی بود که انتظار می‌رفت مدیران سطح بالا و رؤسای آینده‌ی کشور باشند. بخش عمده‌ای از دانشگاهیان از لایه‌ی متوسط جدید و بالای متوسط برخاسته بودند و همین آنان را از موقعیتی برخوردار می‌کرد که به  گروه اصلی مرجع بسیاری از مردم تبدیل می‌شدند. ظاهر آراسته، مراعات ادب، سخندانی، رفتار احترام‌انگیز، برخورداری از شبکه‌ی گسترده‌ی روابط اجتماعی  که معمولاً ویژگی لایه‌های برتر اجتماعی است، به دانشگاه موقعیت متفاوتی می‌داد که کمتر سازمانی با آن قابل مقایسه بود.

     

    در دهه‌های سی و چهل و حتی پنجاه، عنوان دانشجو به میزان زیادی احترام‌ برانگیز بود. این اسم و رسم، به علت موقعیت برتر اجتماعیِ اکثرِ اعضای آن، اغلب شخصی و شخصیتی را به ذهن خطور می‌داد که با هوش، آگاه، مسئول، دلسوز اجتماع و اثرگذار در آن است و می‌تواند مرجعی برای فامیل، دوستان، اهالی محل و نظائر آنان قرار گیرد که بسیاری چیزها از او بیاموزند و در رفتار و گفتار خود حتی از او تقلید کنند.

     

    اما در حال حاضر دانشگاه این هر دو ویژگی را تاحدود زیادی از دست داده است. بی‌شک دانشگاه کماکان مرکز تولید و توزیع آگاهی است، و از این نظر هیچ سازمان اداری و اجتماعی دیگر به مرز آن هم نزدیک نمی‌شود. اما مسئله مهم این است که دیگر مشکل اصلی مردم در مبارزه‌ی سیاسی نادانی نیست، ناتوانی است. و دانشگاه که تخصص اصلی‌اش دانایی است، در توانایی نقشی به آن مستقیمی و مشخصی ندارد. بسیاری از مردم بارها و بارها به مراکز خبررسانی و بنگاه‌های سخن‌پراکنی مستقل، که مدیران و مجریان و مفسران آنها غالباً از دانشگاهیان هستند، اعتراض کرده‌اند که اینهایی که به ما میگویید را خودمان میدانیم؛ بیشتر و بهترش را؛ به ما بگویید چگونه میتوانیم به هدف برسیم. اما این پرسشِ درست و منطقی معمولاً پاسخی به همراه نداشته است، زیرا جنس کالائی که آنان جابجا می‌کنند، دانایی است و نه توانایی. و دانایی هم همه‌ی توانایی نیست. کماکان بسیاری و بویژه دانشگاهیان در مقام آگاهی دادنند، بدون این که از خود بپرسند: آیا ارائه‌ی انبوه این کالا از قانون عرضه و تقاضا پیروی نمی‌کند؟ ظاهراً آنچه در چنته موجود است آگاهی است، و ما فارغ از این که چقدر به آن نیاز هست، به توزیع آن مشغولیم. نمی‌گویم در گذشته مشکل مردم فقط نادانی بود، می‌گویم مشکل نادانی به حدی جدی می‌نمود که مشکل ناتوانی به چشم نمی‌آمد.

     

    در فضای آن روزگار، برای راه انداختن یا تقویت کردن مبارزه‌ی سیاسی قبل از هر چیز لازم بود با نادانی مردم (یا با آنچه نادانی محسوب می‌شد) مبارزه شود. در آن زمان وقتی دانشگاهیان به مردم می‌گفتند وضعیت ما چنین نیست که شما گمان می‌کنید بلکه چنان است، بسیاری از تعجب خیره می‌شدند. (مهم نیست که آن سخنانی که در آن زمان به عنوان آگاهی به مردم گفته می‌شد چقدر راست و درست بود، مهم این است که بسیاری از مردم آن سخنان را جدی می‌گرفتند و از این که چنان اطلاعات و تحلیل‌‌های عمیق و عجیبی پیدا کرده‌اند، احساس غرور می‌کردند، و گاه روشی بکلی متفاوت در پیش می‌گرفتند.) اما امروز دانشگاهیان چه خبر یا تحلیلی به مردم می‌توانند بدهند که برایشان عجیب و عمیق و آشنایی‌زدا باشد؟ تقریباً هیچ.

     

    هیچ رمز و رازی در کار نیست؛ همه چیز به نهایت روشن است؛ یکبار مفسری در توضیح بازی متفاوت و شگفتی‌انگیز تیم ملی یونان در جام ملت‌های اروپا، گفت همه‌ی تیم‌های مهم اروپا می‌فهمند این تیم چگونه بازی می‌کند، اما مشکل این است که در مقابله با آن کاری نمی‌توانند بکنند. ایدئولوژی قدیم که از قدرت اعجاب‌آور و بلکه جادویی مردم در مبارزات حق‌خواهانه و تضمین‌شدگی فراتاریخی و متافیزیکی پیروزی این مبارزات دفاع می‌کرد، اینک شکست خورده است. همه این را می‌دانند که بدلایل تجربی حکومت‌های زورگو حتماً از بین می‌روند، ولی نه لزوماً در کوتاه مدت و با تصورات رمانتیک. آگاهی عمومی به مردم نوعی واقع‌بینی داده است که باعث می‌شود زیاد احساساتی نشوند و منطق عمل در متن خشونت و سرکوب را بفهمند. این مردم نه فقط به این دلیل که سطح درک عمومی بالا رفته است، نه فقط به این دلیل که ابزارهای ارتباط و اطلاع جمعی گسترش بسیار یافته است، بلکه بسادگی به این دلیل که در امر سیاسی در ایران، هیچ بغرنجی و پیچیدگی وجود ندارد، چندان محتاج دانایی نیستند، محتاج توانایی‌اند؛ محتاج اطلاعات نیستند، محتاج امکاناتند. اگرچه در فقد امکانات، با نشخوار مکرر برخی اطلاعات، سر خود را گرم می‌کنند. نیز نمی‌گویم که، در فضای سیاسی و اجتماعی فعلی، هیچ چیز برای دانستن و آموختن وجود ندارد. می‌گویم حتی اگر فرض بر این باشد که هنوز هم چیزهای مهمی برای دانستن هست که می‌تواند حرکت آزادی‌خواهانه مردم را از صحت و ثمره‌ی بیشتری برخوردار کند، باید توجه کنیم که اولاً چنین نکته‌ سنجی‌هایی در اکثریت گسترده‌ی افراد در دانشگاه‌ها، موجود نیست، و ثانیاً بازهم در تحلیل نهایی همان اطلاعات هم بدون امکانات کافی به نتیجه عملی نخواهد رسید. امکانات و توانایی ضمن این که ناکافی است، اما همین قدر هم که هست در سطح جامعه پراکنده است و سهم دانشگاه از آن چندان زیادتر از صنوف دیگر نیست.

     

    علت دوم هم تقریباً از میان رفته است. دانشگاه دیگر مثل سابق مکان متراکم نخبگان نیست. سطوحی از آموزش دانشگاهی به ادامه مراحل تعلیمات عمومی تبدیل شده، دانشگاه‌ها گسترش یافته و حجم کثیری از دیپلمه‌ها وارد آن می‌شوند. به همین سبب حجم انبوهی از دانشجویان و حتی اساتید فاصله اندکی با متوسط جامعه دارند. بسیاری از آنان از لایه‌های اجتماعی و فرهنگی پایین جامعه هستند. سطح جامعه و سطح دانشگاه به هم نزدیک شده است، و آن زمینه مرجعیت کاهش یافته است. بنا براین دیگر دانشجو و دانشگاهی به شدت سابق یک عنصر برتر و در نتیجه مورد توجه و تقلید نیست.

     

    این دو عامل کافی‌اند تا در آستانه‌ی باز شدن دانشگاه‌ها منتظر اتفاقات بسیار مهم و جداً اثرگذاری که نسبت به سطح و روال امور در بدنه‌ی اجتماع برتری جدی داشته باشد، در آنها نباشیم و انتظارات خود را تعدیل کنیم. تقریباً به همان دلایلی که از متن اجتماع، در جهت پیشبرد اهداف مبارزاتی و اصلاحی نمی‌توانیم انتظارات بسیار داشته باشیم، از دانشگاه هم نباید انتظار بسیار داشت. این سخنان ممکن است ناامید ‌کننده و حتی بدبینانه تلقی شود، اما اینطور نیست. علم و دانش و دانشجو و دانشگاهی یک ارزش مسلم است و همواره باید به تقویت و تأیید آن پرداخت. اما انتظار بیش از حد و ناموجه، انتظاری که صرفاً یا عمدتاً بر علائق و آرزو بنا شده باشد، بیشتر به سرخوردگی منجر می‌شود. تردیدی نیست که سطوح گسترده‌ای از جامعه ایران از درک و اراد‌ه‌ی تازه‌ای برای پی‌گیری مطالبات انسانی خود برخوردار شده است؛ به تبع آن، تردیدی نیست که محیط‌های دانشگاهی بیش از گذشته مانعی برای سیر حرکت زور عریان خواهد بود. به همین دلیل هم، وضعیت جاری، دانشگاه‌ها را بیش از گذشته به مکان مخالفت و مقاومت با رفتارهای ضدانسانی تبدیل می‌کند. اما شاید نه به اندازه‌ای که به صورت کلاسیک انتظار می‌برده‌ایم؛ انتظاری که یک قسم از آرزوها مایه می‌گیرد و قسمی هم از ناشناخت انسان و جامعه. دانشگاه به تقریب چیزی جز بخشی و برشی و مشتی از جامعه نیست، اندکی حساس‌تر از مسطوره‌ی متوسطی از آن. با حفظ امید و اعتماد و حتی آرزو، انتظارات از آن را تعدیل کنیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر